چه کسی اولین بار قرآن را به فارسی ترجمه کرد؟


خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ طاهره طهرانی: چه کسی اولین بار متن کلام الله مجید را به فارسی ترجمه کرد؟ این پرسش ساده به نظر می‌رسد، اما دشواری برگرداندن یک متن به زبان دیگر _به ویژه که مقدس‌ترین متن در ادیان الهی باشد و به دور از تحریف_ با در نظر داشتن حساسیت این متن سختی کار را بیشتر می‌کند. سید محمد عمادی حائری در این باره به مهر پاسخ داد.

محمد عمادی حائری دکترای دین‌پژوهی و کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی دارد و عضو هیئت علمی بنیاد دائرة‌المعارف اسلامی (دانشنامه جهان اسلام) است، همچنین مؤلف کتاب‌های قرآن فارسی کهن: تاریخ، تحریرها، تحلیل؛ بازسازی متون کهن حدیث شیعه: روش، تحلیل، نمونه؛ از نسخه‌های استانبول: دستنویس‌هایی در فلسفه، کلام، عرفان؛ زبان دینی، ذهن بشری (در دست انتشار). با او درباره اولین ترجمه‌های قرآن به زبان فارسی به گفتگو نشستیم.

مشروح این مصاحبه را در ادامه می‌خوانید؛

* اولین ترجمه قرآن به زبان فارسی در چه قرنی صورت گرفت؟ آیا در آغاز ممنوعیتی برای ترجمه متون مقدس وجود داشت؟ یا با توجه به نهضت ترجمه در دنیای اسلام در عهد عباسی، دیگر مشکلی در این باره نبود؟

اولین گزارش‌هایی از ترجمه‌های قرآن به فارسی در دست داریم، نقل‌های پراکنده‌ای است که فقهای قدیم حنفی به آن استناد کرده‌اند و طبق آنها، سلمان فارسی با اجازه پیامبر (ص) سوره حمد را به فارسی ترجمه کرد. این نقل مورد توجه و استناد فقهای حنفی از قرن چهارم به بعد است. مثلاً شمس‌الائمه سرخسی این مطلب را در کتاب المبسوط خود آورده است؛ همچنین شاهفور اسفراینی در تاج التراجم آن را نقل می‌کند. نقل همین گزارش توسط فقهای حنفی به‌عنوان طرفداران ترجمه قرآن، یکی از شواهدی است که نشان می‌دهد دنیای اسلام هم در آغاز برای ترجمه قرآن دنبال جواز فقهی بود و پذیرش اصل ترجمه قرآن، در ابتدا آسان نبود و دشواری‌هایی داشت. یکی از قرائن دیگر این است که برای جواز نخستین ترجمه قرآن به فارسی، پادشاه سامانی از فقهای ماوراء‌النهر و خراسان بزرگ استفتا کرد.

* این روایت ترجمه سلمان واقعی است؟

به هر حال، خالی از رنگ و بوی افسانه نیست. شاید بهره‌ای از حقیقت داشته باشد و بعدها به آن شاخ و برگ داده باشند.

* چرا در میان فقها، حنفیان طرفدار ترجمه قرآن بودند؟

حتماً زمینه‌های اجتماعی در این باره مؤثر بوده است. ابوحنیفه نژادی ایرانی داشت و گرایش دینی غالب در خراسان و ماوراء‌النهر در آن دوره‌ها حنفی بود؛ برخلاف شافعی که عرب‌تبار بود و پیروان او نیز در خراسان و ماوراءالنهر در اقلیت بودند. به همین دلیل، حنفی‌ها بیش از دیگر فِرَق به ترجمه قرآن نیاز داشتند. می‌دانید که برخی از فقهای حنفی قرن اول حتی نماز خواندن به فارسی را هم جایز می‌دانستند. به نظر می‌رسد این موضوع در احساس نیاز ایرانیان مسلمان به درک مستقیم مفاهیم دینی از طریق زبان مادری‌شان ریشه دارد و همین نیاز هم باعث شد حنفیان در نهضت ترجمه قرآن به فارسی هم پیشگام باشند و هم سهم مهمی داشته باشند.

* به طور مشخص، اولین ترجمه‌ای که از قرآن در اختیار داریم چیست؟

اولین ترجمه کامل قرآن به زبان فارسی، ترجمه‌ای است که در کتاب مشهور به ترج مۀ تفسیر طبری درج شده است.

* کتابی که در حقیقت ترجمه جامع البیان محمد بن جریر طبری نیست؟

بله. اول بار مرحوم دکتر عباس زریاب نشان داد که این کتاب ترجمه جامع البیان نیست. مرحوم دکتر آذرنوش هم این نظر را بسط داد و نکته‌های جدیدی به آن افزود. البته تحقیقات بعدی و شواهد و قرائن نشان می‌دهد که این کتاب به هر حال پیوندهایی با جامع البیان محمد بن جریر طبری دارد. در واقع نوعی ترجمه و اقتباس همراه با افزوده‌ها و کاهش‌هاست. به هر حال، در زمان منصور بن نوح بن نصر سامانی این تفسیر به زبان فارسی ترجمه و تألیف می‌شود و در ضمن آن آیات قرآن نیز برای نخستین بار در نیمه‌های قرن چهارم به طور کامل به فارسی ترجمه می‌شود.

* در فاصله این سه چهار قرن هیچ ترجمه‌ای از قرآن نبوده است؟

دو نکته مهم در اینجا وجود دارد. نخست اینکه سنت دینی ایرانیان در پیش از اسلام هم عمدتاً شفاهی بود و نقل و شرح و تفسیر متون دینی غالباً به صورت شفاهی صورت می‌گرفت. همین زمینه موجب می‌شد که ایرانیان مسلمان از طریق مجلس‌گویی‌های شفاهی از محتوای قرآن بهره‌مند شوند. یعنی این طور نبوده است که ایرانیان فارسی‌زبان از محتوا و مضامین قرآن به‌کلی بی‌اطلاع باشند. شاهفور اسفراینی هم به همین نکته اشاره می‌کند؛ آنجا که در تاج التراجم می‌گوید علما بر منابر قرآن را به فارسی برای مردم ترجمه و شرح و تفسیر می‌کردند.

