مهدی جهاندار شاعر آیینی در گفتگو با خبرنگار مهر درباره دوره آموزشی که با موضوع «مضمونهای شاعرانه در قصههای قرآنی» همزمان با ایام ماه مبارک رمضان برگزار میشود، گفت: انجمن ادبی کلمات که از سال ۱۴۰۱ در اصفهان برگزار میشود و تا امروز بیش از ۷۰ جلسه مباحثی را در معرفی شاعران بزرگ فارسیزبان و دلایل موفقیت آنها ارائه کرده است و در نهایت با دلایل بسیار به این نتیجه رسیده که راز موفقیت شاعران طراز اول زبان پارسی، استفاده بسیار آنها از معارف بلند قرآن کریم است؛ بنابراین در ادامه فعالیتهای خود و به بهانه فرارسیدن ماه مبارک رمضان و بهار قرآن تصمیم گرفته شد که مباحثی را با محوریت قصههای قرآن دنبال کند.
وی افزود: گمشده شعر معاصر «کلانموضوعات» هستند. یعنی شاعران امروز حرف مهم برای گفتن کم دارند. چرا گذشتگان ما اینقدر حرف داشتند؟ و حرفهای خوب هم داشتند؟ به خاطر اینکه به یک منبع تمامنشدنی وصل بودند. «هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم» سخن تمام حکمای ماست که به زبانهای مختلف ابراز شده است. در دنیا، بدون توجه به نژاد و دین و ملیت، یکسری موضوعات هستند که تمامشدنی نیستند. یکسری سوالات است که بشریت همیشه با آنها دست به گریبان است. جوابهایش هم جوابهای یکخطی نیستند که بگوییم در یک قرنی تعدادی از شاعران و فیلسوفان به این سوالات جواب دادهاند و تمام شدهاند. سوالاتی از جنس «از کجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود» و مسائلی مثل جبر و اختیار، حیات بعد از مرگ، رزق و روزی، اخلاقی و معنویت، عدالت و آزادی و در یک کلام شیوهی درستتر زندگی کردن.
این شاعر آیینی با اشاره به شاعران بزرگ زبان فارسی و نحوه مواجهه آنها با این سؤالات گفت: شاعران بزرگ ما به همهی مسائل، از منظر توحیدی نگاه میکردند. سوالاتشان بزرگ بود و جوابهای بزرگ هم داشتند. بزرگان ما از فردوسی گرفته تا سنایی و سعدی و حافظ و مولوی و صائب و بی دل و… سردمدار جوابدادن و پرداختن به این کلانموضوعات هستند. به همین دلیل الگوگیری از مسیری که آنان پیمودهاند، به شعر امروز بسیار کمک میکند.
وی افزود: امروزه آمارها نشان میدهد پر مخاطبترین شاعران امروز هم از مرحوم قیصر امینپور گرفته تا فاضل نظری اتفاقاً کسانی هستند که به همین سوالات مهم و اساسی بیشتر پرداختهاند.
جهاندار سرچشمه اصلی شاعران بزرگ زبان فارسی را قرآن معرفی کرد و گفت: قرآن کتابی است که درباره مسائل اساسی جهان و انسان، بیش از همه و پیش از همه و بهتر از همه نظریهپردازان و عقول بشری صحبت کرده است. کتابی بالاتر و عمیقتر از قرآن کجا وجود دارد و افسوس که این معجزهی الهی و این عصای موسی مهجور مانده است.
وی افزود: ما در این دوره بنا داریم به توصیه خدای مهربان به شاعران که در پایانسورهشعراء آمده عمل کنیم که همانا ذکر کثیر است و چه چیزی بالاتر از ذکر و چه ذکری بالاتر از قرآن و چه قرآنی بهتر از قرآنی که حضرت رسول صلوات الله و اهلبیتش (ع) آن را تبیین کردهاند. امید که به وظیفه خودمان در قبال این نعمت بزرگ الهی و تجسم آن در دنیای امروز یعنی انقلاب اسلامی جامه عمل بپوشیم.
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ طاهره طهرانی: فاروق نجمالدین در نجف به دنیا آمده و از نوجوانی در تهران زندگی میکند. تحصیلات دانشگاهیاش را در ایران رشته جامعهشناسی و علوم ارتباطات گذرانده و پس از آن، بهعنوان فیلمساز و تهیهکننده برنامههای تلویزیونی مستند و داستانی در صدا و سیما فعالیت حرفهای خود را آغاز کرده است. آنطور که خودش میگوید مثل بسیاری از افراد دیگر، به آثار ادبی علاقهمند بوده و همین علاقه موجب شد که در هر دو زبان فارسی و عربی مطالعه کند. طبیعتاً برای هر کسی ممکن است این فکر پیش بیاید که شیوایی و زیباییای که در یک زبان مشاهده میکند، به زبان دیگر منتقل کند؛ چه از فارسی به عربی، چه از عربی به فارسی. به این ترتیب او در عرصه ترجمه نیز کار خود را شروع کرد، تجربهای که بهانه این گفتگو بود.
مشروح گفتگوی او با مهر درباره ترجمه ادبیات معاصر عرب و کتاب «مجنون سلما» نوشته جان دوست و ترجمه فاروق نجم الدین را در ادامه میخوانید:
* کار سخت مترجم به نظرم ساختن پل ارتباطی بین دو زبان است، این ارتباط را باید خیلی خوب برقرار بکند.
ببینید، طوری است که وقتی انجام نمیدهی، احساس دغدغه داری، میدانی؟ این شیوه بیان و ادبیات بخشی از زندگی تو شده است، وقتی آن را کتمان میکنی یا به زبان نمیآوری، انگار چیزی کم است. اما وقتی انتقالش میدهی، به نوعی به آرامش میرسی. در نتیجه، بله، هر دو جنبه را دارد؛ هم سختیها و هم رضایتی که به انسان میدهد.به هر صورت من کار ترجمه را، در کنار فیلمسازی، به شکل جدیتر از دهه ۸۰ شروع کردم.
* اولین کتابی که ترجمه کردید، چه بود؟
کارم را با ترجمه دو نمایشنامه از غسان کنفانی آغاز کردم. یکی از آنها «پلی به سوی ابدیت» نام دارد. این نمایشنامهها در واقع محتوایی فلسفی دارند، با تأکید بر اسطورههای جامعه عرب و پرداختی خاص که به گفته خود نویسنده، اگزیستانسیالیستی است. غسان کنفانی گرایشهای انسانی داشت و جزو مبارزینی بود که به دلیل مقاومت در برابر اشغالگری از فلسطین رانده شده بود. او هرگز سلاح برنداشت، اما نهایتاً به خاطر فعالیتهای قلمیاش توسط نیروهای صهیونیستی ترور شد.
* صهیونیستها انتخاب شده کسانی را هدف قرار میدهند که مبارزهشان فکر ی است. میدانند که باید فکر را از میان ببرند، پیش از آنکه منجر به عمل شود.
در دهه ۹۰ میلادی، این مباحث به موضوعات دیگری نیز کشیده شد. من در حوزه جامعهشناسی و علوم ارتباطات فعالیت داشتم و کتابی تحت عنوان جنبشهای معاصر جهان عرب در دوران مدرنیته ترجمه کردم که از ابراهیم حیدری بود و توسط انتشارات علمی فرهنگی منتشر شد. همچنین کتاب دیگری با نام تولد اهریمن ترجمه کردم که اثری روزنامهنگارانه است و به قلم آقای عبدالباری عطوان، روزنامهنگار معروف فلسطینی نوشته شده بود.
* چه عنوان کنجکاویبرانگیزی! درباره چیست؟
این اثر درباره داعش نوشته شده. عنوان عربی آن تنها اشارهای به دولت اسلامی در عراق دارد.
* به نظرم انتخاب نام فارسی آن جذاب و پرمعناست.
ما از دورهای اهریمنی عبور کردهایم و هنوز هم خطر بازگشت آن وجود دارد. مسئله این است که این خطر تنها از بیرون جوامع نمیآید، بلکه ریشههایی درون این جوامع دارد. جوامعی همچون کشورهای عربی، افغانستان، زمینهای برای ظهور تلقیهای تندروانه، افراطی و بنیادگرایانه دارند؛ تلقیهایی که اساساً مخرب و ویرانگر هستند. این امر شاید ارتباط مستقیمی با کتاب نداشته باشد، اما کوتاه بگویم که ظهور چنین تفکراتی بیشتر ناشی از ناکامی از گرایشهای ناسیونالیستی در پنجاه سال گذشته بوده است. حکومتهای ناصری، بعثی و ناسیونالیستی لیبرال در طول یک قرن گذشته، مخصوصاً در مواجهه با مسائلی مانند اسرائیل، موفقیت چندانی کسب نکردند. این ناکامیها باعث شد حتی برخی از روشنفکران، فارغالتحصیلان دانشگاه الازهر، چه دینیگرا و چه غیر دینی، به این نتیجه برسند که آن جریانها نیز راه به جایی نبردهاند؛ و ما همچنان ملتی درجه دو باقی ماندیم. همین عامل موجب تقویت تفکرات افراطی و گرایش به بنیادگرایی شد.
* بنابراین، تلاش میشود تا با تکیه بر دیدگاههای افراطی و بنیادگرایانه در حوزه مذهب و دین پیش بروند و به بزرگی برسند؟
بله، این گروهها توانستند بخشی از جامعه را بسیج کنند و امروز هم همچنان به بسیج کردن ادامه میدهند. به همین دلیل واقعاً میتوان آنها را نوعی «اهریمن» تلقی کرد، اما نه اهریمنی که بیرون از جامعه وجود دارد؛ بلکه این پدیده از دل خود جوامع ما سرچشمه میگیرد.
* غرب هم به این وضعیت دامن میزند، آتش آن را شعلهورتر میکند و این جریانها را بزرگتر جلوه میدهد. به نظر میرسد این را خوب فهمیده است و اگر هدفش مقابله با اسلام یا موجودیت این تمدنها و کشورها باشد، تلاش میکند این کار را از طریق جریانهای درونی این جوامع و با استفاده از شمشیری که به نام اسلام بلند شده انجام دهد.
علتها بسیار متنوع هستند و نمیخواهم وارد جزئیات این بحث شوم، اما میخواهم توجه شما را به نکتهای جلب کنم؛ مثلاً گروههایی مثل داعش، بخش قابلتوجهی از نیروهای خود را از مناطقی مثل چچن تأمین میکنند. حالا چرا؟ یعنی هرچه از مرکز این ایدئولوژی دورتر میشویم، گرایش به بنیادگرایی بیشتر میشود؟ پاسخ مثبت است. جوامعی که تازه به نوعی گرایش دینی میرسند یا به تازگی این هویت را پذیرفتهاند، انگیزه بیشتری دارند که بگویند: شما، چه به عنوان عرب یا مسلمان، دین را درست نفهمیدهاید! این رفتار معمولاً از تلاش برای فاصله گرفتن از گذشته خود و محیط اطرافشان (که اغلب با سنتهای مسیحی شکل گرفته) ناشی میشود. در نتیجه، آنها برای ارائه یک هویت جدید که با جامعه سابقشان تضاد داشته باشد، به سمت تفاسیری بنیادگرایانهتر متمایل میشوند. نمونهاش را میتوانید در جاهایی مثل جزیره بالی یا چچن مشاهده کنید، که افراد زیادی از آن مناطق به چنین گرایشهایی جذب میشوند. نمیتوان انکار کرد که چنین جریانهایی، حتی اگر مستقیماً از متن اسلام سنتی نشأت نگرفته باشند، ارتباطی با آن دارند. به طور مثال، وقتی کسی از بهائیت تغییر دین داده و مسلمان میشود، گاهی رفتارهای شدیدتری علیه بهاییها از خود نشان میدهد. مشابه این موضوع را تاریخ ما ایرانیها نسبت به زرتشتیان نشان میدهد؛ کافی است به متون تاریخی نگاه کنید. عربها نیز از همین منظر با دورههای مختلف اسلامی روبهرو بودهاند. حالا این بحث خودش موضوع مستقلی است که خارج از بحث میشود.
* این کتاب واقعاً جالب بود. بعد از آن، شما چه کتاب دیگری ترجمه کردید؟
یک کتاب سه جلدی با عنوان ادیان و مذاهب در عراق که هنوز چاپ نشده است. این اثر یک نگاه مردمشناختی به موضوعات مختلفی مثل ایزدیها، فرقههای عرفانی، و همچنین تسنن و تشیع در عراق دارد. کتاب توسط انتشارات علمی و فرهنگی قرار بود منتشر شود، اما به دلایلی که هنوز برای من کاملاً مشخص نیست، انتشار آن متوقف شده است. شاید به خاطر مشکلات احتمالی با ارشاد یا تغییر سیاستهای مدیریتی باشد. خودم دقیقاً نمیدانم چرا. آخرین کتابی هم که ترجمه کردم، «مجنون سلما» بوده است. البته سه نمایشنامه دیگر از کنفانی را هم در مجموعه آثار نمایشی غسان کنفانی ترجمه کردهام، که توسط نشر جهان کتاب چاپ شده است.
* مجنون سلما را چطور انتخاب کردید؟
درباره مجنون سلما باید بگویم که ارتباط مستقیمی با نویسنده، آقای جان دوست، داشتم. پیش از این نیز یکی دیگر از آثار او را با عنوان در چنگال کابوس ترجمه کرده بودم. این کتاب خاطرات خود آقای جان دوست است که نویسندهای کرد از کوبانی و مقیم آلمان است.
* «جان دوست»، اسم واقعاً جالب و نمادینی دارد؛ و بهنظر میرسد نویسندهای پرکار باشد.
