ترجمه بخشی از زندگی‌ام است؛ انتقال ظرافت‌های فرهنگی درک عمیق می‌خواهد


خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ طاهره طهرانی: فاروق نجم‌الدین در نجف به دنیا آمده و از نوجوانی در تهران زندگی می‌کند. تحصیلات دانشگاهی‌اش را در ایران رشته جامعه‌شناسی و علوم ارتباطات گذرانده و پس از آن، به‌عنوان فیلم‌ساز و تهیه‌کننده برنامه‌های تلویزیونی مستند و داستانی در صدا و سیما فعالیت حرفه‌ای خود را آغاز کرده است. آنطور که خودش می‌گوید مثل بسیاری از افراد دیگر، به آثار ادبی علاقه‌مند بوده و همین علاقه موجب شد که در هر دو زبان فارسی و عربی مطالعه کند. طبیعتاً برای هر کسی ممکن است این فکر پیش بیاید که شیوایی و زیبایی‌ای که در یک زبان مشاهده می‌کند، به زبان دیگر منتقل کند؛ چه از فارسی به عربی، چه از عربی به فارسی. به این ترتیب او در عرصه ترجمه نیز کار خود را شروع کرد، تجربه‌ای که بهانه این گفتگو بود.

مشروح گفتگوی او با مهر درباره ترجمه ادبیات معاصر عرب و کتاب «مجنون سلما» نوشته جان دوست و ترجمه فاروق نجم الدین را در ادامه می‌خوانید:

* کار سخت مترجم به نظرم ساختن پل ارتباطی بین دو زبان است، این ارتباط را باید خیلی خوب برقرار بکند.

ببینید، طوری است که وقتی انجام نمی‌دهی، احساس دغدغه داری، می‌دانی؟ این شیوه بیان و ادبیات بخشی از زندگی تو شده است، وقتی آن را کتمان می‌کنی یا به زبان نمی‌آوری، انگار چیزی کم است. اما وقتی انتقالش می‌دهی، به نوعی به آرامش می‌رسی. در نتیجه، بله، هر دو جنبه را دارد؛ هم سختی‌ها و هم رضایتی که به انسان می‌دهد.به هر صورت من کار ترجمه را، در کنار فیلم‌سازی، به شکل جدی‌تر از دهه ۸۰ شروع کردم.

* اولین کتابی که ترجمه کردید، چه بود؟

کارم را با ترجمه دو نمایشنامه از غسان کنفانی آغاز کردم. یکی از آن‌ها «پلی به سوی ابدیت» نام دارد. این نمایشنامه‌ها در واقع محتوایی فلسفی دارند، با تأکید بر اسطوره‌های جامعه عرب و پرداختی خاص که به گفته خود نویسنده، اگزیستانسیالیستی است. غسان کنفانی گرایش‌های انسانی داشت و جزو مبارزینی بود که به دلیل مقاومت در برابر اشغالگری از فلسطین رانده شده بود. او هرگز سلاح برنداشت، اما نهایتاً به خاطر فعالیت‌های قلمی‌اش توسط نیروهای صهیونیستی ترور شد.

* صهیونیست‌ها انتخاب شده کسانی را هدف قرار می‌دهند که مبارزه‌شان فکر ی است. می‌دانند که باید فکر را از میان ببرند، پیش از آن‌که منجر به عمل شود.

در دهه ۹۰ میلادی، این مباحث به موضوعات دیگری نیز کشیده شد. من در حوزه جامعه‌شناسی و علوم ارتباطات فعالیت داشتم و کتابی تحت عنوان جنبش‌های معاصر جهان عرب در دوران مدرنیته ترجمه کردم که از ابراهیم حیدری بود و توسط انتشارات علمی فرهنگی منتشر شد. همچنین کتاب دیگری با نام تولد اهریمن ترجمه کردم که اثری روزنامه‌نگارانه است و به قلم آقای عبدالباری عطوان، روزنامه‌نگار معروف فلسطینی نوشته شده بود.

* چه عنوان کنجکاوی‌برانگیزی! درباره چیست؟

این اثر درباره داعش نوشته شده. عنوان عربی آن تنها اشاره‌ای به دولت اسلامی در عراق دارد.

* به نظرم انتخاب نام فارسی آن جذاب و پرمعناست.

ما از دوره‌ای اهریمنی عبور کرده‌ایم و هنوز هم خطر بازگشت آن وجود دارد. مسئله این است که این خطر تنها از بیرون جوامع نمی‌آید، بلکه ریشه‌هایی درون این جوامع دارد. جوامعی همچون کشورهای عربی، افغانستان، زمینه‌ای برای ظهور تلقی‌های تندروانه، افراطی و بنیادگرایانه دارند؛ تلقی‌هایی که اساساً مخرب و ویرانگر هستند. این امر شاید ارتباط مستقیمی با کتاب نداشته باشد، اما کوتاه بگویم که ظهور چنین تفکراتی بیشتر ناشی از ناکامی از گرایش‌های ناسیونالیستی در پنجاه سال گذشته بوده است. حکومت‌های ناصری، بعثی و ناسیونالیستی لیبرال در طول یک قرن گذشته، مخصوصاً در مواجهه با مسائلی مانند اسرائیل، موفقیت چندانی کسب نکردند. این ناکامی‌ها باعث شد حتی برخی از روشنفکران، فارغ‌التحصیلان دانشگاه الازهر، چه دینی‌گرا و چه غیر دینی، به این نتیجه برسند که آن جریان‌ها نیز راه به جایی نبرده‌اند؛ و ما همچنان ملتی درجه دو باقی ماندیم. همین عامل موجب تقویت تفکرات افراطی و گرایش به بنیادگرایی شد.