* یعنی حافظ قرآن بودند و قرآن را می‌خواندند و معنی می‌کردند؟

نمی‌توان گفت حافظ قرآن به مفهوم امروزی بودند. بلکه همین علمای ایرانی فارسی‌زبان، قرآن را برای عموم مردم به فارسی ترجمه و شرح و تفسیر می‌کردند.

* درباره قرآن قدس چه نظری دارید؟ برخی معتقدند که این ترجمه از قرن دوم یا حتی قرن اول است؟

بله؛ آقای دکتر رواقی ادعا کرده بودند که این ترجمه ممکن است از قرن دوم باشد و حتی در چاپ اول قرآن قدس عبارت «کهن‌ترین برگردان قرآن به فارسی» را، البته با علامت پرسش، بر روی آن چاپ کردند. قبل از چا پ قرآن قدس هم در مقاله‌ای د ر کیهان فرهنگی این ترجمه را قدیمی‌ترین ترجمه قرآن معرفی کردند.

این استنباط البته درست نیست و مبتنی بر پیش‌فرض‌های نادرستی است. در واقع گویش محلی این متن که پیوندهایی با فارسی میانه دارد، موجب آن استنباط نادرست شده است. الان بعید می‌دانم که آقای دکتر رواقی بر استنباط سابق خود باقی باشند. ژیلبر لازار در مقاله‌ای پس از چاپ قرآن قدس یادآور شد که بر اساس ویژگی‌های زبانی این متن، ازجمله میزان رسوخ واژه‌های عربی و کاربرد صورت‌های جدیدتر «می» و «در» به‌جای «همی» و «اندر»، این متن را نمی‌توان قدیم‌تر از قرن پنجم و ششم دانست.

در کتاب قرآن فارسی کهن نشان دادم که قرآن قدس درواقع روایتی است به گویش محلی از همان نخستین ترجمه قرآن به فارسی در ضمن ترجمه تفسیر طبری؛ یعنی مترجم نخستین ترجمه قرآن را به گویش محلی خودش برگردانیده است. جالب است که نسخه‌ای دیگر هم از قرآن قدس وجود دارد که حاوی ترجمه سوره مائده است و این را هم آقای دکتر رواقی با عنوان ترجمه سوره مائده چاپ کرده‌اند. این نسخه تفاوت‌های بسیار اندکی با نسخه مشهور به قرآن قدس دارد؛ یعنی در واقع دو نسخه از یک متن واحد هستند. من این دو نسخه را با نخستین ترجمه قرآن مقایسه کردم و به آن نتیجه رسیدم.

چه کسی اولین بار قرآن را به فارسی ترجمه کرد؟

علاوه بر قرآن قدس، مرحوم دکتر احمدعلی رجایی بخارایی نیز ترجمه‌ای آزاد از قرآن را متعلق به قرن اول دانسته است؛ همان ترجمه‌ای که ایشان با عنوان اصلی ترجمه‌ای آهنگین از دو جز قرآن مجید و عنوان فرعی پلی میان شعر هجایی و عروضی فارسی در قرن اول هجری در سال ۱۳۵۳ چاپ کرده‌اند. من در کتاب قرآن فارسی کهن، هم با دلایل زبان‌شناختی و هم با دلایل جامعه‌شناختی، این تاریخ‌گذاری را هم رد کرده‌ام. به نظر من، این ترجمه نیز حداکثر از قرن پنجم است و نمی‌تواند از این تاریخ قدیم‌تر باشد.

دلیل جامعه‌شناختی‌اش این است که وقتی در قرن چهارم اصل ترجمه قرآن، آن، هم به شکل کاملاً تحت‌اللفظی، محتاج استفتای فقهی از علما بوده است، طبعاً در قرن اول کسی جسارت آن را نداشته که قرآن به شکل آزاد و موزون ترجمه کند. البته ما ترجمه موزون و مسجّع از قرآن داریم؛ ترجمه عمر بن محمد بن نسفی که مرحوم دکتر جوینی در دو جلد چاپ کرده است. اما این ترجمه موزون از قرن ششم است و حدود یک قرن و نیم پس از نخستین ترجمه قرآن به فارسی است.

چه کسی اولین بار قرآن را به فارسی ترجمه کرد؟

* ما می‌توانیم این تعبیر را داشته باشیم که ترجمه‌های اولیه قرآن صرفاً برگردان‌هایی لفظ به لفظ است؟ یعنی مدل جملات شبیه نحو عربی است و فارسی نیست؟

بله، کاملاً همین طور است. ساختار جملات مطابق متن قرآن است و فقط واژه‌ها فارسی است. این ترس و وسواس مترجمان را نشان می‌دهد که نگران بودند مبادا چیزی از قرآن از دست برود یا تغییر کند. البته بعدها و به مرور، برخی مترجمان کم کم و با احتیاط بسیار خود را از قید آن ساختار رها می‌کنند. با این حال، سیطره نخستین ترجمه قرآن به فارسی افزون بر دو قرن بر تاریخ ترجمه قرآن سایه انداخته است. این کشف مهم دکتر آذرنوش در کتاب تاریخ ترجمه از عربی به فارسی است و من هم در کتاب قرآن فارسی کهن آن را بسط دادم و شواهد متعدد دیگری بر آن اقامه کردم. متن‌ها و نسخه‌های بازمانده متعدد این ادعا را اثبات می‌کنند. تا مدت‌ها، ترجمه‌های قرآن بعدی فقط واژه‌ها را عوض می‌کنند، وگرنه ساختار و نحو جملات تا اندازه زیادی مطابق با نخستین ترجمه قرآن به فارسی است. مثلاً در ضبط‌های اولیه واژه گم‌بودگی آمده است؛ در ضبط‌های بعدی به ترتیب می‌شود گم‌شدگی، گمراهی و نهایتاً ضلالت. یعنی واژه‌ها به‌روز می‌شوند.

چه کسی اولین بار قرآن را به فارسی ترجمه کرد؟

* این واژه‌ها و خط سیر دگرگونی آنها خیلی مهم‌اند. درست است؟

بله، ترجمه‌های کهن قرآن گنجینه‌ای هستند از حیث واژه‌های کهن فارسی.