بله، آثار متعددی منتشر کرده و برخی از آنها نیز به فارسی ترجمه شدهاند. تعداد این کتابها در فارسی به حدود ۱۵ تا ۲۰ عنوان میرسد و حداقل ۷ عنوان از این آثار بهصورت رسمی ترجمه شدهاند. یکی از این کتابها با عنوان «کوبانیه» شناخته میشود. اولین اثری که از این نویسنده به فارسی برگردانده شد، کتابی با عنوان «سه گام تا رهایی» بود که توسط آقای طهماسبی ترجمه شد. این کتاب که چند سال پیش منتشر شد، داستانی است جذاب و در ابتدا عنوان اصلی آن «سه گام تا چوبه دار» بوده است. آقای طهماسبی این کتاب را با شیواترین سبک ترجمه کردهاند و حتی خود ایشان با نویسنده هم ارتباطاتی داشتهاند.
یکی دیگر از آثار این نویسنده هم همان کتاب در چنگال کابوس است که خاطرات روزانهی او در دوران شیوع کرونا در آلمان است. این خاطرات که طی یک ماه هر روز نوشته شدهاند، به زندگی شخصی او در زمان بحران جهانی اشاره میکنند. در این کتابش از تجربههای متعددی سخن گفته است؛ مثلاً شرح روزهایی که مردم بهطور عجیبی رفتار میکردند، سوپرمارکتها را خالی میکردند و غارت میکردند، یا زمانی که محدودیتهای شدید تجمعات اجرا میشد. اتفاق جالب دیگری که روایت شده، لحظهای است که هلیکوپتری در نزدیکی خانهاش دیده، و این ماجرا او را یاد حملات نظامی سوریه به مخالفان انداخته است. او در این کتاب با مهارت توانسته خاطرات دوران کرونا را با گذشتهی شخصی و زندگی کودکی خودش پیوند دهد و تجربهای منحصر به فرد خلق کند.
* این را کدام انتشارات منتشر کرده است؟
نشر نیستان. در همان زمان ارتباطاتی با این اثر و نویسنده برقرار کردم. نکته جالب این است که هر دو اثر، «مجنون سلما» و «در چنگال کابوس» پیش از انتشار، نسخه متنی آنها برای من ارسال شده بود و من همزمان آمادهسازی انتشار عربی آنها را آغاز کرده بودم. در واقع، اگر مشکلی پیش نمیآمد، حتی ممکن بود نسخه فارسی پیش از نسخه عربی منتشر شود.
* داغ داغ ترجمه فارسیاش میرسید!
بله، البته این انتخاب من فقط به دلیل ارتباط شخصی با نویسنده نبود؛ بلکه حقیقت این است که این کتاب از جنبههای مختلفی به ما ایرانیها مرتبط است و همین ارتباط باعث جذابیت بیشترش میشود. اول اینکه قوم کُرد ارتباط فرهنگی نزدیکی با ما دارد. داستان مجنون سلما زندگی شاعری را روایت میکند که در منطقهای به نام جزیره، میان دجله و فرات، زندگی میکند. این منطقه که به دلیل وجود دو رود بزرگ دجله و فرات به جزیره شهرت دارد، از ترکیه تا شمال عراق و حوالی بغداد امتداد دارد.
توصیفهای تاریخی و اجتماعی که در روایت گنجانده شده، تصویری دقیق از سنتها و آئینهای آن مقطع تاریخی ارائه میدهد. به عنوان نمونه، قهرمان داستان تلاش برای ربودن محبوب خود را در قالب رسم کهن قوم کرد توصیف مینماید. او برای شاگردش تعریف میکند که اگر شاهزاده سلما عضوی از خانوادهای متعلق به طبقه عام جامعه بود، حتماً برای ربودن او اقدام میکرد. اما چون سلما دختر حاکم قصر بود، نمیشود این کار را کرد. چنین توصیفهایی در کنار فضای عاشقانه داستان باعث عمیقتر شدن پیوند خواننده با شخصیتها و قرابت بهتر با فضای فرهنگی آن دوره میشود * اسمش هم برای همان منطقه جزیره است.
شاعر مورد بحث «ملأ احمد جزیری» است، که به عنوان نخستین شاعری شناخته میشود که شعر به زبان کردی سروده. البته ممکن است پیش از او کسانی به صورت محلی یا پراکنده به کردی شعر گفته باشند، اما او را بنیانگذار شعر کلاسیک کردی میدانند. حوزه فرهنگی این اثر نیز جای تأمل دارد. در گذشته، تمام مردمانی که اهل ادبیات بودند، در این منطقه نیاز داشتند برای خواندن و نوشتن در حوزه ادبیات به زبان فارسی تسلط داشته باشند. این مسئله محدود به ایران نبود؛ مناطق دیگری مثل پاکستان و آسیای میانه را هم شامل میشد و این روند برای چندین قرن ادامه داشت.
* این همه شاعر در این اقلیمها و سرزمینها هستند که فارسی شعر گفتهاند.
به عنوان مثال، اقبال لاهوری با وجود اینکه ۹ دفتر از ۱۲ دفتر شعر خود را به زبان فارسی سروده، خودش مهارت زبانی بالایی در صحبت به فارسی نداشت. آن زمان، آموزش در مکتبخانهها آغاز میشد و پس از آن افراد برای ادامه تحصیل به مدارس علمی وارد میشدند. در این مدارس، زبان عربی برای متون دینی، علوم روز مانند شیمی، نجوم و غیره استفاده میشد؛ به عبارتی زبان علمی آن دوران عربی بود. اما گلستان و بوستان سعدی تدریس میشدند برای ادبیات، خوب همین تسلط بر زبان فارسی را ایجاب میکرد، نیاز داشتند زبان فارسی بدانند.
* به عبارت دیگر زبان دین و علم عربی بود اما زبان عشق، ادب، نامهنگاری و بسیاری از ابعاد دیگر زندگی روزمره فارسی محسوب میشد.
در همین داستان، شخصیتهای اصلی ملأ احمد و محبوبهاش که دختر شاه است، معرفی میشوند. هر دو از یک خاندان کُرد و اشرافی هستند. ملأ احمد، پسر یک ملأ است و این تقابل طبقاتی بر جذابیت داستان میافزاید. نکته جالب توجه اینجاست که با وجود تعلق این دو به جامعه کردی، تنها نامهای که دختر برای ملأ احمد میفرستد به زبان فارسی نوشته شده است. شاید به دلیل پیشینه تحصیلی یا فرهنگی او باشد. اما در یکی از لحظات داستان، وقتی ملأ احمد بهعنوان یک دانشآموز ساده در مدرسه مشغول درس خواندن است، راز دلش را با دوستش در میان میگذارد. دوستش به او پیشنهاد میدهد که اگر میخواهد حقیقتاً با محبوبش ارتباط برقرار کند، باید به زبان خودشان سخن بگوید. همین توصیه انگیزهای میشود که ملأ احمد به سراغ زبان کردی برود و از آن زمان به بعد تصمیم میگیرد تمام اشعار و نامههایش به این زبان باشند. این تغییر نگرش و استفاده از زبان مادری چنان تأثیری میگذارد که اشعار او در دل همه جای باز میکنند. بعدها داستان پیش میرود تا جایی که ملأ احمد به مجالس ادبی دربار خانهای کرد جزیره دعوت میشود و با اشعار کردی خود که رنگ و بویی مشابه اشعار حافظ دارند، در محافل ادبی جایگاه ویژهای پیدا میکند. ارتباط او با حافظ نیز موضوع تحقیقهای بسیاری بوده و کتابهای متعددی درباره تأثیرپذیری او از حافظ نوشته شدهاند.
* از بخشهای جذاب داستان جایی است که ملأ احمد برای دختر نامهای مینویسد، سپس برای محافظت از آن، نامه را داخل نی قرار میدهد و با شمع مهر و موم میکند تا به دست او برسد بدون اینکه خیس شود. این جزئیات کوچک همراه با شور عشق میان این دو شخصیت، هیجانی عاشقانه ایجاد میکنند. برای شما کدام بخش داستان جذابتر است؟
برای من یکی از نقاط قابلتوجه ابتدای داستان است؛ همان عشقی که با یک نگاه یا خواب آغاز میشود. خوابی که شاعر در وضعیت تبدار میبیند، بسیار نمادین و زیباست: غزالی که به دنبال شیر میدود و از او فراری است، تصویرسازی متفاوتی را ارائه میدهد.
* این بخش مرا یاد بیت زیبای مولوی انداخت: «صنما تو همچو شیری من اسیر تو چو آهو / به جهان که دید صیدی که بترسد از رهایی؟» اینجا نقش معکوس عاشق و معشوق جالب است؛ معمولاً عاشق شکارگر است، اما در این توصیف معشوق شیر است و عاشق آهویی که میترسد مبادا شیر شکارش نکند یا شکارش کند و رهایش کند!
این صحنهای که اشاره کردید، قرار و مدارشان این است و خیلی ابتکاری است، بسیار خلاقانه و نمادین است. در این داستان، طبعاً ملأ احمد نمیتوانسته مستقیم به محبوب خود دسترسی پیدا کند. پس تصمیم میگیرد نامهای بنویسد، آن را درون نی قرار دهد، دو طرف آن را محکم مهروموم کند و سپس با یک بادبان کوچک روی آب رها کند تا به جریان رود دجله بسپارد. قصرِ مشرف بر رود، فضایی تخیلی و تاریخی دلنشینی را ایجاد کرده است. دختر داستان منتظر رسیدن این نامه است و سرانجام او به نی دسترسی مییابد، اگرچه به سختی و با کمک ماهیگیرانی که در آن حوالی هستند. این صحنه هم بسیار جالب است و هم احساسات بیننده یا خواننده را برمیانگیزد.
* بخشهایی از این داستان وقایع تاریخ است که با بخشهای تخیلی در هم تنیده شده، این هم داستان را جذابتر میکند.
این روایت در مهمترین مقطع تاریخی برخورد میان صفویه و عثمانی جریان پیدا میکند، زمانی که صفویها حاکمیت شرق آناتولی (ترکیه امروزی) را از دست داده و مناطق یادشده به عثمانی الحاق میشوند. در این جنگها، اغلب از سران کرد کمک گرفته میشد و قشون از همین مردمان تشکیل میشد. با این حال، ارتباطات فرهنگی این اقوام همچنان با ایران حفظ شده بود و علاقهمندیهای فرهنگی میان این جوامع پابرجا بود. شاید یکی از نشانههای این تأثیر عمیق فرهنگی، هدیهای است که قهرمان داستان از دایی خود دریافت میکند؛ نسخهای از دیوان حافظ که از تبریز برای او فرستاده شده است. همچنین، دختر داستان زیر نظر خطاطان ایرانی تعلیم دیده و مکاتبات وی با دیگران به زبان فارسی انجام میشود.
نمونهای از جنبههای جامعهشناختی داستان نیز به واسطه حضور دوستِ کردِ وی اهل کوبانی نمایان شده است. او بهخوبی آداب و رسوم و هنجارهای مردمان کرد آن دوره را روایت میکند. همانطور که در مقدمه داستان آمده، روایت شاعر فقط یک داستان عاشقانه ساده نیست، بلکه تجربه زیسته شخصیتها نیز در بستر ماجراها به خواننده منتقل میشود. توصیفهای تاریخی و اجتماعی که در روایت گنجانده شده، تصویری دقیق از سنتها و آئینهای آن مقطع تاریخی ارائه میدهد. به عنوان نمونه، قهرمان داستان تلاش برای ربودن محبوب خود را در قالب رسم کهن قوم کرد توصیف مینماید. او برای شاگردش تعریف میکند که اگر شاهزاده سلما عضوی از خانوادهای متعلق به طبقه عام جامعه بود، حتماً برای ربودن او اقدام میکرد. اما چون سلما دختر حاکم قصر بود، نمیشود این کار را کرد. چنین توصیفهایی در کنار فضای عاشقانه داستان باعث عمیقتر شدن پیوند خواننده با شخصیتها و قرابت بهتر با فضای فرهنگی آن دوره میشود.
به نظر میرسد داستان عشق مم و زین یک بار دیگر دارد تکرار میشود، درست مانند سرگذشتهای عاشقانه معروف. زین، که نتوانست عشقش را به نتیجه برساند، سرانجام تسلیم شد؛ او را زندانی کردند و نهایتاً جانش را در راه عشق از دست داد. نام او نیز به فهرست عاشقان افسانهای تاریخ پیوست، همانطور که فرهاد و شیرین یا مجنون و لیلی اینچنین شدند. در فرهنگ کردی قصهای هست به اسم مَم و زین. یک افسانهای کردی است که بین مردم رواج دارد. حتی مقبرهای هم در این منطقه به یاد آن ساختهاند.
* یعنی فقط جنبه افسانهای ندارد، تاریخی هم هست.
الگویی از یک عشق نافرجام که در سرنوشت این عاشق و معشوق هم بازتاب یافته است. ملااحمد عاشق سلما میشود و عشقشان بیشتر از طریق مکاتبات عاشقانه گسترش مییابد. اما خانواده سلما، بدون توجه به احساساتش، او را به ازدواج با یکی از پسرعموهایش مجبور میکنند. سلما با این ازدواج اجباری کنار میآید و زندگی مشترک خود را آغاز میکند. حتی در ظاهر اعلام رضایت میکند، اما عشق ملااحمد همچنان در عمق ناخودآگاهش میماند. از طرف دیگر، او هم نمیتواند عشقش به سلما را فراموش کند. یک تصویری شبیه به شهریار ما دارد که مجرد باقی مانده و همه اشعارش یادآور معشوق از دست رفته است. در پایان داستان هم او را میبینیم که مقابل قصر سابق سلما نشسته، نقاشیهایی از گذشتهاش میکشد و خاطرات کوچهها و راهروهای قصر را مرور میکند.
جنبه دیگری که داستان را متمایز میکند، میل او به عرفان است. ملااحمد که از محبوب زمینی خود ناامید شده، درد دلهایش را با درویشی در میان میگذارد تا شاید کمی آرامش بیابد. ملاقات با یک عارف یا درویش که ساکن مدرسهشان میشود، تأثیر عمیقی بر او میگذارد. ولینقشجان او را با عشق عرفانی آشنا میکند و او تحت تأثیر این آموزهها، مقام عشق معنوی را برتر از عشق زمینی درک میکند، اما برخلاف تصور رایج، هیچ وقت عشق زمینیاش را کاملاً کنار نمیگذارد و همچنان سوز و گداز عاشقانهاش را حفظ کرده و آثارش به تلفیقی از عشق زمینی و عرفانی تبدیل میشوند. دقیقاً همین ویژگی است که اشعار او را هم برای عاشقان و هم برای علاقهمندان به عرفان جذاب میکند.