* بنابراین، تلاش می‌شود تا با تکیه بر دیدگاه‌های افراطی و بنیادگرایانه در حوزه مذهب و دین پیش بروند و به بزرگی برسند؟

بله، این گروه‌ها توانستند بخشی از جامعه را بسیج کنند و امروز هم همچنان به بسیج کردن ادامه می‌دهند. به همین دلیل واقعاً می‌توان آن‌ها را نوعی «اهریمن» تلقی کرد، اما نه اهریمنی که بیرون از جامعه وجود دارد؛ بلکه این پدیده از دل خود جوامع ما سرچشمه می‌گیرد.

* غرب هم به این وضعیت دامن می‌زند، آتش آن را شعله‌ورتر می‌کند و این جریان‌ها را بزرگ‌تر جلوه می‌دهد. به نظر می‌رسد این را خوب فهمیده است و اگر هدفش مقابله با اسلام یا موجودیت این تمدنها و کشورها باشد، تلاش می‌کند این کار را از طریق جریان‌های درونی این جوامع و با استفاده از شمشیری که به نام اسلام بلند شده انجام دهد.

علت‌ها بسیار متنوع هستند و نمی‌خواهم وارد جزئیات این بحث شوم، اما می‌خواهم توجه شما را به نکته‌ای جلب کنم؛ مثلاً گروه‌هایی مثل داعش، بخش قابل‌توجهی از نیروهای خود را از مناطقی مثل چچن تأمین می‌کنند. حالا چرا؟ یعنی هرچه از مرکز این ایدئولوژی دورتر می‌شویم، گرایش به بنیادگرایی بیشتر می‌شود؟ پاسخ مثبت است. جوامعی که تازه به نوعی گرایش دینی می‌رسند یا به تازگی این هویت را پذیرفته‌اند، انگیزه بیشتری دارند که بگویند: شما، چه به عنوان عرب یا مسلمان، دین را درست نفهمیده‌اید! این رفتار معمولاً از تلاش برای فاصله گرفتن از گذشته خود و محیط اطرافشان (که اغلب با سنت‌های مسیحی شکل گرفته) ناشی می‌شود. در نتیجه، آنها برای ارائه یک هویت جدید که با جامعه سابقشان تضاد داشته باشد، به سمت تفاسیری بنیادگرایانه‌تر متمایل می‌شوند. نمونه‌اش را می‌توانید در جاهایی مثل جزیره بالی یا چچن مشاهده کنید، که افراد زیادی از آن مناطق به چنین گرایش‌هایی جذب می‌شوند. نمی‌توان انکار کرد که چنین جریان‌هایی، حتی اگر مستقیماً از متن اسلام سنتی نشأت نگرفته باشند، ارتباطی با آن دارند. به طور مثال، وقتی کسی از بهائیت تغییر دین داده و مسلمان می‌شود، گاهی رفتارهای شدیدتری علیه بهایی‌ها از خود نشان می‌دهد. مشابه این موضوع را تاریخ ما ایرانی‌ها نسبت به زرتشتیان نشان می‌دهد؛ کافی است به متون تاریخی نگاه کنید. عرب‌ها نیز از همین منظر با دوره‌های مختلف اسلامی روبه‌رو بوده‌اند. حالا این بحث خودش موضوع مستقلی است که خارج از بحث می‌شود.

* این کتاب واقعاً جالب بود. بعد از آن، شما چه کتاب دیگری ترجمه کردید؟

یک کتاب سه جلدی با عنوان ادیان و مذاهب در عراق که هنوز چاپ نشده است. این اثر یک نگاه مردم‌شناختی به موضوعات مختلفی مثل ایزدی‌ها، فرقه‌های عرفانی، و همچنین تسنن و تشیع در عراق دارد. کتاب توسط انتشارات علمی و فرهنگی قرار بود منتشر شود، اما به دلایلی که هنوز برای من کاملاً مشخص نیست، انتشار آن متوقف شده است. شاید به خاطر مشکلات احتمالی با ارشاد یا تغییر سیاست‌های مدیریتی باشد. خودم دقیقاً نمی‌دانم چرا. آخرین کتابی هم که ترجمه کردم، «مجنون سلما» بوده است. البته سه نمایشنامه دیگر از کنفانی را هم در مجموعه آثار نمایشی غسان کنفانی ترجمه کرده‌ام، که توسط نشر جهان کتاب چاپ شده است.

ترجمه بخشی از زندگی فاروغ نجم‌الدین است

* مجنون سلما را چطور انتخاب کردید؟

درباره مجنون سلما باید بگویم که ارتباط مستقیمی با نویسنده، آقای جان دوست، داشتم. پیش از این نیز یکی دیگر از آثار او را با عنوان در چنگال کابوس ترجمه کرده بودم. این کتاب خاطرات خود آقای جان دوست است که نویسنده‌ای کرد از کوبانی و مقیم آلمان است.

* «جان دوست»، اسم واقعاً جالب و نمادینی دارد؛ و به‌نظر می‌رسد نویسنده‌ای پرکار باشد.