* از چه زمانی ترجمه‌ها کمی آزادتر و مستقل‌تر می‌شوند؟ چه کسانی این کار را می‌کنند؟

از همان قرن پنجم ترجمه‌هایی را داریم که هم کمی آزادتر عمل کرده‌اند. اولین نشانه‌های استقلال از آن ترجمه معیار را هم در آثار کسانی می‌بینیم که خودشان تفسیری مستقل به فارسی نوشته‌اند. اینها به عنوان یک عالم دینی معتبر، قدرت اجتهاد در ترجمه را نیز در خود می‌دیدند و می‌توانستند مدعی ترجمه‌های جدیدی باشند. مثلاً شاهفور اسفراینی، مؤلف تفسیر تاج التراجم، در مقدمه تفسیرش بحثی درباره بایدها و نبایدهای ترجمه قرآن دارد. با این حال در ترجمه او هم تأثیر آن ترجمه رسمی اولیه را می‌توان دید.

چه کسی اولین بار قرآن را به فارسی ترجمه کرد؟

پیش‌روتر و مبتکرتر از اسفراینی، ابونصر حدادی است. ترجمه‌های قرآنی او هم از نخستین ترجمه قرآن تا اندازه زیادی استقلال دارد و هم ساختار ترجمه آن فارسی‌تر است. ابونصر حدادی متوفی ۴۵۷ است و تقریباً معاصر اسفراینی است که در ۴۷۱ درگذشته است. ابونصر حدادی تفسیر مفصلی به فارسی دارد با نام معانی کتاب الله تعالی و تفسیره المنیر. بخشی از این کتاب را مرحوم دکتر جلال متینی در ۱۳۵۲ به چاپ رساند و چون نام کتاب و مؤلف در آن زمان معلوم نبود، ایشان آن را با عنوان تفسیری بر عُشری از قرآن مجید منتشر کرد. سال‌ها بعد من نسخه‌ای دیگر و بسیار نفیس از این کتاب را در ترکیه، موزه توپقاپی‌سرای، پیدا کردم و به صورت عکسی چاپ کردم. در آغاز این نسخه نام کتاب و مفسر آمده است و به این ترتیب گره سردرگم این تفسیر مهم فارسی گشوده شد.

ابونصر حدادی در عصر خودش یک عالم بسیار معتبر بوده است در غزنین، یعنی پایتخت غزنویان. این نسخه از تفسیر او هم در زمان سلطان ابراهیم غزنوی و به دستور او، به دست عثمان بن حسین ورّاق غزنوی در ۴۸۴ کتابت و تذهیب شده است. در واقع نسخه‌ای سلطنتی است و محصول کتابت‌خانه سلطنتی غزنین. هر صفحه این اثر، یک تابلوی بسیار نفیس از کتابت و تذهیب است.

چه کسی اولین بار قرآن را به فارسی ترجمه کرد؟

* این نسخه نفیس را چطور در ترکیه پیدا کردید؟

تصویر دو صفحه از این نسخه در یک کتاب آلبوم‌مانند چاپ مؤسسه ایرسیکا در استانبول چاپ شده بود. من بر اساس بررسی متن همین دو صفحه پی بردم که این نسخه دست‌نویس دیگری از همان کتاب تفسیری بر عُشر است. مقاله مفصلی نوشتم که به‌عنوان ضمیمه ۱۹ مجله آینه میراث منتشر شد. سپس پیشنهاد چاپِ عکسیِ این کتاب را به کتابخانه مجلس دادم، در زمانی که جناب آقای رسول جعفریان رئیس کتابخانه بود و مدیریت و دعوت و همراهی ایشان ما را هم سر ذوق می‌آورد. به پایمردی ایشان تصویر نسخه به دست آمد و با همکاری کتابخانه مجلس و موزه توپقاپی در سال ۱۳۹۰ به صورت چاپ نسخه‌برگردان منتشر شد.

چه کسی اولین بار قرآن را به فارسی ترجمه کرد؟

* پس از ابونصر حدادی و شاهفور اسفراینی از چه کسانی می‌توان نام برد که ترجمه‌هایی مستقل عرضه کرده باشند؟

اگر ملاکمان استقلال نسبی از نخستین ترجمه قرآن به فارسی باشد، بعد از حدادی و اسفراینی باید از ترجمه‌های قرآنی ابوبکر عتیق نیشابوری در تفسیر التفاسیر، معروف به تفسیر سورآبادی، نام ببریم. او نیز از قرن پنجم است؛ متوفی ۴۹۴.

* به ترجمه‌های قرآن در دوره معاصر بپردازیم. چه کسانی را در ترجمه قرآن در دوره معاصر پیشگام می‌دانید؟ اساساً چه مبدأیی برای ترجمه معاصر قرآن در نظر می‌گیرید؟

اگر بخواهیم به طور تقریبی بگوییم، می‌توانیم از سال ۱۳۲۳ شمسی شروع کنیم؛ یعنی زمانی که مرحوم مهدی الهی قمشه‌ای چاپ اول ترجمه خود را منتشر کرد و سدّ ترجمه‌های تحت‌اللفظی را شکست و قرآن را به فارسی روان و همه‌فهم ترجمه کرد. بعد از مرحوم الهی قمشه‌ای باید به ابوالقاسم پاینده اشاره کرد که ترجمه‌اش از قرآن در سال ۱۳۳۶ شمسی چاپ شد. در واقع سدّی را که الهی قمشه‌ای شکست، راه را برای کسانی همچون پاینده باز کرد. در همین سال ۱۳۳۶ ترجمه محمدکاظم معزی نیز منتشر شد، ولی ترجمه معزی علی‌رغم دقت بسیارش تحت‌اللفظی است و در دنباله همان سنت ترجمه‌های واژه به واژه قرار دارد و از آنها الگو گرفته است.