* نوع روایت داستانی «مجنون سلما»، شبیه «لیلی و مجنون» است، مثل آنجا که پدرِ معجون او را به کعبه میبرد تا دعا کند و از خدا بخواهد این عشق از سرش بیفتد، و میبیند خود مجنون حلقه کعبه را گرفته و دعایش این است که: «از عمر من آنچه هست بر جای / بستان و به عمر لیلی افزای» انگار پدر درمییابد که این عشق درمان ندارد؛ گویی دیگر یک «درد» نیست که درمان داشته باشد، جریانی است که مجنون را به مسیری دیگر هدایت میکند.
این موضوع ارتباط عمیقی با نقش درویشِ عارف داستان دارد. جلسات این عارف چنان تأثیرگذار است که در واقع، جانها را زنده میکند. کلام این ولینقشجان، با هر بار بیان، او را به حال دیگری میبرد. جامعهشناسی رابطه میان آن دو را میتوان با ارتباط شمس و مولانا مقایسه کرد: یک دیدار تحولی. جالب اینکه درویش هم، مثل شمس، روزی بهناگاه میرود و ملااحمد هرچه او را در شهرهای مختلف جستوجو میکند، هرگز نمییابد. بااینحال، تأثیر عرفانی عمیقی که از او برجا مانده، همچنان در جان ملااحمد جاری است.
* این غیابِ مراد، به همراه غیابِ محبوبش، انگار سکویی برای پرتاب به مرحلهای بالاتر میشود برایش.
یکی از صحنههایی که تأثیر شگرفی بر من گذاشت، جلسات عرفانی مجنون با درویش بود. نقطه اوج این صحنهها زمانی است که شاعر داستان به دلیل عشقی که نسبت به دختر حاکم داشته، با خشم جماعت و حاکم مواجه میشود؛ بهطوری که دیوان اشعار او را ضبط کرده و پاره پاره میکند و از میان میبرد. این کار او شاعر را بهکلی مأیوس و سرخورده میکند، انگار تمام گذشته و هنر خود را از دست داده است. درحالیکه کاملاً ناامید و پکر نزد استاد عرفانیاش بازمیگردد تا بگوید چه مصیبتی سرش آمده، با چیزی غیرمنتظره روبهرو میشود. میبیند که نسخهای خطاطیشده از همان دیوان گمشده به دست درویش نگهداری شده است. معلوم میشود در گذشته مجنون اشعار خود را برای خواندن به دست عارف سپرده بود و حالا نسخهای تازه و زیبا از آن نوشته شده بود. این اتفاق انگار جانِ دوبارهای به شاعرِ عاشق میدهد و تولدی نو برایش رقم میزند؛ دنیایی تازه که رنجهایش را کنار زده و او را به مسیری تازه هدایت میکند.
* تلاش یک مترجم برای انتقال یک متن از یک زبان به زبان دیگر به نوعی مشارکت در لذت آن محتواست، چرا که امکان تجربه کردن احساسی مشابه را برای فردی فراهم میکند که شاید زبان اصلی را نمیداند. این فرآیند واقعاً چالشبرانگیز اما در عین حال بسیار لذتبخش است.
به طور خاص در فرهنگهای گوناگون، ظرافتهایی وجود دارد که منتقل کردن آنها به زبان دیگر نیازمند دقت و درک عمیقی است. مثلاً همین داستانی که پدر ملااحمد برایش تعریف میکند، که وقتی او به دنیا میآید، دایه سارا با قلم ناف تو را برید. و پدر اضافه میکند: ما کردها این را به فال نیک میگیریم. همانجا میگوید برخی بند ناف پسر را با خنجر میبریدند که در آینده بچه شأن جنگجو بشود. اینها نشاندهنده باورها و سنتهای خاص آن منطقه است. یا مثلاً وقتی از ارتباطات تاریخی با ایران صحبت میکنیم، موضوعاتی مطرح میشود و حتی به مرگ شاه طهماسب هم اشارههایی دارند. قزلباشها و اتفاقاتی که در آن دوران رخ داده، بخش مهمی از این روایتها هستند.
به گزارش خبرگزاری مهر، مجموعه گفتارهای صوتی و تصویری استادان و پژوهشگران برجسته کشور درباره شعر و اندیشه حکیم نظامی توسط انجمن آثار و مفاخر فرهنگی و به مناسبت هفته بزرگداشت این شاعر بزرگ پارسی گوی قرن ششم هجری از ۱۴ تا ۲۱ اسفند منتشر میشود.
از جمله افرادی که در این مجموعه مشارکت داشتهاند میتوان به احمد تمیم داری استاد زبان و ادبیات فارسی، سهیل محمودی شاعر، اسماعیل امینی استاد زبان و ادبیات فارسی، محمد بقایی ماکان مؤلف مترجم و پژوهشگر ادبی، منوچهر صدوقی سها، عباس جهانگیریان نویسنده و پژوهشگر ادبی، محمود مقتدری شاعر منتقد و پژوهشگر ادبی، و حامد شیخی نمایشنامه نویس و کارگردان اشاره کرد.
احمد تمیم داری پژوهشگر درباره نظامی گفت: در ایران شعر فارسی در بین هنرهای ایرانی از همه هنرها از نظر حجمی از نظر اندازه بزرگتر است، شاید در کشورهای دیگر به اندازه فارسی شعر وجود نداشته باشد. در واقع دیوان شعر، دیوان فرهنگ ماست. شعرای ما بسیاری از هنرها و علوم را در شعر خودشان نقل کردند. نظامی و خاقانی دو شاعری هستند که از علوم و معارف زمان خودشان در شعرشان بسیار استفاده کردند.
وی ادامه داد: نظامی جزو شعرای خمسه معروف ایران است، فردوسی، نظامی، سعدی، حافظ و مولوی معروف به شعرای خمسه ایران هستند. علت اینکه این شاعران خیلی مورد توجه واقع شدند، این است که اولاً از هنر ادبی کاملاً برخوردار بودند و دیوانهای متعدد سرودند و مضمونهای مختلف دارند. شعر نظامی از خصوصیاتی برخوردار بوده که کمتر شاعری به آنها پرداخته است.
این پژوهشگر گفت: خصوصیات دراماتیک شعر نظامی بیان احساسات و عواطف انسانی در داستانهایش است. یعنی لیلی و مجنون تنها مربوط به لیلی و مجنون نبوده بلکه مربوط به همه عاشقان دنیا است که برای رسیدن به معشوق دچار مشکلات میشوند، یا همه کسانی که آرزوهای بزرگ دارند و به آنها دست پیدا نمیکنند.
تمیم داری گفت: خسرو و شیرین داستان شاهزادهای است که از ارمنستان میآید و در دستگاه سلطنت ایران وارد میشود؛ یک داستان شاهانه و داستان سلطنتی است، در عین حال نظامی در همین داستان از استعارهها و هنرهای بسیاری استفاده میکند و چون نظامی از دوران کودکی علوم اسلامی خوانده است، از احادیث، آیات، علم کلام یعنی علم اثبات اصول دین در اشعارش بسیار استفاده میکند.
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ طاهره طهرانی: امروز سه شنبه ۲۱ اسفندماه روز بزرگداشت نظامی گنجوی، شاعر ایرانی فارسی گوست. به همین مناسبت با نسرین فقیه ملک مرزبان دانشیار دانشکده ادبیات دانشگاه الزهرا و دکترای زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران گفتگویی داشتهایم. او پیشینهای از مقالات و سخنرانیها در کارنامه خود دارد که میتوان به حضورش در کنفرانس باکو در آذربایجان و سخنرانی درباره نظامی به عنوان شاعری پارسی زبان و ایرانی اشاره کرد.
مشروح این گفتگو را در ادامه میخوانید؛
* ما اگر در ایران نظامی نداشتیم، چه چیزی نداشتیم؟ و امروزمان چه تغییری میکرد؟
بگذارید ابتدا از ایران و دیدگاههایی که در قرن ششم یا حتی قبل از آن نسبت به این سرزمین وجود داشته است، صحبت کنم. در آن دوران، در بسیاری از کتابهای شعر از لفظ «ایران» کمتر استفاده میشد و به جای آن، واژههایی مانند جهان، کشور یا شهر به کار میرفت. حتی گاهی از عبارت ایرانشهر نیز به کار میرفت.
فردوسی یکی از کسانی است که بیشترین استفاده را از لفظ ایران کرده است. در شاهنامه، فردوسی هویت ایرانی را دقیقاً با واژه ایران تعریف میکند. در داستان فریدون او ایران را در مقابل توران قرار میدهد. این تقابل به ویژه در داستان فریدون و پسرانش مشهود است. در این داستان، فریدون ایران را به ایرج میسپارد و این انتخاب باعث اعتراض دو برادر دیگر، سلم و تور، میشود، تا جایی که به کشتن برادرشان برمیخیزند. اینجا نوعی هویتبخشی و حتی مرزکشی خاص اتفاق میافتد.
به نظر من، داستانهای جمشید و فریدون در شاهنامه، دو داستان هویتبخش هستند. فریدون تنها یک شخصیت افسانهای نیست، بلکه لایههای درونی عمیقی دارد که باید کشف شوند. در داستان فریدون، انتخاب ایرج به عنوان شاه ایران، نوعی تعریف ویژه از هویت ایرانی ارائه میدهد. این انتخاب باعث حسادت سلم و تور میشود، یعنی این سرزمین آنقدر اهمیت دارد که این اعتراض و آن حسادت بر سر پادشاهی آن در نهایت به برادرکشی منجر میشود. این موضوع نشاندهنده اهمیت حیطه قدرت و رقابت در شکلگیری هویت ملی است.
پس از فردوسی، دیدگاههای مختلفی نسبت به ایران شکل گرفت. در دربارهای ترک، نگاههای علمی، عاشقانه و به ویژه صوفیانه به ایران وجود داشت. این دیدگاهها تا قرن ششم ادامه یافتند. در این میان، افراد دیگری نیز بودند، اما من در اینجا به آنها نمیپردازم و بیشتر بر روی نکات کلیدی و نقش نظامی تمرکز میکنم.
نظامی گنجوی یکی از شاعرانی است که به شدت تحت تأثیر فردوسی قرار دارد. او در آثار خود به قصهها و اشعاری اشاره میکند که پیش از او توسط شاعرانی مانند فردوسی سروده شدهاند. نظامی خود میگوید که این قصهها را از منابع مختلف گرفته و آنها را به شکلی جدید و زیبا بازآفرینی کرده است. در واقع، او این قصهها را مس هایی میداند که طلا یشان میکند. این نشاندهنده نگاه عمیق نظامی به پیشینه ادبی و فرهنگی ایران است، به ویژه قصههایی که در آنها لفظ ایران به کار رفته است.
در آثار نظامی، لفظ ایران و هویت ایرانی به طور مکرر مطرح میشود. این موضوع به وضوح در ابیات مشهور او دیده میشود، مانند این بیت:
همه عالم تن است و ایران دل
نیست گوینده زین قیاس خجل
چون که ایران دل زمین باشد
دل ز تن به بود، یقین باشد
این بیت نشاندهنده اهمیت ایران به عنوان مرکز و قلب جهان از دیدگاه نظامی است.
علاوه بر این، در کتابهای جغرافیایی قدیمی، چه هندی، چه یونانی و چه ایرانی، نگاه ویژهای به ایران وجود دارد. برای مثال، کتابهای جغرافیایی، جهان به بخشهای مختلف تقسیم میشود و ایران اغلب به عنوان مرکز یا قلب این تقسیمبندیها مطرح میشود. در نزهه القلوب نقل میکند از کتابهای مختلف مناطق دیگر جهان به هفت اقلیم تقسیم میشود و ایران در اقلیم وسط قرار میگیرد، سه اقلیم در شرق و سه اقلیم در غرب. این نگاه لزوماً توسط ایرانیها مطرح نشده بلکه توسط جغرافیدانان و نویسندگان مختلف از فرهنگهای گوناگون بیان شده است.
این نگاه به ایران به عنوان مرکز جهان، در دورههای مختلف تاریخی تغییر کرده است. مرزهای ایران در طول تاریخ گستردهتر یا کوچکتر شدهاند، چاق و لاغر شده است. برای مثال، با ورود اقوام ترک و فتوحات آنها، مرزهای ایران تغییرات زیادی کرد. در آن دوران، مرزها به شکل امروزی نبودند و حکومتها بیشتر ایلی و قبیلهای بودند. این باعث میشد که مرزها دائماً در حال تغییر باشند و قبیلهها امروز در یک منطقه و فردا در منطقهای دیگر ساکن شوند.
* زمانی که به جهان مسکون آن روزگار نگاه میکنیم میبینیم به هر حال ایران در میانه این هفت اقلیم است.
ما باید به سرزمین و مردمی توجه کنیم که خود را مرکز جهان میدانند و دیگران نیز این موضوع را تأیید میکنند. این نگاه بسیار جالب است و در آثار نظامی گنجوی نیز به وضوح دیده میشود. نظامی میگوید؛
زآن سعادت که در سرت دانند،
مقبل هفت کشورت خوانند
او در مورد هفت اقلیم سخن میگوید و از سعادت و جایگاه ویژه ایران و شهریار زمانه ایران در میان این هفت اقلیم صحبت میکند، این نشاندهنده دیدگاهی است که در قرن ششم به وسیله نظامی تقویت شده است.