بله، آثار متعددی منتشر کرده و برخی از آن‌ها نیز به فارسی ترجمه شده‌اند. تعداد این کتاب‌ها در فارسی به حدود ۱۵ تا ۲۰ عنوان می‌رسد و حداقل ۷ عنوان از این آثار به‌صورت رسمی ترجمه شده‌اند. یکی از این کتاب‌ها با عنوان «کوبانیه» شناخته می‌شود. اولین اثری که از این نویسنده به فارسی برگردانده شد، کتابی با عنوان «سه گام تا رهایی» بود که توسط آقای طهماسبی ترجمه شد. این کتاب که چند سال پیش منتشر شد، داستانی است جذاب و در ابتدا عنوان اصلی آن «سه گام تا چوبه دار» بوده است. آقای طهماسبی این کتاب را با شیواترین سبک ترجمه کرده‌اند و حتی خود ایشان با نویسنده هم ارتباطاتی داشته‌اند.

یکی دیگر از آثار این نویسنده هم همان کتاب در چنگال کابوس است که خاطرات روزانه‌ی او در دوران شیوع کرونا در آلمان است. این خاطرات که طی یک ماه هر روز نوشته شده‌اند، به زندگی شخصی او در زمان بحران جهانی اشاره می‌کنند. در این کتابش از تجربه‌های متعددی سخن گفته است؛ مثلاً شرح روزهایی که مردم به‌طور عجیبی رفتار می‌کردند، سوپرمارکت‌ها را خالی می‌کردند و غارت می‌کردند، یا زمانی که محدودیت‌های شدید تجمعات اجرا می‌شد. اتفاق جالب دیگری که روایت شده، لحظه‌ای است که هلیکوپتری در نزدیکی خانه‌اش دیده، و این ماجرا او را یاد حملات نظامی سوریه به مخالفان انداخته است. او در این کتاب با مهارت توانسته خاطرات دوران کرونا را با گذشته‌ی شخصی و زندگی کودکی خودش پیوند دهد و تجربه‌ای منحصر به فرد خلق کند.

* این را کدام انتشارات منتشر کرده است؟

نشر نیستان. در همان زمان ارتباطاتی با این اثر و نویسنده برقرار کردم. نکته جالب این است که هر دو اثر، «مجنون سلما» و «در چنگال کابوس» پیش از انتشار، نسخه متنی آن‌ها برای من ارسال شده بود و من همزمان آماده‌سازی انتشار عربی آن‌ها را آغاز کرده بودم. در واقع، اگر مشکلی پیش نمی‌آمد، حتی ممکن بود نسخه فارسی پیش از نسخه عربی منتشر شود.

* داغ داغ ترجمه فارسی‌اش می‌رسید!

بله، البته این انتخاب من فقط به دلیل ارتباط شخصی با نویسنده نبود؛ بلکه حقیقت این است که این کتاب از جنبه‌های مختلفی به ما ایرانی‌ها مرتبط است و همین ارتباط باعث جذابیت بیشترش می‌شود. اول اینکه قوم کُرد ارتباط فرهنگی نزدیکی با ما دارد. داستان مجنون سلما زندگی شاعری را روایت می‌کند که در منطقه‌ای به نام جزیره، میان دجله و فرات، زندگی می‌کند. این منطقه که به دلیل وجود دو رود بزرگ دجله و فرات به جزیره شهرت دارد، از ترکیه تا شمال عراق و حوالی بغداد امتداد دارد.

توصیف‌های تاریخی و اجتماعی که در روایت گنجانده شده، تصویری دقیق از سنت‌ها و آئین‌های آن مقطع تاریخی ارائه می‌دهد. به عنوان نمونه، قهرمان داستان تلاش برای ربودن محبوب خود را در قالب رسم کهن قوم کرد توصیف می‌نماید. او برای شاگردش تعریف می‌کند که اگر شاهزاده سلما عضوی از خانواده‌ای متعلق به طبقه عام جامعه بود، حتماً برای ربودن او اقدام می‌کرد. اما چون سلما دختر حاکم قصر بود، نمی‌شود این کار را کرد. چنین توصیف‌هایی در کنار فضای عاشقانه داستان باعث عمیق‌تر شدن پیوند خواننده با شخصیت‌ها و قرابت بهتر با فضای فرهنگی آن دوره می‌شود * اسمش هم برای همان منطقه جزیره است.

شاعر مورد بحث «ملأ احمد جزیری» است، که به عنوان نخستین شاعری شناخته می‌شود که شعر به زبان کردی سروده. البته ممکن است پیش از او کسانی به صورت محلی یا پراکنده به کردی شعر گفته باشند، اما او را بنیان‌گذار شعر کلاسیک کردی می‌دانند. حوزه فرهنگی این اثر نیز جای تأمل دارد. در گذشته، تمام مردمانی که اهل ادبیات بودند، در این منطقه نیاز داشتند برای خواندن و نوشتن در حوزه ادبیات به زبان فارسی تسلط داشته باشند. این مسئله محدود به ایران نبود؛ مناطق دیگری مثل پاکستان و آسیای میانه را هم شامل می‌شد و این روند برای چندین قرن ادامه داشت.

* این همه شاعر در این اقلیم‌ها و سرزمین‌ها هستند که فارسی شعر گفته‌اند.