* الهی قمشه‌ای معمّم است و به عنوان کسی که در کسوت روحانی است می‌تواند آن سدّ را بشکند و ترجمه‌اش هم مقبول جامعه دینی واقع شود. آن دو تن دیگر هم روحانی بودند؟

معزی روحانی بود، اما پاینده نه. پاینده نویسنده و مترجم بود و قلم روان و دل‌نشینی داشت. من فکر نمی‌کنم روحانی بودن الهی قمشه‌ای تأثیری در این باره گذاشته باشد. ایشان یک روحانی مدرس دانشگاه و ساکن تهران بود و مثلاً یک مجتهد مشهور به فقاهت یا مرجع تقلید ساکن قم یا نجف نبود که جامعه دینی به این دلیل ترجمه‌اش را بپذیرد. آن دوره هم سال‌های آغازین پس از سقوط رضاشاه بود و هنوز جوّ رضاشاهی کمابیش بر جامعه حاکم بود. منظورم این است که دوره‌ای بود که کسانی همچون ابوالقاسم پاینده و بدیع‌الزمان فروزانفر هم می‌توانستند بدون بیم و واهمه در پی ترجمه قرآن باشند.

* اوایل دوره پهلوی دوم است.

بله، دقیقاً. در سال‌های بعد، سید علی‌نقی فیض‌الاسلام که روحانیِ ملّایِ نجف‌دیده‌ای بود ترجمه و خلاصه تفسیری از قرآن ارائه کرد که چاپ اول آن در سال ۱۳۴۸ در سه جلد منتشر شد. او هم تقریباً ترجمه‌اش تحت‌اللفظی است ولی نه از نوع ترجمه تحت‌اللفظی مُعزی. سبک فیض‌الاسلام در ترجمه و تفسیر خاص خود اوست؛ شبیه ترجمه‌اش از نهج‌البلاغه و صحیفه سجادیه. بسیار دقیق، اما با توضیحات فراوان در میانه متن ترجمه که مخاطب را می‌رماند. اما ترجمه مرحوم الهی قمشه‌ای عملاً راه تازه‌ای را در ترجمه قرآن به فارسی گشود. منظورم نوع ترجمه است؛ فارغ از اشکالات معنایی و سهل‌گیری در مطابقت با نص قرآنی که در ترجمه مرحوم الهی قمشه‌ای وجود دارد.

چه کسی اولین بار قرآن را به فارسی ترجمه کرد؟

* و بعد از اینها چه کسی؟

اگر راهی را که مرحوم الهی قمشه‌ای گشود دنبال کنیم، به ترتیب باید از ترجمه زین‌العابدین رهنما در چهار جلد نام ببریم که طی سال‌های ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۴ شمسی به چاپ رسید. زین‌العابدین رهنما نویسنده و مترجم و روزنامه‌نگار بود. او برای ترجمه‌اش از قرآن نظریه داشت و کلیات آن را در مقدمه ترجمه‌اش توضیح داده است. او هم سعی کرد در عین وفاداری به متن قرآن، ترجمه‌ای روان و هماهنگ با ساختار زبان فارسی عرضه کند.

در سال‌های بعد هم ترجمه‌های دیگری از قرآن صورت گرفت که می‌توان آنها را در ادامه همین سنت تعریف کرد. از مهمترین این ترجمه‌ها، می‌توان به ترجمه عبدالمحمد آیتی در سال ۱۳۶۷، ترجمه ابوالقاسم امامی در سال ۱۳۷۰ و ترجمه سید جلال‌الدین مجتبوی در سال ۱۳۷۲ اشاره کرد و سپس ترجمه‌های محمدمهدی فولادوند در سال ۱۳۷۳، بهاالدین خرمشاهی در سال ۱۳۷۴، سید علی موسوی گرمارودی در سال ۱۳۸۳، غلامعلی حداد عادل در سال ۱۳۹۰ و اخیراً محمدعلی کوشا در سال ۱۴۰۱.

* اینها بهترین ترجمه‌های معاصر هستند؟

اینجا مجال مقایسه میان این ترجمه‌ها و ترجیح یکی بر دیگری نیست. فقط خوب است به این نکته اشاره کنم که ترجمه دکتر امامی به دلایلی خاص دارای اهمیت است. فارغ از دقت خاص این ترجمه در مطابقت با متن قرآن، اینکه مترجم می‌کوشد با زبان نسبتاً آرکائیک و کهن‌گرا قدمت متن قرآن را به خواننده منتقل کند درخور توجه است. البته به همین دلیل ترجمه‌ای خاص است و ممکن است مخاطب عام نتواند به آسانی با آن خو بگیرد.



منیع: خبرگزاری مهر

عشق به امیرالمؤمنین (ع) از رودکی تا شعر معاصر؛ مرور چند شعر «علی‌وار»


به گزارش خبرنگار مهر، درباره امیرالمؤمنین حضرت علی بن ابی‌طالب (ع) شعر و مدح و منقبت، بسیار نوشته شده است. ادبیات فارسی همان‌گونه که از اساس ادبیاتی توحیدی و الهی است، ادبیاتی علوی نیز هست. عشق، ارادت و محبت به امیرالمؤمنین (ع) از همان آغازین روزهای تولد شعر فارسی در آثار شاعران فارسی‌زبان جلوه‌گر بوده و این عرض ارادت تا امروز ادامه یافته است. رودکی که به پدر شعر پارسی ملقب است، با عشق به حضرت علی (ع) مشق شاعری می‌کرده و خود در بیتی از «مهر حیدر» نوشته است: «کسی را که باشد به دل مهر حیدر / شود سرخ رو در دو گیتی به آور». همو در بیتی دیگر به طور ضمنی شرط ایمان را ولایت امیرالمؤمنین (ع) می‌داند و ایشان را در علم و حکمت، دانشمند خطاب می‌کند: «ای شاه نبی سیرت، ایمان به تو محکم / ای میر علی حکمت، عالم به تو در غال».