* با این تفاسیر اگر نظامی نبود، چه اتفاقی میافتاد؟
در حوزه خط سیر هویتبخشی، فردوسی آغازگر این جریان بود، از قرن چهارم (سال ۳۲۹ تا ۴۱۱ هجری قمری) تا قرن ششم، این دیدگاه به تدریج شکل گرفت و تقویت شد. در این دو قرن، دیدگاههای صوفیانه نیز وجود داشت که بیشتر بر بیوطنی و فراتر رفتن از مرزهای جغرافیایی زمینی تأکید میکردند. در آن نگاه، کل نظام هستی و دنیا در مقابل آسمان و ماورأ قرار میگیرد.
فردوسی در شرق ایران بوده اما ناگهان فردی در غرب ایران مانند نظامی ظهور میکند و آوازه هویتبخشی ایرانی را به نوعی ادامه میدهد. او درباره ایران و هویتبخشی را با شادمانی و تأکید بر هفت اقلیم و جایگاه ایران به عنوان مرکز و قلب و دل جهان، تقویت میکند. این نمیتواند بینتیجه باشد، زیرا خط سیر فکری یک اندیشۀ هویتبخش در طول این دو قرن تثبیت شده و با شعر نظامی به اوج خود میرسد و جاودانه میشود. این مسئله بسیار مهم است و نشاندهنده تأثیر عمیق ادبیات در شکلگیری هویت ملی است.
نظامی با نگاه نمایشی، تصویری، استعاری و مخیل و صریح، در همه انواع هویت ایرانی را به شدت تقویت کرده و آن را ماندگار کرده است. این هویت تا امروز هم در فرهنگ و ادبیات ایران دیده میشود. این موضوع نشاندهنده تأثیر گسترده مرزهای فرهنگی و تاریخی ایران است که در طول تاریخ تغییر کردهاند.
* در واقع این سرزمینها که روزی آنها هم ایران نامیده میشدند، حالا جدا شدهاند.
کشورهایی مانند آذربایجان تحت تأثیر این هویتبخشی قرار گرفتهاند. این سرزمینهای اقماری ایران بر اساس تغییراتی که در طول زمان اتفاق میافتد و تغییراتی که در حکمرانان سیاسی رخ میدهد، گاهی زیر پرچم ایران قرار میگیرد و گاهی از آن خارج میشود. این تغییرات در دورههای مختلف تاریخی و با ظهور قدرتهای گوناگون رخ داده است. نظر من این است که ما نباید با کشورهایی مانند افغانستان، ترکیه یا آذربایجان بر سر مالکیت شاعرانی مانند سنایی، مولوی یا نظامی بحث کنیم. این مسئله برای ما اصلاً مطرح نیست.
* چطور؟ این موضوع اهمیتی ندارد؟
چیزی که در کنفرانس باکو گفتم این است که نظامی در گنجه متولد شد و در همان منطقه نیز درگذشت. اما او در متن آثار خود به وضوح به ایرانی بودن خود افتخار میکند. در آن زمان، ایران مفهومی گسترده داشت و زبان فارسی به عنوان ملاک هویت، نقش بسیار بسیار جدیای در فرهنگ و تمدن ایرانی ایفا میکرد. این فرهنگ و تمدن از خاور تا باختر را در بر میگرفت و بی تردید قدیمیترین تمدنهای جهان شناخته میشود. نظامی با زبان فارسی سخن میگفت و این زبان تنها زبانی بود که در ذهن او، در ذهن دریافتکننده او، جهانبینی و ادراک او از هستی را شکل میداد. زبان فارسی برای نظامی ابزاری بود که با آن نمایشهای ادبی خود را خلق میکرد.
اما بُعد دیگری نیز وجود دارد که دوست دارم به آن اشاره کنم. وقتی از تاریخ و سیر زمانی هویتبخشی صحبت میکنیم، یا وقتی از زبان حرف میزنیم، باید به این نکته توجه کنیم. من دوست دارم اینجا از خاقانی هم نام ببرم.
* اتفاقاً میخواستم در این باره از شما بپرسم. در واقع، ما دو شاعر داریم که در یک اقلیم زندگی میکردند: نظامی و خاقانی.
خاقانی هم مانند نظامی، شاعری بود که در منطقه قفقاز زندگی میکرد و به زبان فارسی شعر میسرود. او نیز به هویت ایرانی خود افتخار میکرد و زبان فارسی را به عنوان ابزاری برای بیان افکار و احساسات خود به کار میگرفت. این دو شاعر، با وجود زندگی در منطقهای که امروز خارج از مرزهای سیاسی ایران قرار دارد، همواره به ایران و فرهنگ ایرانی وفادار بودند.
* این دو شاعر چه خدمتی میکنند و چه نقشی دارند؟
این موضوع بسیار جذاب و قابل تأمل است. ببینید، دو انسان بزرگوار و بسیار باهوش که زندگیهایشان لزوماً شبیه زندگی شاعران خراسانی نیست، زندگیهای متفاوتی دارند. چرا متفاوت است؟ به این دلیل که شاید شروانشاهان تحت سیطرهی سلاجقه هستند و اینگونه نیست که شاه سلجوقی را مدام در مرکز قدرت خود ببینند. آنها علاقهمندند که با شاعران و فرهیختگان مناطق فرهنگی دیگر ارتباط داشته باشند. اما به هر حال، در یک منطقهی فرهنگی جدید دارند زندگی میکنند.
ما همیشه دو منطقه فرهنگی بزرگ داریم: خراسان و عراق عجم یا منطقهی فارس. این مناطق، شاعرخیز و دانشمندخیز هستند و به شدت قدرتمند هستند. مسئلهی بسیار مهم، همسویی قدرت و زبان در این دو منطقه است که بسیار جدی است. حالا شما پایتخت خود را در نظر بگیرید، جایی که شاه بزرگ مینشیند، لشکر میآید و وزیران حضور دارند. در این مناطق، اگر شاعران یا عالمانی در مدارس، حوزههای علمیه، یا در بحثهای مختلف شعر، ادب، فرهنگ و حتی علوم دقیقه فعالیت کنند، این پدیدهها طبیعی جلوه میکنند.
اما زمانی که به قرن ششم میرویم، میبینیم که در این قرن، در منطقهای در شمال غربی ایران، شاعرانی ظهور میکنند که سبک ویژهای دارند. من دربارهی سبک آنها زیاد فکر میکنم، این شاعران تأثیرگذارند در بلوغ زبان فارسی. به چه معنا؟ به این معنا که وقتی در قرن بعد، حدود ۵۰ سال بعد، کسانی مثل سعدی را داریم که میتوانند با الفاظ روان و حتی بدون تصویرسازی ذهنی و تصویر مخیل، برای ما تجسم ایجاد کنند.
اما در منطقه آذربایجان، افرادی که دور از منطقهی قدرت مرکزی هستند، چند کار مهم انجام میدهند؛ یکی اینکه تداخل فرهنگی ایجاد میکنند. شما ببینید، ارتباطی که نظامی و خاقانی با دنیای مسیحیت دارند، دنیایی با فرهنگ متفاوت است. نگاه آنها به زن، دین، جامعه و نوع عشقورزی متفاوت است. وقتی ما این تنوع را در دیدگاهها میبینیم، میتواند برای زبان فارسی و منشور دارای طیفهای مختلف معنایی، معناهای جدید ایجاد کند و حوزهی معنایی واژگان را گسترش دهد. یعنی شما از واژهها استفادهی مؤثرتری میکنید و میتوانید حوزههای معنایی را باز کنید.
نکته دوم این است که در مواجهه با مقوله تخیل، شما با جنبهای متفاوت روبرو میشوید و این موضوع بهخوبی در آثار نظامی و خاقانی مشهود است. شما میتوانید تأثیر استعارهها، مشبهٌ به ها، تجسمها، تمثیلها و حتی شیوههای گوناگون تصویرسازی عینی را در آثار آنها مشاهده کنید. این مایه میکند و مایه میسازد برای شاعران قرنهای هفتم و هشتم و رد پای تخیل نظامی و خاقانی را در آثار دیگران میبینید. به عبارتی اگر نظامی و خاقانی نداشتیم، هم مدخل معنایی بسیاری از واژگان مان تنگتر میشد، و هم بسیاری از صور خیال دارای عرصه نمایش و رنگهای متنوع نمیشدند.
*لطفا در این باره مثالی برایمان بزنید؟
مثلاً در آثار نظامی، با صحنههایی از طبیعت روبرو هستید که با عمق و لطافت خاصی به تصویر کشیده شدهاند. او حتی موضوعات بسیار سادهای مانند شب شدن یا روز شدن و طلوع خورشید، یعنی دوتا کمینه محتوای به این سادگی را در نظر بگیرید، نظامی اینها را با تصاویری جدید و خلاقانه روایت میکند. برای نمونه، زمانی که میخواهد از شب بگوید، چنین میسراید؛
تا شب آنجا نشاط و بازی کرد،
عود سوزی و عطر سازی کرد
چون برافشاند شب به سنت شاه،
بر حریر سفید مشک سیاه
این تصویرسازیها میتواند لباسهای شاهانه را تداعی کند؛ جایی که حریر سفید نمادی از شکوه است و مشک سیاه به موی آراسته غالیه و مشک آلود شاه است و شاه را از شب قدرتمند تر و با شکوه تر نشان میدهد و به تزئینات ظریف اشاره دارد. در نمونهای دیگر که میخواهد از شب یا روز سخن بگوید، چنین میآورد؛
شب چو منجوق برکشید بلند،
طاق خورشید را درید پرند
این تصویر، نمایانگر سپاهیان با علمها و پرچمهای افراشته است، تسلط سپاهیان بر میدان نبرد نمود پیدا میکند که با علمهای بلندشان پرند و حریر سراپرده طاق خورشید را میدرند. اینجوری میگوید شب شد یا روز شد! اینگونه تصاویر چندلایه نهتنها واقعیت را توصیف میکنند، بلکه معانی بیشتری را در خود نهفته دارند.
مثال دیگری از توصیف شب؛
شد به پیروزه گنبد از سر ناز،
روز کوتاه بود و قصه دراز
زلف شب چون نقاب مشکین بست،
شه ز نقّابیِ نقیبان رست
میخواهد بگوید شب شد! یا درباره صبح:
چون دم صبح گشت نافه گشای،
عود را سوخت خاک صندل سای
این تخیل زنده، مخاطب را به دنیای شاعرانهای میبرد، که هر پدیده ساده کنشی و روزمره به منبعی برای خلق صور خیال تبدیل شده است. این قابلیت تخیل در آثار نظامی و خاقانی، به ما نشان میدهد که چگونه میتوانیم پیرامون خود را با صورتهای خیالی مشابهتی و مجاورتی توضیح بدهیم و جهانی پیچیدهتر و زیباتر خلق کنیم. این ویژگیها همواره قدرتی مضاعف به تخیل ما میبخشند.
چگونه میتوان زمانی را که نظامی را داریم، دوباره برگردیم و استعارههای قدیمی و فراموششده را به کار بگیریم؟ نظامی زایایی استعاره ایجاد میکند، استعارههای زاینده و پویا میسازد. در همین زبان فارسی، شاهد هستیم که چنین رویکردی به ماندگاری زبان منجر میشود، زبان فارسی احساس لزوم تغییر نمیکند. دلیل این امر در زایایی و خلاقیت استعارهسازی نهفته است. برای مثال، وقتی میگوید؛
چون شب از سرمه فلک پرورد
چشم ماه و ستاره روشن کرد
یعنی دائم با حوزههای مختلف مانند جنگ، پارچهها، مواد آرایشی، حالتهای بدن و طبیعت دارد بین مفاهیم پیوند میزند و از این کمینه محتواها، با ایجاد ارتباط تلاش میکنند محتواهای متنوع استخراج کند.
مناظره فرهاد و خسرو، برگی از منظومه خسرو و شیرین
به همین دلیل است که میبینیم در زبان فارسی، با وجود گذشت دستکم هزار سال از دوران فارسی دری پختهای که پس از قرن سوم هجری شکل گرفته است، نیازی به تغییر بنیادی در زبان احساس نمیشود، حتی برای بیان مفاهیم پیشرفته علوم مختلف نظیر فلسفه و جامعهشناسی. هرچند لغات و اصطلاحات جدیدی از زبانهای دیگر وام میگیریم، اما زبان فارسی همچنان قابلیت انعطاف خود و بیان مفاهیم را حفظ میکند. این توانایی از طریق فربه کردن حوزههای معنایی واژگان، گروهها و جملات به وجود میآید.
بی تردید نظامی و خاقانی در این زمینه اثری شگرف دارند. آنها نشان دادند چطور میشود مفاهیم کوچک را با تنوع بسیار و صحنه پردازیهای متنوع و جذاب و بدیع بیان کنند. این کار ساده نیست؛ این قدرت بخشیدن به یک زبان و هویت ماست. ما همگی مدیون شاعرانی هستیم که در توسعه و غنای زبان فارسی نقش داشتهاند، و نظامی و دیگر بزرگان نیز سهم مهم خود را ایفا کردهاند تا این میراث ارزشمند را به شکلی ماندگار پیش ببرند و با استفاده از استعارهها و تشبیهات، زبان فارسی را به سطحی رساندند که بتواند مفاهیم پیچیده فلسفی، عرفانی و اجتماعی را بیان کند.
* به جز عرصه زبان، در ساحتهای دیگر چه اثری از شاعرانی مانند نظامی گرفتهایم؟
الان درباره واژگان، گروهبندی و جملات صحبت کردم، اما به شکلی کلیتر به موضوع تجسم، تمثیل و صحنه آرایی اشارهای نشد. این عناصر میتوانند در ذهن هر ایرانی، به یاری داستانها و خاطرات شیرینی که از گذشته به همراه دارد، یک جهان تصویری خلق کنند. انگار نمایشنامههایی که میشود خاطره مشترک من و شما، خاطره مشترک هر ایرانی. داستانهایی مثل «خسرو و شیرین»، «لیلی و مجنون» یا «هفت پیکر» حتی «اسکندرنامه»، بخشهایی از حافظه مشترک فرهنگی ما هستند.