به عنوان مثال، اقبال لاهوری با وجود اینکه ۹ دفتر از ۱۲ دفتر شعر خود را به زبان فارسی سروده، خودش مهارت زبانی بالایی در صحبت به فارسی نداشت. آن زمان، آموزش در مکتب‌خانه‌ها آغاز می‌شد و پس از آن افراد برای ادامه تحصیل به مدارس علمی وارد می‌شدند. در این مدارس، زبان عربی برای متون دینی، علوم روز مانند شیمی، نجوم و غیره استفاده می‌شد؛ به عبارتی زبان علمی آن دوران عربی بود. اما گلستان و بوستان سعدی تدریس می‌شدند برای ادبیات، خوب همین تسلط بر زبان فارسی را ایجاب می‌کرد، نیاز داشتند زبان فارسی بدانند.

* به عبارت دیگر زبان دین و علم عربی بود اما زبان عشق، ادب، نامه‌نگاری و بسیاری از ابعاد دیگر زندگی روزمره فارسی محسوب می‌شد.

در همین داستان، شخصیت‌های اصلی ملأ احمد و محبوبه‌اش که دختر شاه است، معرفی می‌شوند. هر دو از یک خاندان کُرد و اشرافی هستند. ملأ احمد، پسر یک ملأ است و این تقابل طبقاتی بر جذابیت داستان می‌افزاید. نکته جالب توجه اینجاست که با وجود تعلق این دو به جامعه کردی، تنها نامه‌ای که دختر برای ملأ احمد می‌فرستد به زبان فارسی نوشته شده است. شاید به دلیل پیشینه تحصیلی یا فرهنگی او باشد. اما در یکی از لحظات داستان، وقتی ملأ احمد به‌عنوان یک دانش‌آموز ساده در مدرسه مشغول درس خواندن است، راز دلش را با دوستش در میان می‌گذارد. دوستش به او پیشنهاد می‌دهد که اگر می‌خواهد حقیقتاً با محبوبش ارتباط برقرار کند، باید به زبان خودشان سخن بگوید. همین توصیه انگیزه‌ای می‌شود که ملأ احمد به سراغ زبان کردی برود و از آن زمان به بعد تصمیم می‌گیرد تمام اشعار و نامه‌هایش به این زبان باشند. این تغییر نگرش و استفاده از زبان مادری چنان تأثیری می‌گذارد که اشعار او در دل همه جای باز می‌کنند. بعدها داستان پیش می‌رود تا جایی که ملأ احمد به مجالس ادبی دربار خان‌های کرد جزیره دعوت می‌شود و با اشعار کردی خود که رنگ و بویی مشابه اشعار حافظ دارند، در محافل ادبی جایگاه ویژه‌ای پیدا می‌کند. ارتباط او با حافظ نیز موضوع تحقیق‌های بسیاری بوده و کتاب‌های متعددی درباره تأثیرپذیری او از حافظ نوشته شده‌اند.

* از بخش‌های جذاب داستان جایی است که ملأ احمد برای دختر نامه‌ای می‌نویسد، سپس برای محافظت از آن، نامه را داخل نی قرار می‌دهد و با شمع مهر و موم می‌کند تا به دست او برسد بدون اینکه خیس شود. این جزئیات کوچک همراه با شور عشق میان این دو شخصیت، هیجانی عاشقانه ایجاد می‌کنند. برای شما کدام بخش داستان جذاب‌تر است؟

برای من یکی از نقاط قابل‌توجه ابتدای داستان است؛ همان عشقی که با یک نگاه یا خواب آغاز می‌شود. خوابی که شاعر در وضعیت تب‌دار می‌بیند، بسیار نمادین و زیباست: غزالی که به دنبال شیر می‌دود و از او فراری است، تصویرسازی متفاوتی را ارائه می‌دهد.

* این بخش مرا یاد بیت زیبای مولوی انداخت: «صنما تو همچو شیری من اسیر تو چو آهو / به جهان که دید صیدی که بترسد از رهایی؟» اینجا نقش معکوس عاشق و معشوق جالب است؛ معمولاً عاشق شکارگر است، اما در این توصیف معشوق شیر است و عاشق آهویی که می‌ترسد مبادا شیر شکارش نکند یا شکارش کند و رهایش کند!

این صحنه‌ای که اشاره کردید، قرار و مدارشان این است و خیلی ابتکاری است، بسیار خلاقانه و نمادین است. در این داستان، طبعاً ملأ احمد نمی‌توانسته مستقیم به محبوب خود دسترسی پیدا کند. پس تصمیم می‌گیرد نامه‌ای بنویسد، آن را درون نی قرار دهد، دو طرف آن را محکم مهروموم کند و سپس با یک بادبان کوچک روی آب رها کند تا به جریان رود دجله بسپارد. قصرِ مشرف بر رود، فضایی تخیلی و تاریخی دلنشینی را ایجاد کرده است. دختر داستان منتظر رسیدن این نامه است و سرانجام او به نی دسترسی می‌یابد، اگرچه به سختی و با کمک ماهیگیرانی که در آن حوالی هستند. این صحنه هم بسیار جالب است و هم احساسات بیننده یا خواننده را برمی‌انگیزد.

* بخش‌هایی از این داستان وقایع تاریخ است که با بخش‌های تخیلی در هم تنیده شده، این هم داستان را جذاب‌تر می‌کند.