زبان و ادبیات علویِ فارسی

پس از رودکی بسیارند شاعرانی که آشکارا و به صراحت و بدون هیچ ایهام و ابهامی، از امیرالمؤمنین (ع) سروده‌اند. در قرن سوم هجری علاوه بر رودکی، شهید بلخی در مصرعی به حضرت اشاره‌ای دارد و می‌گوید: «برق همانند ذوالفقار علی» که نشان از محبت او به مولای متقیان (ع) است. در قرن چهارم هجری شاعرانی همچون حکیم میسری، فردوسی طوسی و کسایی مروزی در ادامه همان مسیر، به صراحت و به صورت مستقیم در مدح حضرت علی بن ابی‌طالب (ع) شعر سروده‌اند، به خصوص فردوسی حکیم که هم شیعه‌زاد بودن و شیعه بودن خود صراحت دارد و هم به محبتش به امیرالمؤنین (ع): «گرت زین بد آید گناه من است‏ / چنین است و این دین و راه من است‏ / بر این زادم و هم بر این بگذرم / چنان دادن که خاک پی حیدرم». چنین است که اگر بخواهیم حضور حضرت علی (ع) در شعر فارسی را پی بگیریم، باید کتاب‌ها بنویسیم و روزها و شب‌های بسیاری را به ذکر حضرت در دیوان شعرای زبان فارسی سپری کنیم.

سیمای حضرت در شعر معاصر نیز همان‌قدر آشکار و درخشان و پررنگ است که انتظار داریم؛ چه اینکه شاعران بسیاری در مدح ایشان شعر نوشته‌اند و هر یک با زبانی و لحنی و از زاویه‌ای، عشق خود را به امیرالمؤمنین (ع) روایت کرده‌اند. تعداد بالای شعرهای علوی در دوران معاصر و به خصوص پس از انقلاب اسلامی، شعر علوی را به گونه‌های مختلفی تقسیم کرده است. بعضی شعرها تنها مدح حضرت هستند و بیشتر بر جنبه‌های احساسی و عاطفی موضوع تمرکز داشته‌اند و کمتر به جنبه‌های معرفتی پرداخته‌اند، بعضی در توصیف ایوان نجف و در فراق حرم امیرالمؤمنین (ع) شعر نوشته‌اند، بعضی شاعران بیشتر بر جنگ‌آوری و دلاوری ایشان توجه داشته‌اند و بعضی نیز تلاش کرده‌اند زندگی و سیره ایشان را به عنوان الگوی انسان کامل در شعرشان روایت کنند؛ شعری که من آن را شعری «علی‌وار» خطاب می‌کنم. منظور از شعر «علی‌وار» شعری است که بیشتر بر جنبه‌های رفتاری و اخلاقی و عرفان اجتماعی حضرت توجه دارد و بیش از جنبه عاطفی، به جنبه‌های معرفتی در زندگی ایشان نظر کرده است.

به مناسبت شهادت امیرالمؤمنین (ع)، تعدادی از شعر تعدادی از شاعران معاصر را می‌خوانیم که تلاش می‌کند جدا از جنبه‌های عاطفی و احساسی، ما را اندکی با زندگی و سیره مولای متقیان (ع) آشنا کرده و شناخت ما را از ایشان بیشتر کند. بنابراین در این مرور بر شعرهای علوی، بسیاری از شعرها را کنار گذاشته‌ایم و تنها شعرهایی را می‌خوانیم که در کنار احساس و علاقه و ابراز محبت، بیشتر بر سیره رفتاری حضرت علی (ع) توجه داشته‌اند.