وقتی اشعار عطار یا اشعار دیگر شاعران میخوانیم که مایه میگیرند از فرهنگ و زبان قرن ششم، متوجه میشویم این خاطرات جمعی چگونه به فضای فرهنگی و زبانی و هویتی ما کمک کرده به طوری که ما حتی اگر بخواهیم هم نمیتوانیم از این خوبیها و زیباییها خلاص بشویم و در جای دیگر زندگی کنیم! یک ایرانی هرجای دنیا زندگی بکند، باز هم میراث این تصاویر در تشبیهات و زبان روزمره ما آشکار است.
برای نمونه، وقتی کسی از زیبایی میگوید، ممکن است به شیرین اشاره کند یا معشوق خود را با لیلی مقایسه کند. این نامها فقط اسامی افراد نیستند، و این تصاویر برای ما حوزههای معنایی گسترده و بزرگی ساختهاند که ما از ادبیات کلاسیکمان به ارث بردهایم و جزو حافظه مشترک ماست، بخشی جدا ناشدنی از حافظه ما هستند و نقش نظامی در این زمینه بیشک غیرقابل انکار است.
* یک نکته هم پرورش تخیل است که منجر به تولید آثار هنری میشود. برای مثال، در صنعت کتاب سازی میبینیم که تصویرگری چگونه وارد کتابها شد. تا پیش از قرون چهارم و پنجم هجری، کتابهای تصویردار چندان رایج نبودند، اما بعدها این گرایش پدید آمد. نقش عنصر تخیل در اینجا برجسته است؛ چون هنرمند پیش از آنکه با کتاب تصویرداری مواجه شود، تصاویر داستانها را در ذهن خود آفریده بود. شاهنامه فردوسی و مهمتر از آن آثار نظامی، بهویژه قصههایی چون «خسرو و شیرین»، «لیلی و مجنون»، «هفت پیکر» یا حتی «اسکندرنامه»، آفریننده همین تخیل قوی بود که بعدها در نگارگریها، مینیاتورها و سایر هنرهای مرتبط با کتاب بازتاب و جلوه پیدا کرد و نوعی پیوند میان ادبیات و هنرهای بصری برقرار ساخت. مجموعه این عوامل نشان میدهد که چطور ادبیات، پایهای برای پرورش خیال شده و به شکوفایی بسیاری از هنرهای دیگر کمک کرده است.
ما باید دو نکته مهم را در این زمینه مدنظر قرار دهیم. اول اینکه تصویرگری پیش از نظامی هم وجود داشته است، بهویژه همانطور که اشاره کردید در شاهنامه یا حتی آثاری که تحت تأثیر هنرهای شرق دور قرار داشتهاند. شاعران خراسان، یا شاعرانی از بخارا و سمرقند، با نگارگری چینی آشنا بودهاند. اما چرا نظامی بهصورت خاص به جایگاهی رسیده که او را در این عرصه تأثیرگذار میدانیم؟
دلیل آن به کارکرد روایی تصویر در قصههای نظامی بازمیگردد. تصویر در آثار او نقش کاربردی دارد. بهعنوان مثال، علت عاشق شدن خسرو و شیرین با دیدن تصویر آن دیگری آغاز میشود؛ یعنی تصویر، عامل عشق است. یا شخصیت شاپور که بهعنوان نقاش حضور دارد؛ این موضوع نشاندهنده تأثیری است که او به عنوان یک چهره هنری در قصه ایجاد میکند. این یعنی هویت دادن به نقاش و نقش، همچنین توصیف معماری مکانهایی مانند کاخ که در آن نقاشی اتفاق افتاده، جایی که نظامی کاخ خورنق را تصویر میکند و در هفت گنبد در هر گنبد از آن، تصاویری از زنان را توصیف میکند. این هنرهای تجسمی در آثار نظامی نهتنها در پیش چشم ما ظاهر میشوند، بلکه کارکرد و کنش روایی پیدا میکنند. در مقایسه با شاهنامه، چنین رویکردی در آن مشاهده نمیشود.
شما در شاهنامه صرفاً به مشاهده صحنهها میپردازید و انگار از زاویه دید سوم شخص داستان را دنبال میکنید؛ حالتی شبیه تماشای فیلم یا تلویزیون. ولی نظامی فراتر میرود و این تصاویر را تبدیل به ابزاری برای تأثیرگذاری میکند؛ به تلویزیون و تابلوی نقاشی کارکرد میدهد. او به روایت بصری عمق و معنا و کنش روایی میبخشد.
نظامی فضایی خلق میکند که با زیباییشناسی درهمآمیخته است؛ جایی که خواننده با رنگها، خطوط، و حجمها درگیر میشود. توصیف طبیعت، شب و روز، شخصیتها، یا المانهایی مثل اسبها و کاخها باعث میشود مخاطب کاملاً وارد این فضا میشود. به همین دلیل وقتی به او میگویند که لیلی و مجنون را بسراید، ناراحت میشود و میگوید من چه چیزی را باید توصیف کنم؟ اینجا بیابان است و فرصت توصیف کردن برایم محدود است. یعنی او دلش میخواهد فضایی در اختیار داشته باشد که بتواند بهراحتی نقاشی ذهنی خود را ترسیم کند. این فرآیند تأثیر شگرفی میگذارد، چرا که دریافتهای ذهنی ما را پس از تحلیل و درک کامل، به گونهای تصویرسازی میکند که گویی یک تابلو نقاشی زیبا جلوی چشممان قرار میگیرد. این معنا تبدیل به یک دریافت بصری قوی میشود.
حتی درباره نظامی گفتهاند که مثنویهای او یا داستانهایش، بیشتر شبیه نمایشنامههایی برای خواندن هستند، نه برای اجرا. در واقع، با خواندن آنها، خودتان صحنهها را با خواندن تان اجرا میکنید. به راحتی میتوانید این متون را مانند یک فیلمنامه یا نمایشنامه تصور کنید و همه جزئیات آن را دنبال نمائید. همانطور که گفتم، نظامی در عرصه تخیل اثری بینظیر دارد. انگار نگارههای نظامی بخشهایی از وجود ما شدهاند؛ همان چیزهایی که همگی در طول زندگی تجربه کردهایم و دیدهایم. خاطرات مشترکمان در آثار او نهفته است و از مرور و بحث درباره آنها میتوانیم بارها لذت ببریم.
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ طاهره طهرانی: محمود فتوحی رودمعجنی، متولد خراسان است. رودمعجن، روستایی در ۴۸ کیلومتری تربت حیدریه. آنطور که خودش میگوید طی ۵۵ سال زندگی، دوره پیش از چراغ برق تا امروز را دیده که دوره دیجیتال و عصر ارتباطات است.
ایناستاد ادبیات، تحصیلات خود را در زادگاهش شروع کرد و در ۱۱ سالگی برای ادامه تحصیل به تربت حیدریه و بعدها به تهران رفت. کارشناسی را در دانشگاه تربیت معلم (خوارزمی) و کارشناسی ارشد و دکتری را در دانشگاه تهران خواند و بعدتر برای تدریس زبان فارسی به شهرهای زیادی سفر کرد. فتوحی کتابهای زیادی در زمینه ادبیات فارسی دارد که برخی از آنها بهعنوان منابع دانشگاهی در نظر گرفته میشوند. او همچنین برای چند دوره بهعنوان مدرس زبان فارسی به کشورهای مختلف مامور شده است.
در فرصتی که برای گپ و گفت با اینپژوهشگر زبان و ادبیات فارسی دست داد، به گفتگو درباره کتابهایش و همچنین تجربه آموزش زبان فارسی به مردم دیگر کشورها پرداختیم.
در ادامه مشروح اولینقسمت گفتگو با فتوحی را میخوانیم؛
* آقای فتوحی از کتابهای شما شروع کنیم. اولین کتابتان چه سالی منتشر شد؟
اولین کتاب من همسن دخترم است، سال ۱۳۷۷ بود اولین کتاب. با یکی از همکارانم جزوهای برای تدریس فارسی عمومی تدوین و چاپ کردیم، با استقبال همراه شد و تا الان ۱۱۴ نوبت چاپ شده. دو سال بعد کتاب دومم را با نام نقد خیال منتشر کردم که رساله دکتریام بود. پنج سال پس از دفاع با دستکاری اندکی منتشر شد و برگزیدۀ تشویقی کتاب سال شد.
* و بعد چه کتابی؟
یک کتابچۀ ۱۲۰ صفحهای با عنوان نظریه تاریخ ادبیات در سال ۱۳۸۲ بود منتشر شد. پنج سال بعد با یک بازنگری اساسی آن را در ۴۰۰ صفحه منتشر کردم، با عنوان نظریه تاریخ ادبیات با بررسی انتقادی تاریخ ادبیاتنگاری در ایران.
* این کتاب هم مثل آن کتاب فارسی عمومی استفاده دانشگاهی داشت؟
بله، این کتاب هم برای مخاطب دانشگاهی است؛ البته تخصصیتراست. بیشتر به کار متخصصان و پژوهشگران تاریخ ادبیات میآید.
* بلاغت تصویر کتاب مورد علاقه خود من است، داستان آن چه بود؟
بلاغت تصویر سال ۱۳۸۶ منتشر شد، این کتاب در واقع پاسخی بود به پرسشی که در بارۀ بلاغت شعر برایم پیش آمد. نظریههای بلاغی سنتی ما تا شعر قرن هفتم کارآیی دارد؛ برای برخی تمهیدات و شگردهای صناعی در ادبیات عرفانی هم کارآمد نیست. روزی در کلاس حین تدریس، دانشجویی مصرعی از سهراب سپهری را طرح کرد: «صورتش مثل یک تکه تعطیل عهد دبستان سپید است»، توضیحات من با روشهای بلاغت سنتی قانع کننده نبود. دانشجویان گفتند چهکار باید بکنیم؟ گفتم بلاغت جدیدی لازم است. تجربههای عرفانی سنایی و مولوی و تخیلات سبک هندی و اشعار معاصر، با الگوها و أصول بلاغت سنتی قابل تحلیل نیست. همانجا جرقهای در ذهنم زده شد و کار کتاب بلاغت تصویر آغاز شد.
با همه کاستیهایی که کتاب دارد اما با اقبال نسبی همراه بوده است. مدتی در آن بازنگری میکردم، اما از انتشار ویراست جدید منصرف شدم. مطالبش حدود بیست سال پیش نوشته شده و به همان زمان تعلق دارد.
* این کلاس کدام دانشگاه بود؟
دانشگاه تربیت مدرس، دوره دکتری بود. کلاس دانشجویان خارجی. اتفاقاً همان روزی بود که اتفاقات کوی دانشگاه رخ داد در سال ۱۳۷۸. همان روزها شروع کردم به این جستجوها و نتیجه شد کتاب بلاغت تصویر.
*پس کتاب بلاغت تصویر در واقع حاصل سوال یکی از دانشجوهای غیر ایرانی است که درباره بلاغت شعر سهراب پرسیده.
بله، البته آن دانشجو عرب زبان بود و بلاغت عربی را خوب میدانست.
* از تجربه تدریس به دانشجوهای غیر ایرانی بگویید. برداشتشان از زبان فارسی و مواجهشان با زبان فارسی چهطور بود؟
در ایران هم تدریس زبان فارسی به خارجیها داشتم، ولی اولین تجربهام در خارج از کشور در یوگسلاوی قدیم و صربستان جدید بود. تازه جنگهای بالکان پایان یافته بود و یوگسلاوی بزرگ به چند جمهوری کوچک تقسیم شدند، دو سالی در دانشگاه بلگراد فارسی تدریس میکردم. یک تجربه مشابه هم در دانشگاه ملی استرالیا داشتم و یک تجربه در کانادا.
انگیزههای فراگیری زبان برای خارجیان متفاوت است. هر انگیزهای با ذهنیتی نسبت به ایران همراه است. آن ذهنیت خیلی مهم است؛ و منِ معلمِ فارسی بایستی بر اساس ذهنیت افراد، برنامه تدریس زبان فارسی را تنظیم کنم. مثلاً در بعضی کشورها مثل کشورهای بالکان، گروههایی علاقهمند به ایران باستان هستند. ایران عهد هخامنشی و ساسانی خیلی برایشان مهم است. مثلاً در کرواسی به آثار باستانی ایران مثل تخت جمشید توجه خاصی داشتند، میگویند لباسهای یکی از نمایندگان ملل که پایه تخت داریوش را بر دوش حمل میکنند، لباس کرواسی به تن دارد. میگفتند سوابق تاریخیمان را آنجا میبینیم. یا بعضی لباسهای قشقاییها یا لرستانیها را شبیه لباسهای خودشان میدانستند.
* نشانههای آشنا پیدا میکردند.
بله دقیقاً. در سر دیگر طیف، کسانی هستند که مسائل امروز را دنبال میکنند. بعضیشان در بالکان ضد آمریکایی بودند و ایران برایشان الگوی ضد امریکایی بود؛ اینها یک جور ایران دیگر را میبینند. در میان مسلمانهای بوسنی و هرزگوین هم کسانی بودند که در پی شناخت مثنوی و مولانا و ادبیات عرفانی فارسی بودند. فرقههای بکتاشیه و سعدیه و امثال آنها هنوز در بوسنی هستند. در خانقاههای آنجا مثنوی را میخواندند، شرحهای مثنوی وجود داشته، هر جایی و هر گروهی ذهنیتی دارند.
* در استرالیا چهطور؟
در استرالیا هنر ایران و تاریخ ایران باستان برای فارسی آموزان جذاب بود؛ مثلاً کسانی به خوشنویسی ایران علاقه نشان میدادند، کارگاه آشنایی با خوشنویسی داشتیم برای گروهی دیگر سینمای ایران جذابیت داشت. گروهی هم فرزندان مهاجران فارسی زبان از ایران و افغانستان و تاجیکستان بودند. ما برای هر گروه یا ملتی باید آموزش زبان فارسی را بر متناسب با گرایش و نیازهای زبانآموزان تنظیم میکردیم؛ با این کار جاذبۀ زبان و فرهنگ ایرانی برایشان بیشتر میشد.