این روایت در مهم‌ترین مقطع تاریخی برخورد میان صفویه و عثمانی جریان پیدا می‌کند، زمانی که صفوی‌ها حاکمیت شرق آناتولی (ترکیه امروزی) را از دست داده و مناطق یادشده به عثمانی الحاق می‌شوند. در این جنگ‌ها، اغلب از سران کرد کمک گرفته می‌شد و قشون از همین مردمان تشکیل می‌شد. با این حال، ارتباطات فرهنگی این اقوام همچنان با ایران حفظ شده بود و علاقه‌مندی‌های فرهنگی میان این جوامع پابرجا بود. شاید یکی از نشانه‌های این تأثیر عمیق فرهنگی، هدیه‌ای است که قهرمان داستان از دایی خود دریافت می‌کند؛ نسخه‌ای از دیوان حافظ که از تبریز برای او فرستاده شده است. همچنین، دختر داستان زیر نظر خطاطان ایرانی تعلیم دیده و مکاتبات وی با دیگران به زبان فارسی انجام می‌شود.

نمونه‌ای از جنبه‌های جامعه‌شناختی داستان نیز به واسطه حضور دوستِ کردِ وی اهل کوبانی نمایان شده است. او به‌خوبی آداب و رسوم و هنجارهای مردمان کرد آن دوره را روایت می‌کند. همان‌طور که در مقدمه داستان آمده، روایت شاعر فقط یک داستان عاشقانه ساده نیست، بلکه تجربه زیسته شخصیت‌ها نیز در بستر ماجراها به خواننده منتقل می‌شود. توصیف‌های تاریخی و اجتماعی که در روایت گنجانده شده، تصویری دقیق از سنت‌ها و آئین‌های آن مقطع تاریخی ارائه می‌دهد. به عنوان نمونه، قهرمان داستان تلاش برای ربودن محبوب خود را در قالب رسم کهن قوم کرد توصیف می‌نماید. او برای شاگردش تعریف می‌کند که اگر شاهزاده سلما عضوی از خانواده‌ای متعلق به طبقه عام جامعه بود، حتماً برای ربودن او اقدام می‌کرد. اما چون سلما دختر حاکم قصر بود، نمی‌شود این کار را کرد. چنین توصیف‌هایی در کنار فضای عاشقانه داستان باعث عمیق‌تر شدن پیوند خواننده با شخصیت‌ها و قرابت بهتر با فضای فرهنگی آن دوره می‌شود.

به نظر می‌رسد داستان عشق مم و زین یک بار دیگر دارد تکرار می‌شود، درست مانند سرگذشت‌های عاشقانه معروف. زین، که نتوانست عشقش را به نتیجه برساند، سرانجام تسلیم شد؛ او را زندانی کردند و نهایتاً جانش را در راه عشق از دست داد. نام او نیز به فهرست عاشقان افسانه‌ای تاریخ پیوست، همان‌طور که فرهاد و شیرین یا مجنون و لیلی این‌چنین شدند. در فرهنگ کردی قصه‌ای هست به اسم مَم و زین. یک افسانه‌ای کردی است که بین مردم رواج دارد. حتی مقبره‌ای هم در این منطقه به یاد آن ساخته‌اند.

* یعنی فقط جنبه افسانه‌ای ندارد، تاریخی هم هست.

الگویی از یک عشق نافرجام که در سرنوشت این عاشق و معشوق هم بازتاب یافته است. ملااحمد عاشق سلما می‌شود و عشقشان بیشتر از طریق مکاتبات عاشقانه گسترش می‌یابد. اما خانواده سلما، بدون توجه به احساساتش، او را به ازدواج با یکی از پسرعموهایش مجبور می‌کنند. سلما با این ازدواج اجباری کنار می‌آید و زندگی مشترک خود را آغاز می‌کند. حتی در ظاهر اعلام رضایت می‌کند، اما عشق ملااحمد همچنان در عمق ناخودآگاهش می‌ماند. از طرف دیگر، او هم نمی‌تواند عشقش به سلما را فراموش کند. یک تصویری شبیه به شهریار ما دارد که مجرد باقی مانده و همه اشعارش یادآور معشوق از دست رفته است. در پایان داستان هم او را می‌بینیم که مقابل قصر سابق سلما نشسته، نقاشی‌هایی از گذشته‌اش می‌کشد و خاطرات کوچه‌ها و راهروهای قصر را مرور می‌کند.

جنبه دیگری که داستان را متمایز می‌کند، میل او به عرفان است. ملااحمد که از محبوب زمینی خود ناامید شده، درد دل‌هایش را با درویشی در میان می‌گذارد تا شاید کمی آرامش بیابد. ملاقات با یک عارف یا درویش که ساکن مدرسه‌شان می‌شود، تأثیر عمیقی بر او می‌گذارد. ولی‌نقشجان او را با عشق عرفانی آشنا می‌کند و او تحت تأثیر این آموزه‌ها، مقام عشق معنوی را برتر از عشق زمینی درک می‌کند، اما برخلاف تصور رایج، هیچ وقت عشق زمینی‌اش را کاملاً کنار نمی‌گذارد و همچنان سوز و گداز عاشقانه‌اش را حفظ کرده و آثارش به تلفیقی از عشق زمینی و عرفانی تبدیل می‌شوند. دقیقاً همین ویژگی است که اشعار او را هم برای عاشقان و هم برای علاقه‌مندان به عرفان جذاب می‌کند.