در ادامه این شعرها را با هم می‌خوانیم؛

*

شهریار

علی آن شیر خدا شاه عرب

الفتی داشته با این دل شب

شب ز اسرار علی آگاه است

دل شب محرم سرّالله است

شب علی دید به نزدیکی دید

گرچه او نیز به تاریکی دید

شب شنفته ست مناجات علی

جوشش چشمه عشق ازلی

شاه را دیده به نوشینی خواب

روی بر سینه دیوار خراب

قلعه بانی که به قصر افلاک

سر دهد ناله زندانی خاک

اشکباری که چو شمع بیزار

می‌فشاند زر و می‌گرید زار

دردمندی که چو لب بگشاید

در و دیوار به زنهار آید

کلماتی چو در آویزه‌ی گوش

مسجد کوفه هنوزش مدهوش

فجر تا سینه‌ی آفاق شکافت

چشم بیدار علی خفته نیافت

روزه داری که به مهر اسحار

بشکند نان جوینش افطار

ناشناسی که به تاریکی شب

می‌برد شام یتیمان عرب

پادشاهی که به شب برقع پوش

می‌کشد بار گدایان بر دوش

تا نشد پردگی آن سرّ جلی

نشد افشا که علی بود و علی

شاه بازی که به بال و پر راز

می‌کند در ابدیت پرواز

شهسواری که به برق شمشیر

در دل شب بشکافد دل شیر

عشق بازی که هم آغوش خطر

خفت در خوابگه پیغمبر

آن دم صبح قیامت تاثیر

حلقه در شد از او دامن گیر

دست در دامن مولا زد در

که علی بگذر و از ما مگذر

شال شه وا شد و دامن به گرو

زینبش دست به دامن که مرو

شال می‌بست و ندایی مبهم

که کمربند شهادت محکم

پیشوایی که ز شوق دیدار

می‌کند قاتل خود را بیدار

ماه محراب عبودیّت حق

سر به محراب عبادت منشق

می‌زند پس لب او کاسه‌ی شیر

می‌کند چشم اشارت به اسیر

چه اسیری که همان قاتل اوست

تو خدایی مگر ای دشمن دوست

در جهانی همه شور و همه شر

ها علیٌّ بشرٌ کیف بشر

کفن از گریه‌ی غسّال خجل

پیرهن از رخ وصّال خجل

شبروان مست ولای تو علی

جان عالم به فدای تو علی…

*

شهریار

علی‌ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را

که به ماسوا فکندی همه سایه هما را

دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین

به علی شناختم من به خدا قسم خدا را

به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند

چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را

مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ

به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را

برو ای گدای مسکین در خانه علی زن

که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را

به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من

چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا

به جز از علی که آرد پسری ابوالعجائب

که علم کند به عالم شهدای کربلا را

چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان

چو علی که می‌تواند که به سر برد وفا را

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت

متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را

به دو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت

که ز کوی او غباری به من آر توتیا را

به امید آنکه شاید برسد به خاک پایت

چه پیام‌ها سپردم همه سوز دل صبا را

چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان

که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را

چه زنم چو نای هردم، ز نوای شوق او دم

که لسان غیب خوش‌تر بنوازد این نوا را

همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی

به پیام آشنایی بنوازد آشنا را

ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب

غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا

*

عباس احمدی

ماه می‌تابد از خم کوچه، چهره‌ای دائم الوضو دارد

پینه بر دست‌هاش و نعلینش اثر وصله و رفو دارد

مرد تنهاست، مرد غمگین است، کمرش از فراق خم شده است

ساغر شادی اش اگر خالی است، باده‌ی غم سبو سبو دارد

ضربان صدای او جاری است: با یتیمی به خنده مشغول است

سر تقیسم سهم بیت المال با صحابه بگو مگو دارد

باز امروز بغض نخلستان تا به سرحد انفجار رسید

باز امشب به استناد کمیل، ماه با چاه گفتگو دارد

کاهگل‌های کوچه مرطوب‌اند، اشک دیوار را در آورده است

ناله‌ی خانم جوانی که هرچه دارد علی (ع) از او دارد

-از دو دستش طناب بگشایید، مبریدش به مسلخ بیعت

دیگر او را کشان کشان مبرید، ایّهاالنّاس! آبرو دارد-

گرچه در بند غربت، از این شیر، گرگ‌های مدینه می‌ترسند

ذوالفقارش هنوز بران است، شور «حتّی تُقاتِلوا» دارد

حب مولا نتیجه‌ی سحر است، باش تا صبح دولتش بدمد

آن صنوبر دلی که می‌باید پیش او سرو، سر فرود آرد

چارده قرن بعد خیلی‌ها دم از او می‌زنند اما مرد

همچنان خار بر دو چشمش هست، همچنان تیغ در گلو دارد…

*

محمدمهدی سیار

امام، رو به رهایی… عمامه روی زمین

قیامتی شد -بعد از اقامه- روی زمین

خطوط آخر نهج البلاغه ریخت به خاک

چکید خون خدا در ادامه روی زمین…

خودت بگو، به که دل خوش کنند بعد از تو

گرسنگان «حجاز» و «یمامه» روی زمین

زمان به خواب ببیند که باز امیرانی

رقم زنند به رسم تو نامه روی زمین:

«مرا بس است همین یک دو قرص نان ز جهان

مرا بس است همین یک دو جامه روی زمین…»

تو رفته‌ای و زمین مانده است و ما اینک

و میزهای پُر از بخشنامه… روی زمین!

*

یوسف رحیمی

دل من! در هوای مولا باش

یار بی‌ادعای مولا باش

گر نشد یاورش شوی همه عمر

گاه گاهی برای مولا باش

به گدایی تو هر کجا رفتی

یک سحر هم گدای مولا باش

دست من! دست‌گیر مردم باش

پینه‌ی دست‌های مولا باش

پهن کن سفره‌ای برای یتیم

مستمند دعای مولا باش

پا به پایش اگر نشد بروی

لاأقل ردپای مولا باش

جان من! تا که در بدن هستی

باش اما فدای مولا باش

ای نَفَس! می‌روی به سینه برو

چون برآیی صدای مولا باش

از یمن، از دمشق و غزه بگو

شیعه‌ی زخم‌های مولا باش

خار در چشم‌های مولا بود

چشم من! در عزای مولا باش…

*

عباس چشامی

نام تو را زیاد شنیدیم، در حسرت مرام تو مانده

ای اولی که سکه‌ی مردی تا همچنان به نام تو مانده

تو واژه‌ای به ژرفی دریا، تو مشکلی به هیئت آسان

ای تا همیشه پای قلم‌ها در بحر عین و لام تو مانده

ای عاشقان برای پرسش -تا بوده- بعد حق به تو مدیون

ای شاعران برای سرودن، تا هست زیر وام تو مانده

عقل، آسمان این همه عاقل، در پله‌ی نخست تو عاجز

عشق افتخار آن همه مجنون، زنجیری مدام تو مانده

هم ماه در حضور تو کودک، هم مهر در رکاب تو تاریک

هم روز در مسیر تو لنگان، هم شب در احترام تو مانده

ای هر که دیده رنگ ملامت، لبخند تو شکسته و زخمی

ای هر که برده لذت شیرین، همواره تلخ کام تو مانده

بعد از چقدر سال که گفتی، بعد از چقدر گوش که نشنید

آنک به سوی ظالم و مظلوم، انگشت اتهام تو مانده

نهج‌البلاغه: کو که بخوانند؟ نهج‌البلاغه: کو که بفهمند؟

این گوش‌ها چقدر هراسان، از سیلی کلام تو مانده

بادا که تا هنوز بیفتد اینجا کلاه از سر دنیا

بیچاره او که خیره‌سرانه دنبال گرد بام تو مانده

ما هر قدر که خاک تو باشیم، قنبر فقط یکی است، یگانه است

فخر فقط برای تو بودن در قبضه‌ی غلام تو مانده

آه ای تمام! من چه بگویم؟ بگذار تا تمام شود شعر

گفتم تمام، خوب نگفتم، کو مهدی؟ انتقام تو مانده…

*

سید محمدجواد شرافت

هرچند از همه به همه مهربان‌تری

هرچند با رسول خدا هم برادری

هرچند از لب تو مناجات می‌چکد

همواره از شمیم خدایت معطری

در جنگ‌ها که با تو و با ذوالفقار تو

هرگز کسی اگرچه نکرده برابری

هرچند شب به یاد یتیمان شهر خود

مانند سایه از دل دیوار بگذری

تیری ز پای زخمی تو در نماز… یا

انگشتری ز دست خودت دربیاوری

مردم ولی چه ساده فراموش می‌کنند

مردم ولی چه ساده به تو جور دیگری…

حتی سلام ساده‌ی تو بی‌جواب ماند

گویا گناه کرده‌ای انگار کافری

یوسف‌ترین غریبی و حق می‌دهم به تو

سر از درون چاه اگر در بیاوری…

*

مهدی جهاندار

یک کوچه غیرت ای قلندر تا علی مانده است

شمشیر بر دارد هر آن کس با علی مانده است

دیشب تمام کوچه‌های کوفه را گشتم

تنها علی، تنها علی، تنها علی مانده است

ای ماهتاب آهسته‌تر اینجا قدم بگذار!