* سرفصلهایی که کار میکردید متناسب با خواست آنها بود؟
دقیقاً، ما طبعاً یک دوره کتاب درسی داشتیم که مبنای اصلی تدریس بود؛ بیرون از کلاس و کتاب فعالیتهای دیگری داشتیم؛ مثلاً کارگاههای آموزشی داشتیم، یا تمریناتی متناسب با نیازهای فراگیران تنظیم میکردیم. فیلم پخش میشد برنامههای جانبی مثل گفتگوهای دورهمی، آشپزی ایرانی، موسیقی زیاد بود. دانشجویان دوست داشتند به سبک ایرانی آشپزی کنند. جشنهای نوروز و سیزده بدر و یلدا و برنامه شبهای ایران میگذاشتیم. یک نمایشگاه خیلی بزرگ در کانبرا پایتخت استرالیا با نام راه ابریشم برگزار شد، با حضور کشورهای راه ابریشم و کشورهای غربی.
ایرانیها در آمادهسازی غرفه ایران خیلی تلاش کردند. بخش آموزش زبان دانشگاه ملی استرالیا (ANU) هم ما بودیم، دو نفر خطاط بودیم که اسم افراد را با خط نسخ و نستعلیق روی کاغذ باد مینوشتیم و هدیه میکردیم. باور میکنید که در دو شب نزدیک به ۶۰۰ نفر توی صف آمدند که اسم خودشان یا دوستانشان را به خط خوش و به یادگار بنویسیم؟
*اینقدر استقبال بود؟
بله. برایشان نوع قلم و مرکب و صدای نی روی کاغذ شگفت انگیز بود. ایران و زبان فارسی برای آموزش زبان جاذبههای متنوعی دارد؛ از جاذبههای توریستی بگیریم، تا اقتصادی و دیپلماتیک. یک شاگردی داشتیم خیلی قد بلند بود، بیشتر از دو مترو، ایشان الان استاد میکروبیولوژی در دانشگاه بلگراد است. آن زمان رویکردهای ضد آمریکایی داشت. میگفت اصلاً نمیخواهد زبان انگلیسی را یاد بگیرد. زبان یونانی و آلمانی میخواند و فارسی را هم میآموخت.
* فصل مشترک این همکاری به خاطر ضد آمریکایی بودن ایشان است.
صرفاً ضد امریکایی بودن نبود؛ خانواده ایشان هم تعلق خاطری به ایران تاریخی داشتند. در کنارش به موسیقی ایرانی هم علاقمند بود و الان سنتورنواز ماهری است. خیلی راحت فارسی مینویسد و صحبت میکند و با دانشگاههای ایران طرحهای مشترک دارند.
یا مثلاً پلیس جوانی که فارسی را خیلی جدی دنبال میکرد و علاقه شدیدی به ایران داشت. او هم در جستجوی نژاد آریایی بود؛ گاهی میرفتم خانهاش، یک اتاق داشت که روی تمام در و دیوارش را پر کرده بود از طرح آجرهای معماریهای ایرانی. میگفت اینها رمزها و نشانههای آریایی است.
*جالب است. در مورد بالکان به لحاظ فرهنگی باز یک نخ تسبیح ما را به هم وصل میکند ولی مثلاً در استرالیا که مهاجرپذیر است، بیشتر جنبههای مدرن امروز ایران مهم است.
بله، تعدادی از شاگردان ما ایرانیان و یا افغانستانیهای مهاجر نسل دو و سه بودند. تعدادی هم به جهت آشناییهای فامیلی و خانوادگی و دوستان ایرانی خود، سراغ زبان و فرهنگ ایران میآمدند؛ مثلاً دختری بود که تا اسم ایران را میشنید گریه میکرد! یک بار از او پرسید: چنین احساسی عجیب است! گفت: من یک بیماری داشتم و از زندگی قطع امید کرده بودم، یک پزشک متخصص ایرانی من را نجات داد. زندگی دوبارهام را مدیون فرزند ایران هستم. میخواهم فارسی یاد بگیرم و ایران را خوب بشناسم. بروم ایران را ببینم. یا کسی را داشتیم که عمویش در ایران دیپلمات بوده. خلاصه این که آدمها با انگیزهها و دیدگاههای مختلف و تجارب متفاوت سراغ زبان فارسی و فرهنگ ایرانی میآیند.
* ترکیب کلاس جالبی داشتید پس!
خب اداره کردن کلاسی با این تنوعها کار سختی بود؛ یک وقتی رفتم کلاس پایۀ ۱، دیدم تعدادی دارند فارسی صحبت میکنند؛ دانشجویان نسل دوم مهاجران ایرانی و افغانی عمدتاً فارسی روان حرف میزنند اما خواندن و نوشتن بلد نیستند؛ یک کلاس ۱۱ نفره داشتم، سه نفرشان ایرانی بودند، یک افغانستانی، یک عربتبار و شش نفر دیگر چینی و ایتالیایی و روس…. کار بسیار سختی بود. دانشجوی چینی حتی یک کلمه فارسی نشنیده بود؛ دانشجوی عربتبار خط و حروف را خوب میشناخت، ایرانیها هم فارسی امروزی را بسیار راحت صحبت میکردند. مجبور بودم کلاس را در سه گروه با سه برنامۀ جداگانه اداره کنم.
* کدام سختتر بود؟ تدریس فارسی به یک غیر فارسیزبان یا تدریس فارسی به کسانی که به قول شما نسل دو و سه بودند و یا پیشزمینهای از فارسی داشتند؟
خب معلوم است، آموزش زبان به کسی که هیچ سابقهای ندارد سختتر است. یادم هست در دانشگاه بلگراد با تأخیر کارم را شروع کردم. اوایل نوامبر_ نیمه آبان _ شروع کردم تا ژانویه؛ شاگردان حروف الفبای فارسی را نسبتاً یاد گرفتند و میتوانستند حروف را تشخیص بدهند. رفتند تعطیلات ژانویه، وقتی برگشتند همه الفبا را فراموش کرده بودند. کار با این طیف از زبان آموزان سخت است. از آن طرف دانشجویی داشتم که در گفتگو و درک مطلب قوی بود، قشنگ فارسی صحبت میکرد، موسیقی ایرانی گوش میداد به راحتی فیلم فارسی میدید، فقط نمیتوانست بخواند و بنویسد. مثل یک روستایی فارسی زبان که سواد ندارد؛ همین شاگرد در خانواده راحت صحبت میکند. این دو طیف، دو روش متفاوت برای آموزش میخواهد. معمولاً در آموزش با دومی مشکلی ندارید، یعنی با کسی که فارسی بلد است سرعت آموزش خیلی بالاست.
* به لحاظ زمانی برای هر کدام تقریباً چند دوره لازم بود؟ یک ترم؟ دو ترم؟
بستگی داشت؛ دانشجویی که میآمد نوشتن خط فارسی را یاد بگیرد خب حدوداً سه چهار ماهه خط را یاد میگرفت و به راحتی میخواند، اما دانشجویی که هیچ ذهنیتی نسبت به خط فارسی نداشت و روز اول خط فارسی را میخواست از چپ مثل خطوط لاتین بخواند، بیشتر طول میکشید.متصل نوشتن حروف فارسی و حروف همصدا نیز خودش ماجراها داشت.
*اینها بعداً کلاس خوشنویسی میآمدند؟ یا اول خوشنویسی میآمدند و بعد فارسی؟
نه کلاسهای خوشنویسی برای آشنایی با هنر خوشنویسی بود. مرکب و لیقه و لوازم خوشنویسی از ایران سفارش داده بودیم. یادم هست در کارگاه خوشنویسی، داشتم توضیح میدادم و شرکت کنندگان با دوات و قلم ور میرفتند حواسشان نبود دست و لباسشان سیاه شده بود. دیدم آقایی ردیف جلو نشسته و با خط زیبایی دارد مینویسد: “فروغ صبح دانایی کتاب است”. پرسیدم: where are you from؟ گفت: ایران، مشهد. همشهری در آمد. گفت که در یک تابلوسازی کار میکرده و آنجا خط یاد گرفته. درِ گوشم گفت البته متولد کابلم. یکی هم میگفت من عاشق صدای قلم نی هستم. خاطرهای از خطاطی دارم در یوگسلاوی که در مجله بخارا هم نوشتم. آقایی بود که نه خواندن فارسی بلد بود و نه نوشتن. اما شکسته نستعلیق را از روی تابلوها بسیار زیبا تقلید میکرد. الگو را دقیق تماشا و به تدریج نقاشی میکرد. دو سالی که با هم ارتباط داشتیم، کمکم حروف فارسی را یاد گرفت.
* خوشنویسی نزدیکترین همسایگی را با ادبیات دارد، خیلی عجیب است کسی نتواند بخواند ولی بنویسید.
بله. میگفت – به صربی خیلی شیرین سخن بود – وقتی خط شکسته را میبینم قلبم شروع به تپش میکند، سرم دوار میرود. میتوانم از خط با حافظهام عکس بگیرم. حالت روحی ویژهای داشت یک نوع تجربۀ خاص. پرسیدم نسبت به خوشنویسی انگلیسی هم این حس را داری؟ میگفت نه ندارم.
* بعد از بلاغت تصویر چه کتابی نوشتید؟
پیش از کتاب بلاغت تصویر دو کتاب درباره ادبیات صربستان نوشتم: یکی حماسههای صربی است. داستانهای حماسی را با شاگردان میخواندیم و به فارسی ترجمه میکردیم. یکی هم تاریخ ادبیات صربستان. هر دو کتاب در سال ۱۳۸۳ با سرمایه سفارت صربستان در تهران منتشر شد.
همزمان با کتاب بلاغت تصویر کتابی نوشتم به نام آئین نگارش مقاله علمی پژوهشی. قصه این کتاب جالب است؛ آن زمان خانم من دانشجو بود، داشت تحصیلات تکمیلی میخواند. یک درس روش تحقیق داشتند، از من میپرسید این موضوع چیه؟ اون یکی چطور؟ این را چطور باید بنویسیم؟ همان زمان یک درس روش تحقیق داشتم، جزوهای که برای دانشجویان تنظیم کرده بودم به همسرم نشان میدادم و میگفتم: ما این مطلب را اینطور بحث میکنیم و آن دیگری را این طور. میگفت نه استاد ما چیز دیگری گفته! خلاصه هر چه به منابع معتبر ارجاع میدادم قبول نمیکرد. تا این که جزوه را مرتب کردم و دادم به ناشر.
حقیقتش این بود که بخشی از آن کتاب را به عنوان شیوه نامه مجله آماده کرده بودم چون سردبیر بودم و باید برای نویسندگان مقالات دستور العملی در روش ارجاع، تنظیم مطالب، انواع مقاله و ساختار هرکدام فراهم میکردم. کتاب به زودی مورد اقبال قرار گرفت. یک نسخه هم فرستادم برای استاد همسرم. ایشان از کتاب خوشش آمده بود. تا الان ۲۶ بار چاپ شده. سال ۲۰۱۶ یکی از استادان ادبیات تاجیکستان این کتاب را به خط و گویش تاجیکی برگردانده است.
*از کتابهای دیگرتان هم صحبت کنیم!
کتاب سبک شناسی در سال ۱۳۹۰ منتشر شد. یک مجموعه برای آشنایی با روشها و نظریههای جهانی سبکشناسی است و بخش دوم آن سبک شناسی عملی است. برندۀ جایزۀ کتاب فصل و برگزیدۀ تشویقی جایزۀ جلال آل احمد شد.
کتاب صد سال عشق مجازی یک پژوهش در شعر فارسی قرن دهم یا مکتب وقوع فارسی است. سال ۱۳۹۵ منتشر شد و نشان دهخدا و جایزۀ جشنوارۀ بین المللی فجر را دریافت کرد. کتاب درآمدی بر ادبیات شناسی را سال ۱۴۰۰ منتشر کردم راهنمای أصول آموزش و پژوهش در ادبیات فارسی است.
کتاب دیگری که برایش ارزش ویژه قائلم نامش صور خیال متعالیه است. خوانش تطبیقی شعر صائب تبریز و حکمت متعالیه ملاصدرا. در این کتاب همسویی شعر فارسی و حکمت ایرانی در مسألۀ وجودگرایی را نشان داده ام. بر خلاف روایت رایج که شعر عصر صفوی را تهی از اندیشه و حکمت قلمداد کرده است، این کتاب نشان میدهد که شعر فارسی در این دوره نیز همچنان بار حکمت ایرانی را بر دوش میکشد.
آخرین کتابم ایرانیان و رؤیای قرآن پارسی است که چند ماه پیش به بازار آمد. بنیاد این کتاب بر یک گزارش تاریخی در بارۀ تلاشهای ایرانیان برای دستیابی به یک ابرمتن شبه مقدس نهاده شده است. و زادمان و زیستمان و سرشت صوری و معنایی سه ابرمتن فارسی (شاهنامه، مثنوی، دیوان حافظ) را بررسیده و کوشیده امکان و امتناع ظهور متن مقدس در زبان فارسی را واکاوی کند.
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ جواد شیخ الاسلامی: سعید یوسفنیا متولد ۱۳۴۴ تهران است و از ۱۲ سالگی با شعر مأنوس بوده است. کتاب «خلاصه باران» مجموعهای از غزلها و شعرهای نیمایی، «خورشید شبگرد» گزیدهای از اشعار نو، غزل و ترانه، «دوباره از خاک» مجموعهشعری شامل غزل، مثنوی، نیمایی، سپید و ترانه، مجموعهغزل «ناگهان جهان» منتشرشده در انتشارات شاعران پارسیزبان و کتاب «شعلههای شرقی» شامل شعرهای نیمایی و غزل، از کتابهای اوست. از یوسفنیا همچنین مجموعه مقالاتی با عنوان «یک نکته از هزاران»، منتشر شده که شامل مقالات ادبیعرفانی است و انتشارات سروش چاپش کرده است. گزیده اشعار بیدل، عطار، سنایی و شیخ فخرالدین عراقی از دیگر آثار سعید یوسفنیا است.