* نوع روایت داستانی «مجنون سلما»، شبیه «لیلی و مجنون» است، مثل آنجا که پدرِ معجون او را به کعبه می‌برد تا دعا کند و از خدا بخواهد این عشق از سرش بیفتد، و می‌بیند خود مجنون حلقه کعبه را گرفته و دعایش این است که: «از عمر من آنچه هست بر جای / بستان و به عمر لیلی افزای» انگار پدر درمی‌یابد که این عشق درمان ندارد؛ گویی دیگر یک «درد» نیست که درمان داشته باشد، جریانی است که مجنون را به مسیری دیگر هدایت می‌کند.

این موضوع ارتباط عمیقی با نقش درویشِ عارف داستان دارد. جلسات این عارف چنان تأثیرگذار است که در واقع، جان‌ها را زنده می‌کند. کلام این ولی‌نقشجان، با هر بار بیان، او را به حال دیگری می‌برد. جامعه‌شناسی رابطه میان آن دو را می‌توان با ارتباط شمس و مولانا مقایسه کرد: یک دیدار تحولی. جالب اینکه درویش هم، مثل شمس، روزی به‌ناگاه می‌رود و ملااحمد هرچه او را در شهرهای مختلف جست‌وجو می‌کند، هرگز نمی‌یابد. بااین‌حال، تأثیر عرفانی عمیقی که از او برجا مانده، همچنان در جان ملااحمد جاری است.

* این غیابِ مراد، به همراه غیابِ محبوبش، انگار سکویی برای پرتاب به مرحله‌ای بالاتر می‌شود برایش.

یکی از صحنه‌هایی که تأثیر شگرفی بر من گذاشت، جلسات عرفانی مجنون با درویش بود. نقطه اوج این صحنه‌ها زمانی است که شاعر داستان به دلیل عشقی که نسبت به دختر حاکم داشته، با خشم جماعت و حاکم مواجه می‌شود؛ به‌طوری که دیوان اشعار او را ضبط کرده و پاره پاره می‌کند و از میان می‌برد. این کار او شاعر را به‌کلی مأیوس و سرخورده می‌کند، انگار تمام گذشته و هنر خود را از دست داده است. درحالی‌که کاملاً ناامید و پکر نزد استاد عرفانی‌اش بازمی‌گردد تا بگوید چه مصیبتی سرش آمده، با چیزی غیرمنتظره روبه‌رو می‌شود. می‌بیند که نسخه‌ای خطاطی‌شده از همان دیوان گم‌شده به دست درویش نگهداری شده است. معلوم می‌شود در گذشته مجنون اشعار خود را برای خواندن به دست عارف سپرده بود و حالا نسخه‌ای تازه و زیبا از آن نوشته شده بود. این اتفاق انگار جانِ دوباره‌ای به شاعرِ عاشق می‌دهد و تولدی نو برایش رقم می‌زند؛ دنیایی تازه که رنج‌هایش را کنار زده و او را به مسیری تازه هدایت می‌کند.

* تلاش یک مترجم برای انتقال یک متن از یک زبان به زبان دیگر به نوعی مشارکت در لذت آن محتواست، چرا که امکان تجربه کردن احساسی مشابه را برای فردی فراهم می‌کند که شاید زبان اصلی را نمی‌داند. این فرآیند واقعاً چالش‌برانگیز اما در عین حال بسیار لذت‌بخش است.

به طور خاص در فرهنگ‌های گوناگون، ظرافت‌هایی وجود دارد که منتقل کردن آن‌ها به زبان دیگر نیازمند دقت و درک عمیقی است. مثلاً همین داستانی که پدر ملااحمد برایش تعریف می‌کند، که وقتی او به دنیا می‌آید، دایه سارا با قلم ناف تو را برید. و پدر اضافه می‌کند: ما کردها این را به فال نیک می‌گیریم. همانجا می‌گوید برخی بند ناف پسر را با خنجر می‌بریدند که در آینده بچه شأن جنگجو بشود. اینها نشان‌دهنده باورها و سنت‌های خاص آن منطقه است. یا مثلاً وقتی از ارتباطات تاریخی با ایران صحبت می‌کنیم، موضوعاتی مطرح می‌شود و حتی به مرگ شاه طهماسب هم اشاره‌هایی دارند. قزلباش‌ها و اتفاقاتی که در آن دوران رخ داده، بخش مهمی از این روایت‌ها هستند.



منیع: خبرگزاری مهر

زبان فارسی، شکل دهنده جهان بینی نظامی و هویت ایرانی او است


خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ طاهره طهرانی: امروز سه شنبه ۲۱ اسفندماه روز بزرگداشت نظامی گنجوی، شاعر ایرانی فارسی گوست. به همین مناسبت با نسرین فقیه ملک مرزبان دانشیار دانشکده ادبیات دانشگاه الزهرا و دکترای زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران گفتگویی داشته‌ایم. او پیشینه‌ای از مقالات و سخنرانی‌ها در کارنامه خود دارد که می‌توان به حضورش در کنفرانس باکو در آذربایجان و سخنرانی درباره نظامی به عنوان شاعری پارسی زبان و ایرانی اشاره کرد.