در جزر و مد چاه، یک دریا علی مانده است

از خیل مردانی که می‌گفتند می‌مانیم

انگار تنها ابن ملجم با علی مانده است

ای مرد! بر تیغت مبادا خاک بنشیند

برخیز! تا برخاستن یک «یاعلی» مانده است

*

مریم سقلاطونی

تق تق… کلون در… کسی از راه می‌رسد

از کوچه‌های خسته و گمراه می‌رسد

مانند آفتاب هم آواز نخل و چاه

از کوچه‌های کوفه، شبانگاه می‌رسد

دستی به شانه دارد و چشمی به آسمان

شب‌مویه‌هاش تا به سحرگاه می‌رسد

تق… تق… کلون در… ولی امشب نیامده است

ردّ صداش از ته آن چاه می‌رسد

امشب، دوباره خیره به درگاه مانده‌ام

یعنی… دوباره مرد، به درگاه می‌رسد؟

مادر! سکوت خانه مرا می‌کُشد، بگو

آن مرد ناشناس کی از راه می‌رسد؟

آن مرد ناشناس که شب نان می‌آوَرد

آن مرد ناشناس که با ماه می‌رسد؟

*

محمدکاظم کاظمی

و قسم‌خورده‌ترین تیغ، فرود آمد و رفت

ناگهان هر چه نفس بود، کبود آمد و رفت

در خطر پوشی دیوار، ندیدیم چه ش

برق نفرین شده‌ای بود، فرود آمد و رفت

کودکی، بادیه‌ای شیر، خطابی خاموش:

«پدرم را مگذارید، که زود آمد و رفت»

از خَم کوچه پدیدار شد انبان بر دوش

تا که معلوم شد این مرد که بود، آمد و رف

از کجا بود، چه سان بود؟ ندانستیمش

این قدر هست که بخشنده چو رود آمد و رفت…

*

محمدرضا آغاسی

یا علی بار دگر اعجاز کن

مشت‌های کوفیان را باز کن

باز کن چشمان نازآلوده را

بنگر این چشم نیاز آلوده را

باز گو شعب ابی طالب کجاست

آن بیابان عطش غالب کجاست

تا ز جور پیروان بوالحکم

سنگ طاقت را ببندم بر شکم

تشنگی در ساغرم لبریز شد

زخم تنهایی فساد انگیز شد

آتشی افکند بر جان و تنم

کین چنین بر آب و آتش می‌زنم

تاول ناسور را مرحم کجاست

مرحم زخم بنی آدم کجاست

مرحم ما جز تولای تو نیست

یوسفی اما زلیخای تو کیست

شاهد اقبال در آغوش کیست

کیسه نان و رطب بر دوش کیست

کیست آن کس کز علی یادی کند

بر یتیمان من امدادی کند

دست گیرد کودکان شهر را

گرم سازد خانه‌های سرد را

ای جوانمردان! جوان مردی چه شد؟

شیوه رندی و شب‌گردی چه شد؟

شیعگی تنها نماز و روزه نیست

آب تنها در میان کوزه نیست

کوزه را پر کن ز آب معرفت

تا در او جوشد شراب معرفت

حرف حق را از محقق گوش کن

وز لب قرآن ناطق گوش کن

گوش کن آواز راز شاه را

صوت اوصیکم به تقو الله را

بعد از او بشنو «و نظم أمرکم»

تا شوی آگاه بر اسرار خم

خم تو را سر شار مستی می‌کند

بی نیاز از هر چه هستی می‌کند

هر چه هستی جان مولا مرد باش

گر قلندر نیستی شب‌گرد باش

سیر کن در کوچه‌های بی کسی

دور کن از بی کسان دلواپسی

ای خروس بی محل آواز کن

چشم خود بر بند و بالی باز کن

شد زمین لبریز مسکین و یتیم

ما گرفتار کدامین هیئتیم

با یتیمان چاره «لا تقحر» بود

پاسخ سائل «و لا تنهر» بود

دست بردار از تکبر وز خطا

شیعه یعنی جود و انفاق و عطا

باده‌ی «مما رزقناهم» بنوش

«ینفقون» بنیوش و در انفاق کوش

هم بنوش هم بنوشان زین سبو

«لن تنالوا البرّ حتّی تنفقوا»

یا علی! امروز تنها مانده‌ایم

در هجوم اهرمن‌ها مانده‌ایم

یا علی! شام غریبان را ببین

مردم سر در گریبان را ببین

گردش گردونه را بر هم بزن

زخم‌های کهنه را مرحم بزن

مشک‌ها در راه سنگین می‌روند

اشک‌ها از دیده رنگین می‌روند

مشک‌های خسته را بر دوش گیر

اشک‌ها را گرم در آغوش گیر

حیدرا! یک جلوه محتاج توأم

دار بر پا کن که حلاج توأم

جلوه‌ای کن تا که موسایی کنم

یا به رقص آیم مسیحایی کنم

یک دو گام از خویشتن بیرون زنم

گام دیگر بر سر گردون زنم

گام بردارم ولی با یاد تو

سر نهم بر دامن اولاد تو

شیعه یعنی شرح منظوم طلب

از حجاز و کوفه تا شام و حلب

شیعه یعنی یک بیابان بی کسی

غربت صد ساله بی دلواپسی

شیعه یعنی صد بیابان جستجو

شیعه یعنی هجرت از من تا به او

شیعه یعنی دست بیعت با غدیر

بارش ابر کرامت بر کویر

شیعه یعنی عدل و احسان و وقار

شیعه یعنی انحنای ذوالفقار

از عدالت گر تو می‌خواهی دلیل

یاد کن از آتش و دست عقیل

جان مولا حرف حق را گوش کن

شمع بیت المال را خاموش کن

این تجمل‌ها که بر خوان شماست

زنگ مرگ و قاتل جان شماست

می‌سزد کز خشم حق پروا کنیم

در مسیر چشم حق پروا کنیم

این دو روز عمر مولایی شویم

مرغ اما مرغ دریایی شویم

مرغ دریایی به دریا می‌رود

موج بر خیزد به بالا می‌رود

آسمان را نور باران می‌کند

خاک را غرق بهاران می‌کند

لیک مرغ خانگی در خانه است

روز و شب در بند مشتی دانه است

تا به کی در بند آب و دانه‌اید؟

غافل از قصاب صاحب خانه‌اید؟

شیعه یعنی وعده‌ای با نان جو

کشت صد آیینه تا فصل درو

شیعه یعنی قسمت یک کاسه شیر

بین نان خشک خود با یک اسیر

چیست حاصل زین همه سیر و سلوک

تاب و تاول چهره و چین و چروک

سال‌ها صورت ز صورت باختیم

تا ز صورت‌ها کدورت یافتیم

یک نظر بر قامتی رعنا نبود

یک رسوخ از لفظ بر معنا نبود

گر چه قرآن را مرتب خوانده‌ایم

از قلم نقش مرکب خوانده‌ایم

سوره‌ها خواندیم بی وقف و سکون

کس نشد واقف به سرّ «یسطرون»