به بهانه انتشار کتاب «چارانههای رهایی» سراغ این شاعر رفتیم تا درباره نگاهش به شعر، کتاب چارانههای رهایی، علاقهاش به شعر عطار و بیدل و تأثیری که این شاعران بر رباعی او گذاشتهاند صحبت کنیم.
مشروح این گفتگو را در ادامه میخوانیم؛
* آقای یوسفنیا پیش از این رباعی چاپ نکردهاید. درست است؟
نه. این اولین مجموعه رباعی من است که البته تجربه شگفتانگیزی برای من بود. میدانید که رباعی آخرین قالب برای شاعر است. این هم فقط نظر من نیست؛ نظر خیلی از دوستان مثل آقای امیری اسفندقه و جناب یوسفعلی میرشکاک است که شاعر در آخرین مراحل و مرتبت شعریاش به قالب رباعی رو میآورد. چون رباعی قالبی است که محمل حکمت و معرفت است و اگر واقعاً حرفی برای گفتن نباشد، قالب رباعی اصلاً جواب نمیدهد. منظورم از حرف هم حرفی در حوزه معرفت و حکمت است. میدانید بزرگترین شاعران ما در قالب رباعی شیخ فریدالدین عطار نیشابوری و بیدل دهلوی هستند؛ صرف نظر از خیام که شهرت جهانی هم دارد.
* درباره رباعیهای عطار خیلی کم صحبت میشود. عطار چند رباعی دارد و رباعیهایش به پای دیگر آثار او مثل منطقالطیر میرسد؟
عطار در «مختارنامه» اش نزدیک به چهار هزار رباعی دارد که من گزیده رباعیات عطار را هم در انتشارات قدیانی منتشر کردم. ۴۵۰ تا رباعی که به نام «گزیده رباعیات عطار» منتشر شده است. گزیده رباعیات بیدل را هم درآوردم که در انتشارات پرنیان خیال منتشر شده که اسمش طاووس جلوهزار است و برگرفته از یکی از شعرهای بیدل است؛ «حیرت دمیدهام گل داغم بهانهای است / طاووس جلوهزار تو آیینهخانهای است».
* چرا رباعی برای شما مهم شد؟ چه چیزی در رباعی است که آن را برای شما جذاب میکند؟
از دو جهت میتوانیم درباره رباعی صحبت کنیم. یکی از جهت قالب و یکی از جهت شعر بودن. یعنی صرف نظر از قالب، بحث ما این است که شعر فارسی چیست و چرا ماندگار شده و چه سیری را باید ادامه بدهد؟ من خودم شخصاً فکر میکنم الگوی من در شعر عطار و بیدل بودند. این دو شاعر باعث شدند که ذوق و شوق من فوران کند. به خصوص در رباعی که وقتی شما رباعیات عطار را میخوانید به وجد میآیید. مثلاً این رباعی که میگوید «گر دریایی ز شور بنشانندت / ورتیزتکیچو مور بنشانندت / بنشین که ز خاستن نخیزد چیزی / بنشین ورنه به زور بنشانندت». رباعیات عطار فوقالعاده است و آنقدر زبان عطار در رباعی مدرن و امروزی است که شما اصلاً فاصله زمانی را احساس نمیکنید.
* بیدل در رباعی چه زبانی دارد؟ به خصوص که میدانیم بیدل در غزل از شاعران سختخوان است.
بیدل هم رباعیات مدرنی دارد. رباعیات بیدل شگفتانگیز است. «زان پیش که دل قابل فرهنگ نبود / از پیچ و خم تعلقم ننگ نبود / آگاهیام از هر دو جهان وحشت داد / تا بال نداشتم قفس تنگ نبود». البته بگویم که بیدل هم یکی از ارادتمندان عطار است. بیدل خیلی عطار را دوست داشته است. مثلاً جایی که میگوید «به جیب تحقق ندزدیده سر / ز شعر سنایی گریبان مدر / اگر معرفت با عمل یار نیست / کس از علم عطار عطار نیست / اگر مولوی درس عطار خواند / مپندار در وهم و پندار ماند / کلامش گواه همین است و بس / دلیل یقین هم یقین است و بس». میخواهم بگویم که این سیر و این تفکر توحیدی، تفکر معرفت و عرفانی، امروز یک مقدار در شعر معاصر ما جایش خالی است. یعنی شعر اعتراض و شعر اجتماعی و طنزهای مختلف و… یک مقدار ما را از خط سیر اصلی شعر فارسی دور کرده است. خط سیری که از حکیم سنایی شروع شد. سنایی پرچمدار شعر عارفانه و قلندرانه است و به قول دکتر شفیعی کدکنی دورانسازی کرده. بعد به عطار رسید و عطار این راه را ادامه داد و بعد مولانا ادامه داد و بعد این تفکر در بین برخی از شاعران توحیدی و مسلمان و اهل شعر ادامه یافت و راه خودش را پیمود.
* فضای زبانی و مضمونی رباعیهای کتاب شما برایم عجیب و جالب بود. حالا میفهمم که رباعیهای این کتاب از رباعیها عطار و بیدل رنگ گرفته است. یعنی اثرپذیری شما از بیدل و عطار کاملاً عیان است. موافق هستید؟
کاملاً. امیدوارم که شاگرد خوب نه، شاگرد متوسطی در محضر این بزرگان باشم. به قول خود بیدل «پس از کلام تو بیدلدگر کلامی نباشد». و حرف حق را درباره خودش زده است. درباره عطار هم چه بگویم؟ منطقالطیرش دریای ناپیداکرانهای است که وقتی وارد این دریا میشوی نفس کم میآوری. تازه به اعماق اگر بروی شاید دیگر به سطح برنگردی.
* از ویژگیهای رباعیهای کتاب شما این است که تکیه رباعی فقط به مصرع آخر نیست. این ویژگی را مرهون بیدل و عطار هستید؟
به نکته خیلی خیلی خوبی اشاره کردید. اصلاً یکی از ضعفهای رباعی امروز این است که سه مصرع اول را جدی نمیگیرند و انگار فقط باید دنبال قافیهای باشند تا بتوانند مصرع چهارم را که همان ابتدا سروده بودند تکمیل کنند. یعنی خیلیها رباعی را از آخر به اول میسرایند. اول بیت آخر را مینویسند، بعد دنبال یک بیت میگردند که رباعی را تکمیل کنند. رباعی اینطور نیست. رباعی یک پیکره است؛ یک پیکره که باید همه اجزای آن با هم تناسب داشته باشد و حتماً حتماً هر مصراع آن ضربهای را که شما فرمودید داشته باشد. هر مصرع در عین اینکه مقدمهای برای شنیدن مصرع آخر است، خودش هم باید بتواند به عنوان مصرع آخر در یک رباعی دیگری استفاده شود. یعنی اینقدر باید این چهار مصرع چفت و بست داشته باشند و قوی باشند که هرکدام سازنده یک رباعی دیگر باشند. تقریباً همه رباعیهای بیدل این شکل هستند. رباعیهای عطار هم همینطور. شما نمیتوانی یک مصرع را از رباعی این شاعران کنار بگذاری. عطار میگوید «در حضرت توحید پس و پیش مدان». این مصرع اول است ولی میتواند در یک رباعی دیگر به عنوان مصرع آخر استفاده شود.
* خودتان فکر میکنید در رباعیهای کتاب به این نکات عمل کردید؟ یعنی مخاطب با خواندن کتاب «چارانههای رهایی» به همین قضاوت میرسد که در شعر شما همه چیز سر جای خودش است؟
نه. اینطور نیست. نظر من این است که شعر و رباعی باید اینطور باشد. ولی معتقدم که همه رباعیات من به این ایدهال و آرمان نرسیدهاند. ضمن اینکه من واقعاً سعی و تلاشی هم نکردم. یعنی من اگر میخواستم سراغ رباعی بروم، زودتر میرفتم. الآن ۶۰ سال سنم است. چرا در سن سی سالگی سراغ رباعی نرفتم؟ در حقیقت من نرفتم به سراغ رباعی، بلکه رباعی به سراغ من آمد. یکدفعه احساس کردم که در یک روز پنج شش تا رباعی در وجودم غلیان میکند میخواهند که تبدیل به یک شعر کامل بشوند. بعد از اینکه رباعیها سروده میشد، نگاه میکردم و چکشکاری میکردم تا به نسخه بهتری تبدیل شوند. درباره این کتاب هم بگویم که من خیلی از رباعیها را حذف کردم. در کتاب چارانههای رهایی ۲۰۵ رباعی چاپ شده ولی ۲۰۰ رباعی هم چاپ نشده است. من اینها را از بین رباعیات انتخاب کردم. با اینهمه معتقدم این رباعیها هنوز یکدست نیستند. نباید هم باشند. شاید این حمل بر خودستایی باشد ولی شاعر میگوید «شعر اگر اعجاز باشد بی بلند و پست نیست / در ید بیضا همه انگشتها یکدست نیست». یا به قول اقبال لاهوری «کرم شبتاب است شاعر در شبستان وجود / در پر و بالش فروغی گاه هست و گاه نیست».
شعر برای لذت بردن نیست. شعر تنبیه است، شعر آگاهی است، شعر بیداری است. و سخت است که آدم بخواهد کسی را بیدار کند. ضمن اینکه واقعاً مخاطب این رباعیات خود من هستم. یعنی من اینطور نگاه میکنم که مخاطب این شعر خود من هستم و دارد به من میگوید که مراقب باش و چشمت را باز کن. ضمناً اگر بخواهیم فقط و فقط تعداد خواننده را مدنظر قرار دهیم، بیدل دهلوی اگر امروز بود اصلاً نباید شعر میگفت بعضی وقتها میدرخشد و بعضی وقتها نه. این رباعیها یکدست نیستند و اگر قرار باشد خود من یک بار دیگر از این رباعیات تعدادی را انتخاب کنم، شاید مثلاً پنجاه یا شصت تا از آنها را به عنوان رباعی کامل و ناب انتخاب میکردم. بنابراین به هیچ عنوان ادعایی در این زمینه ندارم. میدانم که رباعی قالب خیلی سختی است. «زه کردن این کمان بسی دشوار است». رباعی خیلی خیلی کار سختی است. چون کوتاه است و ضمناً همه مصرعها باید با هم ارتباط معنایی و افقی و عمودی داشته باشند. و این که قافیهها بالاجبار در کنار هم قرار نگرفته باشند. یعنی قافیه بخش مهمی از خود شعر باشد، نه بخش مجزایی که بخواهد شعر را کامل کند.
* خیلی از رباعیهای کتاب حالت عرفانی، فلسفی و معرفتی پیدا کرده است که ممکن است خوشامد همه مخاطبان نباشد. از اینکه شعرهای این کتاب مخاطب زیادی پیدا نکند، نگران نیستید؟
میدانید کمیت و تعداد مخاطب ارزشی ندارد. کیفیت مخاطب است که ارزش دارد. اگر غیر از این بود حکیم سنایی غزنوی نمیگفت «جگرها خون شد و پالود تا باشد کز این معنی / خبر یابد مگر یک دل شود در آسمان پرّان». یعنی گاهی یک مخاطب کافی است. یک مخاطب جانآگاه و دلآگاه که بتواند یک ارتباط معنوی و روحانی و عمیق و دقیق با شعر برقرار کند، کافی است. اسم کتاب هم «چارانههای رهایی» است؛ بنابراین مخاطب این کتاب باید از قید و بندهای زندگی رها شود. ما که نمیخواهیم شعر فستفودی به دست مردم بدهیم. اصلاً شعر برای لذت بردن نیست.
* واقعاً شعر برای لذت بردن نیست؟
نه. شعر برای لذت بردن نیست. شعر تنبیه است، شعر آگاهی است، شعر بیداری است. و سخت است که آدم بخواهد کسی را بیدار کند. ضمن اینکه واقعاً مخاطب این رباعیات خود من هستم. یعنی من اینطور نگاه میکنم که مخاطب این شعر خود من هستم و دارد به من میگوید که مراقب باش و چشمت را باز کن. ضمناً اگر بخواهیم فقط و فقط تعداد خواننده را مدنظر قرار دهیم، بیدل دهلوی اگر امروز بود اصلاً نباید شعر میگفت. بیدل میگوید «سیر فکرم آسان نیست، کوهم و کتل دارم». یا میگوید «سر فرو نمیآرد شعر من به هر زانو». کلاً جهان جهان پیچیدهای است. ما در جهان راز زندگی میکنیم و شعر باید این اسرار و این رازها را منعکس کند. اینطور نیست که ما شعر را بخوانیم و بفهمیم و کنار بگذاریم. با خواندن شعر، تازه شعر شروع میشود. تازه ما میفهمیم که… به قول بیدل «در این غفلتسرا عرفان ما هم تازگی دارد / سراپا مغز دانش گشتن و چیزی نفهمیدن». بنابراین بحث فهم نیست، بحث ارتباط است. الیوت یک جمله زیبایی دارد میگوید «یک شعر واقعی پیش از آن که فهمیده شود، ارتباط برقرار میکند».
* پس شما از مخاطبتان میخواهید وقتی رباعیهایی این کتاب را میخواند، روی هر شعر توقف کند. درست است؟
ارتباط روحانی برقرار کند. حتماً در پی فهم و درک این شعرها نباشد؛ بلکه احساس آن شعرها باید تأثیر خودش را بگذارد. به قول سیدحسن حسینی شعر باید اینطور باشد که مخاطب وقتی آن را میخواند نفهمد، بلکه در آرزوی فهماش باشد.
* اینطور که فهمیدم شما در رباعی کاملاً به معنا توجه دارید. به خاطر همین در زبان گاهی، مثل خود بیدل، زبانتان دستانداز دارد.
بحث اصلی شعر بودن است. ما که فنجان چای را دستمان میگیریم، زیبایی فنجان و شکل و رنگش ما را ترغیب میکند که چای را بنوشیم ولی در نهایت چیزی که مینوشیم چای است؛ محتوای آن ظرف است. بنابراین وقتی که بحث تفکر و اندیشه حکیمانه و عارفانه وسط میآید، قالب بی رنگ میشود. فروغ فرخزاد مگر رباعی دارد؟ شعرهای نیمایی فروغ را میخوانید و میبینید شگفتانگیز است. یک غزل هم بیشتر ننوشته است.