مشروح این گفتگو را در ادامه می‌خوانید؛

* ما اگر در ایران نظامی نداشتیم، چه چیزی نداشتیم؟ و امروزمان چه تغییری می‌کرد؟

بگذارید ابتدا از ایران و دیدگاه‌هایی که در قرن ششم یا حتی قبل از آن نسبت به این سرزمین وجود داشته است، صحبت کنم. در آن دوران، در بسیاری از کتاب‌های شعر از لفظ «ایران» کمتر استفاده می‌شد و به جای آن، واژه‌هایی مانند جهان، کشور یا شهر به کار می‌رفت. حتی گاهی از عبارت ایران‌شهر نیز به کار می‌رفت.

فردوسی یکی از کسانی است که بیشترین استفاده را از لفظ ایران کرده است. در شاهنامه، فردوسی هویت ایرانی را دقیقاً با واژه ایران تعریف می‌کند. در داستان فریدون او ایران را در مقابل توران قرار می‌دهد. این تقابل به ویژه در داستان فریدون و پسرانش مشهود است. در این داستان، فریدون ایران را به ایرج می‌سپارد و این انتخاب باعث اعتراض دو برادر دیگر، سلم و تور، می‌شود، تا جایی که به کشتن برادرشان برمی‌خیزند. اینجا نوعی هویت‌بخشی و حتی مرزکشی خاص اتفاق می‌افتد.

به نظر من، داستان‌های جمشید و فریدون در شاهنامه، دو داستان هویت‌بخش هستند. فریدون تنها یک شخصیت افسانه‌ای نیست، بلکه لایه‌های درونی عمیقی دارد که باید کشف شوند. در داستان فریدون، انتخاب ایرج به عنوان شاه ایران، نوعی تعریف ویژه از هویت ایرانی ارائه می‌دهد. این انتخاب باعث حسادت سلم و تور می‌شود، یعنی این سرزمین آنقدر اهمیت دارد که این اعتراض و آن حسادت بر سر پادشاهی آن در نهایت به برادرکشی منجر می‌شود. این موضوع نشان‌دهنده اهمیت حیطه قدرت و رقابت در شکل‌گیری هویت ملی است.

پس از فردوسی، دیدگاه‌های مختلفی نسبت به ایران شکل گرفت. در دربارهای ترک، نگاه‌های علمی، عاشقانه و به ویژه صوفیانه به ایران وجود داشت. این دیدگاه‌ها تا قرن ششم ادامه یافتند. در این میان، افراد دیگری نیز بودند، اما من در اینجا به آن‌ها نمی‌پردازم و بیشتر بر روی نکات کلیدی و نقش نظامی تمرکز می‌کنم.

نظامی گنجوی یکی از شاعرانی است که به شدت تحت تأثیر فردوسی قرار دارد. او در آثار خود به قصه‌ها و اشعاری اشاره می‌کند که پیش از او توسط شاعرانی مانند فردوسی سروده شده‌اند. نظامی خود می‌گوید که این قصه‌ها را از منابع مختلف گرفته و آن‌ها را به شکلی جدید و زیبا بازآفرینی کرده است. در واقع، او این قصه‌ها را مس هایی می‌داند که طلا ی‌شان می‌کند. این نشان‌دهنده نگاه عمیق نظامی به پیشینه ادبی و فرهنگی ایران است، به ویژه قصه‌هایی که در آنها لفظ ایران به کار رفته است.

در آثار نظامی، لفظ ایران و هویت ایرانی به طور مکرر مطرح می‌شود. این موضوع به وضوح در ابیات مشهور او دیده می‌شود، مانند این بیت:

همه عالم تن است و ایران دل

نیست گوینده زین قیاس خجل

چون که ایران دل زمین باشد

دل ز تن به بود، یقین باشد

این بیت نشان‌دهنده اهمیت ایران به عنوان مرکز و قلب جهان از دیدگاه نظامی است.

علاوه بر این، در کتاب‌های جغرافیایی قدیمی، چه هندی، چه یونانی و چه ایرانی، نگاه ویژه‌ای به ایران وجود دارد. برای مثال، کتاب‌های جغرافیایی، جهان به بخش‌های مختلف تقسیم می‌شود و ایران اغلب به عنوان مرکز یا قلب این تقسیم‌بندی‌ها مطرح می‌شود. در نزهه القلوب نقل می‌کند از کتاب‌های مختلف مناطق دیگر جهان به هفت اقلیم تقسیم می‌شود و ایران در اقلیم وسط قرار می‌گیرد، سه اقلیم در شرق و سه اقلیم در غرب. این نگاه لزوماً توسط ایرانی‌ها مطرح نشده بلکه توسط جغرافی‌دانان و نویسندگان مختلف از فرهنگ‌های گوناگون بیان شده است.

این نگاه به ایران به عنوان مرکز جهان، در دوره‌های مختلف تاریخی تغییر کرده است. مرزهای ایران در طول تاریخ گسترده‌تر یا کوچک‌تر شده‌اند، چاق و لاغر شده است. برای مثال، با ورود اقوام ترک و فتوحات آن‌ها، مرزهای ایران تغییرات زیادی کرد. در آن دوران، مرزها به شکل امروزی نبودند و حکومت‌ها بیشتر ایلی و قبیله‌ای بودند. این باعث می‌شد که مرزها دائماً در حال تغییر باشند و قبیله‌ها امروز در یک منطقه و فردا در منطقه‌ای دیگر ساکن شوند.

* زمانی که به جهان مسکون آن روزگار نگاه می‌کنیم می‌بینیم به هر حال ایران در میانه این هفت اقلیم است.