سر حق مستور مانده در کتاب

عالمان صورت در حجاب

ای برادر! عالمان بی عمل

همچو زنبورند لاکن بی عسل

علم‌ها مصروف هیچ و پوچ شد

جان من، برخیز! وقت کوچ شد

از نفوذ نفس خود امداد گیر

سیر معنا را ز مجنون یاد گیر

ای خوش آن جهلی که لیلایی شویم

هر نفس «لا» گوی «اِلا» یی شویم

تا به کی در لفظ مانی همچو من

سیر معنا کن چو هفتاد و دو تن

همچو یحیی گر نهی سر در طبق

می‌شود عریان به چشمت سر حق

شیعه یعنی عشق‌بازی با خدا

یک نیستان تک‌نوازی با خدا

شیعه یعنی هفت خطی در جنون

شیعه طوفان می‌کند در کاف و نون

شیعه یعنی تندر آتش‌فروز

شیعه یعنی زاهدِ شب، شیرِ روز

شیعه یعنی شیر، یعنی شیرمرد

شیعه یعنی تیغِ عریان در نبرد

شیعه یعنی تیغ، تیغ مو شکاف

شیعه یعنی ذوالفقار بی غلاف

شیعه یعنی سابقون السابقون

شیعه یعنی یک تپش عصیان و خون

شیعه باید آب‌ها را گل کند

خط سوم را به خون کامل کند

خط سوم خط سرخ اولیاست

کربلا بارزترین منظور ماست

شیعه یعنی بازتاب آسمان

بر سر نی جلوه رنگین‌کمان

از لب نی بشنوم صوت تو را

صوت «انی لا اری الموت» تو را

پرچم زلفت رها در باد شد

وز شمیمش کربلا ایجاد شد

آنچه شرح حال خویشان تو بود

تاب گیسوی پریشان تو بود

می‌سزد نی نکته‌پردازی کند

در نیستان آتش‌اندازی کند

صبر کن نی از نفس افتاده است

ناله بر دوش جرس افتاده است

کاروان بی میر و بی پشت و پناه

در غل و زنجیر می‌افتد به راه

می‌رود منزل به منزل در کویر

تا بگوید سر بیعت با غدیر

شیعه یعنی امتزاج نار و نور

شیعه یعنی رأس خونین در تنور

شیعه یعنی هفت وادی اضطراب

شیعه یعنی تشنگی در شط آب

شیعه یعنی دعبل چشم انتظار

می‌کشد بر دوش خود چل سال دار

شیعه باید همچو اشعار کُمیت

سر نهد بر خاک پای اهل بیت

یا فرزدق‌وار در پیش هُشام

ترک جان گوید به تصدیق امام

مادر موسی که خود اهل ولاست

جرعه نوش از باده جام بلاست

در تب پژواک بانگ الرحیل

می‌نهد فرزند بر دامان نیل

نیل هم خود شیعه‌ی مولای ماست

اکبر اوییم و او لیلای ماست

این سخن کوتاه کردم والسلام

شیعه یعنی تیغ بیرون از نیام…



منیع: خبرگزاری مهر

جرج جرداق مسیحی هم حواری علی‌ است


به گزارش خبرنگار مهر، مقام معظم رهبری در اولین روز سخنرانی نوروزی سال ۱۴۰۴، توصیه ویژه‌ای به فعالان عرصه فرهنگی داشتنند و فرمودند: «من توصیه می‌کنم امسال فعّالان عرصه‌ی فرهنگی به مطالعه نهج‌البلاغه و آموزش نهج‌البلاغه توجّه ویژه‌ای داشته باشند».

عباس شاه‌زیدی شاعر آیینی در واکنش به صحبت‌های مقام معظم رهبری درباره انس با نهج البلاغه، شعر تازه‌ای با عنوان «عروة الوثقی» سروده است.

در ادامه این غزل را با هم می‌خوانیم؛

*

دارد از جایی بشارت‌های پنهان می‌دهد

بیشتر نهج البلاغه بوی قرآن می‌دهد

عروة الوثقی‌ست «بسم الله الرحمن الرحیم»

هرچه کم داری بخواه از او، به قرآن می‌دهد

این اگر «جناتُ تجری تحتها الانهار» نیست

پس چرا یک جرعه از آن مرده را جان می‌دهد؟

چشم می‌بندم میان بارش رحمانی‌اش

سطر سطر آیه‌هایش بوی باران می‌دهد

بعد قرآنش خدا با «هذهِ عَذبٌ فرات»

جامی از این می‌چشاند جامی از آن می‌دهد

این همان ذکر است یعنی «نحنُ نزّلنا علی»

تا کتاب الله ناطق را به انسان می‌دهد

گوش کن فریاد «اُوصیکِم بِتَقوَی الله» را

دردها را با همین یک نسخه درمان می‌دهد

آخرت جای خودش مردم، ولی هر حکمتش

کار دنیای شما را نیز سامان می‌دهد

مالک اشتر علی را خوب می‌فهمد نه ما

او که با سر پای فرمان علی جان می‌دهد

مکتب عشق است و شاگردی یک درس علی

منصب «سَلمانُ مِنّا» را به سلمان می‌دهد

جرج جرداق مسیحی هم حواری علی است

این مسیحی با علی بوی مسلمان می‌دهد…



منیع: خبرگزاری مهر