رباعی محمل کشفهای آنی است. در یک اتاق تاریک یک لحظه لامپ روشن میشود و خاموش میشود. هرچیزی که در آن لحظه دیدی، دیدی. اگر ندیدی، از کفات رفته است. به قول سیدحسن حسینی که خدا رحمتش کند، میگفت غزل رگبار است. رگبار میبندد؛ یکی به کتفات میخورد، یکی به دستت، یکی به شکمات، شاید یکی هم به مغزت بخورد. اما رباعی تیر خلاص است قالب جای بحث دارد. بعضی قالبها هم برای کاری ساخته شدهاند. مثلاً شما نمیتوانید از قابلمه به عنوان بشقاب استفاده کنید. قابلمه با بشقاب فرق دارد. یا مثلاً با قاشق چایخوری برنج میخورید؟ هرکدام برای کاری ساخته شدهاند. مثنوی برای داستانسرائی است تا من بتوانم به راحتی یک قصهای را منظوم کنم. برای همین است که تمام منظومههای شعر فارسی در قالب مثنوی است. از پنج گنج نظامی بگیرید تا مثنوعی معنوی تا شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی تا خمسه امیرخسرو دهلوی تا مثنویهای عطار و منطق الطیر. پس این قالب ساخته شده برای چی؟ برای داستانسرایی.
* با این توصیف، قالب رباعی برای چه ساخته شده است؟
رباعی محمل کشفهای آنی است. در یک اتاق تاریک یک لحظه لامپ روشن میشود و خاموش میشود. هرچیزی که در آن لحظه دیدی، دیدی. اگر ندیدی، از کفات رفته است. به قول سیدحسن حسینی که خدا رحمتش کند، میگفت غزل رگبار است. رگبار میبندد؛ یکی به کتفات میخورد، یکی به دستت، یکی به شکمات، شاید یکی هم به مغزت بخورد. اما رباعی تیر خلاص است. رباعی یک گلوله شلیک میکند و آن گلوله هم در شقیقه است.
* از وقتی کتاب چاپ شده، چه بازخوردهایی داشته است؟
کتاب نه رونمایی شده، ن و نه کسی دربارهاش صحبت کرده است. شاعران خیلی به کار همدیگر اهمیت نمیدهند. دوران نقد گذشته است. دوران معرفی گذشته است. ما دیگر نه نقد شعر داریم، نه در مجلات صفحهای مختص شعر داریم، و معمولاً خود شاعران هم از نقد فرار میکنند و میترسند. نه اجازهاش را میدهند و نه تمایل دارند که دیگران شعرشان را نقد بکنند. شعر در دنیای ما یک مقدار مهجور است. در صورتی که زبان فارسی، زبان شعر است. ما وقتی با هم گفتگو میکنیم ناخودآگاه از زبان شعر استفاده میکنیم. وقتی که گوینده در رادیو میگوید «دوستان عزیز با ما همراه باشید»، دارد شعر میگوید؛ چون راهی وجود ندارد که با تو همراه باشد. شما در وجه استعاری داری حرف میزنی. شما با استعاره میگویی به من گوش کنید. در نتیجه جمله «با ما همراه باشید» شعر است. خلاصه اینکه شعر ناپیداکرانه است و باید بیشتر به آن توجه کنیم.
به گزارش خبرگزاری مهر، ایوب دهقانکار مشاور علمی، فرهنگی، و مدیریتی معاونت امور فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی با جمعی از فارسیآموزان از کشور ترکیه دیدار کرد.
دهقانکار در ابتدای این دیدار به اهمیت آموزش زبان در کشورهای مختلف اشاره کرده کرد و گفت: مبحث آموزش زبان بسیار عمیق و یکی از بارزترین مصادیق در مقوله دیپلماسی فرهنگی کشورها است. وی با بیان اینکه هر ملتی را میخواهید بشناسید، زبان و ادبیات آن کشور را بیاموزید و مطالعه کنید، تاکید کرد: نماینده اصلی هر کشور همان چیزی است که در زبان و ادبیاتش تجلی پیدا کرده است. آشنایی با یک زبان جدید یعنی آشنایی با دنیای جدید و به گفته نوآم چامسکی: «زبان آئینه تجلی افکار است.» یعنی افکار، جهانبینی، تفکر و نگاه هر قوم و ملتی در زبان و ادبیاتش متجلی میشود.
زبان و ادبیات فاخر فارسی بهترین معرف فرهنگ و باورهای ماست
وی افزود: زبان و ادبیات فاخر فارسی بهترین معرف فرهنگ و باورهای ماست. اگر میخواهید فرهنگ ایران را بشناسید و بدانید ایرانیها چه ملتی هستند باید زبان فارسی را بیاموزید وادبیات ما را مطالعه کنید. اشعار مولانا، حافظ، سعدی و سایر بزرگان ما یا اشعار فارسی که بخشی از آنها جهانی شده مانند «بنی آدم اعضای یکدیگرند» که بر سر در سازمان ملل نقش بسته و باعث افتخار ماست، نشاندهنده فرهنگ، جهانبینی، دین، اعتقاد و مذهب ماست. شما وقتی زبان و ادبیات ایران را میخوانید، همزمان با همه اینها آشنا میشوید.
مشاور علمی، فرهنگی و مدیریتی معاون فرهنگی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در ادامه گفت: انتظار داریم فارسیآموزانی که زبان و ادبیات فارسی میخوانند، سفیران فرهنگی ما باشند. مشکلی که امروزه وجود دارد ایرانهراسی است. متأسفانه فضاسازی رسانههای خارجی به گونهای است که مردم دنیا را از ایران، اسلام، و ایرانیها میترسانند، درحالیکه شما که زبان و ادبیات فارسی میخوانید قطعاً متوجه شدهاید که یکی از صلحطلبترین و نوعدوستترین کشورها در جهان، ایران است و ایرانیان برای مردمان سایر کشورها آرزوی خیر و سلامتی دارند.
زبان فارسی از مهمترین میراثهای فرهنگی ایران و جهان
دهقانکار گفت: زبان فارسی از مهمترین میراثهای فرهنگی ایران و جهان است که باید حفظ شود. در ایران نهادهای مختلفی داریم که به این حوزه مرتبط هستند ازجمله آنها بنیاد سعدی است که پل ارتباطی بین ما و فارسیآموزان خارج از کشور است و یکی از وظایف ما هم بهعنوان معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی حمایت از فعالیتهای حوزه زبان فارسی است مانند طرح حمایت از انتشار ترجمه کتابهای فارسی به زبانهای دیگر.
وی افزود: با اشاره به اقداماتی که سفیران زبانآموز میتوانند انجام دهند، گفت: شما میتوانید کتابهای ایرانی را ترجمه کنید و ما تمام یا بخشی از هزینه انتشار آن در کشور خودتان را پرداخت میکنیم. برای انتخاب کتاب هم راههای مختلفی وجود دارد مانند مطالعه نامزدها و برگزیدگان جوایز ادبی ایران ازجمله جایزه جلال آل احمد که بزرگترین جایزه ادبی ایران است و شما میتوانید از بین نامزدها و برگزیدگان این جایزه کتاب مورد نظرتان را برای ترجمه انتخاب کنید.
مشاور علمی، فرهنگی و مدیریتی معاون فرهنگی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در پایان، از فارسیآموزان دعوت کرد به نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران بیایند تا با ادبیات و تازههای نشر ایران بیشتر آشنا شوند و یادآور شد: ما هرساله در نمایشگاه کتاب ترکیه و فلوشیپ استانبول شرکت میکنیم؛ زیرا این کار سبب تداوم ارتباطات فرهنگی در حوزه کتاب و نشر بین دو کشور میشود.
خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: داریوش شایگان متولد چهارم بهمنماه ۱۳۱۳ خورشیدی در شهر تبریز است که در خانوادهای چندزبانی و چندفرهنگی به دنیا آمد. پدرش محمدرحیم شایگان بازرگانی متمول و شیعه مذهب بود و مادرش زولوگیدزه اباشیدزه باگراتیون، اهل گرجستان و سنی مذهب بود. دایه او روس بود و فرزندانِ خانواده از کودکی زبانهای ترکی، روسی و فارسی را یاد گرفته بودند. او دورهی دبستان تا اول دبیرستان را هم در مدرسهی فرانسویزبان سنلوئی تبریز گذراند و زبان فرانسوی نیز به این ترکیب افزوده شد. سپس در ۱۵ سالگی با نیمهتمامگذاشتن تحصیل در دبیرستان تبریز، به انگلستان رفت و آنجا دبیرستان را به انگلیسی درس خواند.
داریوش شایگان پس از اتمام دوره دبیرستان به ژنو سوئیس رفت و ابتدا تحصیل در رشته پزشکی را آغاز کرد، اما پس از یک سال آن را رها کرد و به تحصیل همزمان در رشتههای علوم سیاسی، فلسفه و زبانشناسی پرداخت. در دوران تحصیل، او به مطالعه آثار ادیبان و فیلسوفان بزرگی مانند پل والری، مارسل پروست، کارل گوستاو یونگ، شارل بودلر و راینر ماریا ریل که علاقهمند شد و با فرهنگ و ادبیات اروپا در قرن بیستم آشنا گردید. در دانشگاه ژنو، شایگان تحت تأثیر استادش ژان هربر، با اساطیر و حماسههای هند آشنا شد و دو سال را صرف یادگیری زبان سانسکریت نزد هانری فرای، هندشناس مشهور، کرد؛ و در ۲۵ سالگی و پس از پایان تحصیلاتش به ایران بازگشت.
پس از بازگشت، شایگان شش سال را به مطالعه و تأمل در عرفان و متون کلاسیک فارسی اختصاص داد و به بررسی آثار الهیاتی و عرفانی پرداخت. در این دوره، او در دانشگاه تهران به تدریس زبان سانسکریت مشغول شد و با سید حسین نصر همکاری کرد. از طریق نصر، با هانری کُربَن، اسلامشناس فرانسوی، هم آشنا شد. این مطالعات و ارتباطات، تأثیر عمیقی بر شکلگیری اندیشههای فلسفی و عرفانی شایگان گذاشت.
به همین مناسبت نگاهی به یک اثر این اندیشمند شش زبانه میکنیم:
پنج اقلیم حضور
کتاب پنج اقلیم حضور نوشته داریوش شایگان یکی از آثار مهم این مولف است که به بررسی و تحلیل عمیق فرهنگ و ادبیات ایران میپردازد. این کتاب در واقع تلاشی برای شناخت هویت ایرانی و جنبههای مختلف حضور انسان ایرانی در جهان است. شایگان در این اثر به تحلیل روحیه و شخصیت ایرانی با استفاده از دیدگاههای فلسفی، روانشناختی، و ادبی میپردازد.
پنج اقلیم حضور به بررسی پنج چهره برجسته در ادبیات و فرهنگ ایران اختصاص دارد: حافظ، مولانا، سعدی، خیام و فردوسی. شایگان تلاش میکند تا از طریق آثار و اندیشههای این بزرگان، به درک بهتری از هویت ایرانی و نگاه معنوی ایرانیان به جهان دست یابد. او به تأثیر این شاعران بر ساختار ذهنی و فرهنگی ایرانیان میپردازد و نشان میدهد که چگونه این شخصیتها پنج بُعد از “حضور” را در فرهنگ ایرانی نمایندگی میکنند.
رویکرد شایگان در این اثر، تحلیل فرهنگ ایرانی از منظر تطبیقی است، او از این منظر میان فرهنگ ایرانی و دیگر فرهنگها ارتباط برقرار میکند و به دنبال کشف نقاط اشتراک و تفاوتهای تفکر ایرانی با تفکر فلسفی غربی است. شایگان با توجه به مشرب فلسفی اش به جنبههای عرفانی، فلسفی، و وجودی زندگی در ادبیات ایران توجه ویژهای دارد.
اهمیت این کتاب در چیست؟
این کتاب نگاه تازهای به هویت ایرانی ارائه میدهد و آن را در سطحی جهانی بررسی میکند. ترکیب تحلیلهای فلسفی با نگاهی ادبی، باعث میشود که اثر هم برای علاقهمندان به ادبیات و هم برای دوستداران فلسفه جذاب باشد و در عین حال شایگان به شکلی خلاقانه تلاش میکند که تضادها و همزیستی عناصر سنتی و مدرن در فرهنگ ایرانی را شرح دهد.
سبک نوشتاری شایگان در این کتاب، روان و در عین حال پیچیده است؛ او از اصطلاحات فلسفی و تحلیلهای دقیق استفاده میکند، اما تلاش دارد که مطالب برای خواننده عام نیز قابل فهم باشد.
آن طور که خودش در این باره نوشته است «شالوده این مقالات، بر اساس زاویه دید من نسبت به خصلت شاعرانگی ایرانیان پی ریزی شده است؛ بر محور این پرسش که ارج و منزلت ایرانیان در قبال بزرگان ادبشان حاصل چه برداشتی است؟ پیوند و ارتباط درونی این مردم با شاعران بزرگشان از چه سنخ است که چنین به اعماق سرشتشان رسوخ کرده و سایهای سنگین بر کل جهان بینی آنان افکنده است؟ غرض از این قلم فرسایی، سنجش و تحلیل ارتباط ایرانیان با شاعران ارجمندشان است، بالاخص آنان که طی قرون و اعصار به پایگاهی اساطیری اعتلا یافته اند… به نظرم پیوندی از این دست مولود قریحه شاعرانه ایرانی است که در جهان بی همتاست.»
کتاب پنج اقلیم حضور یکی از آثار برجسته شایگان است که میتواند برای کسانی که به فلسفه، ادبیات و هویت فرهنگی علاقهمند هستند، بسیار آموزنده و تأملبرانگیز باشد.