ما باید به سرزمین و مردمی توجه کنیم که خود را مرکز جهان می‌دانند و دیگران نیز این موضوع را تأیید می‌کنند. این نگاه بسیار جالب است و در آثار نظامی گنجوی نیز به وضوح دیده می‌شود. نظامی می‌گوید؛

زآن سعادت که در سرت دانند،

مقبل هفت کشورت خوانند

او در مورد هفت اقلیم سخن می‌گوید و از سعادت و جایگاه ویژه ایران و شهریار زمانه ایران در میان این هفت اقلیم صحبت می‌کند، این نشان‌دهنده دیدگاهی است که در قرن ششم به وسیله نظامی تقویت شده است.

* با این تفاسیر اگر نظامی نبود، چه اتفاقی می‌افتاد؟

در حوزه خط سیر هویت‌بخشی، فردوسی آغازگر این جریان بود، از قرن چهارم (سال ۳۲۹ تا ۴۱۱ هجری قمری) تا قرن ششم، این دیدگاه به تدریج شکل گرفت و تقویت شد. در این دو قرن، دیدگاه‌های صوفیانه نیز وجود داشت که بیشتر بر بی‌وطنی و فراتر رفتن از مرزهای جغرافیایی زمینی تأکید می‌کردند. در آن نگاه، کل نظام هستی و دنیا در مقابل آسمان و ماورأ قرار می‌گیرد.

فردوسی در شرق ایران بوده اما ناگهان فردی در غرب ایران مانند نظامی ظهور می‌کند و آوازه هویت‌بخشی ایرانی را به نوعی ادامه می‌دهد. او درباره ایران و هویت‌بخشی را با شادمانی و تأکید بر هفت اقلیم و جایگاه ایران به عنوان مرکز و قلب و دل جهان، تقویت می‌کند. این نمی‌تواند بی‌نتیجه باشد، زیرا خط سیر فکری یک اندیشۀ هویت‌بخش در طول این دو قرن تثبیت شده و با شعر نظامی به اوج خود می‌رسد و جاودانه می‌شود. این مسئله بسیار مهم است و نشان‌دهنده تأثیر عمیق ادبیات در شکل‌گیری هویت ملی است.

نظامی با نگاه نمایشی، تصویری، استعاری و مخیل و صریح، در همه انواع هویت ایرانی را به شدت تقویت کرده و آن را ماندگار کرده است. این هویت تا امروز هم در فرهنگ و ادبیات ایران دیده می‌شود. این موضوع نشان‌دهنده تأثیر گسترده مرزهای فرهنگی و تاریخی ایران است که در طول تاریخ تغییر کرده‌اند.

* در واقع این سرزمین‌ها که روزی آنها هم ایران نامیده می‌شدند، حالا جدا شده‌اند.

کشورهایی مانند آذربایجان تحت تأثیر این هویت‌بخشی قرار گرفته‌اند. این سرزمین‌های اقماری ایران بر اساس تغییراتی که در طول زمان اتفاق می‌افتد و تغییراتی که در حکمرانان سیاسی رخ می‌دهد، گاهی زیر پرچم ایران قرار می‌گیرد و گاهی از آن خارج می‌شود. این تغییرات در دوره‌های مختلف تاریخی و با ظهور قدرت‌های گوناگون رخ داده است. نظر من این است که ما نباید با کشورهایی مانند افغانستان، ترکیه یا آذربایجان بر سر مالکیت شاعرانی مانند سنایی، مولوی یا نظامی بحث کنیم. این مسئله برای ما اصلاً مطرح نیست.

* چطور؟ این موضوع اهمیتی ندارد؟

چیزی که در کنفرانس باکو گفتم این است که نظامی در گنجه متولد شد و در همان منطقه نیز درگذشت. اما او در متن آثار خود به وضوح به ایرانی بودن خود افتخار می‌کند. در آن زمان، ایران مفهومی گسترده داشت و زبان فارسی به عنوان ملاک هویت، نقش بسیار بسیار جدی‌ای در فرهنگ و تمدن ایرانی ایفا می‌کرد. این فرهنگ و تمدن از خاور تا باختر را در بر می‌گرفت و بی تردید قدیمی‌ترین تمدن‌های جهان شناخته می‌شود. نظامی با زبان فارسی سخن می‌گفت و این زبان تنها زبانی بود که در ذهن او، در ذهن دریافت‌کننده او، جهان‌بینی و ادراک او از هستی را شکل می‌داد. زبان فارسی برای نظامی ابزاری بود که با آن نمایش‌های ادبی خود را خلق می‌کرد.

اما بُعد دیگری نیز وجود دارد که دوست دارم به آن اشاره کنم. وقتی از تاریخ و سیر زمانی هویت‌بخشی صحبت می‌کنیم، یا وقتی از زبان حرف می‌زنیم، باید به این نکته توجه کنیم. من دوست دارم اینجا از خاقانی هم نام ببرم.

* اتفاقاً می‌خواستم در این باره از شما بپرسم. در واقع، ما دو شاعر داریم که در یک اقلیم زندگی می‌کردند: نظامی و خاقانی.

خاقانی هم مانند نظامی، شاعری بود که در منطقه قفقاز زندگی می‌کرد و به زبان فارسی شعر می‌سرود. او نیز به هویت ایرانی خود افتخار می‌کرد و زبان فارسی را به عنوان ابزاری برای بیان افکار و احساسات خود به کار می‌گرفت. این دو شاعر، با وجود زندگی در منطقه‌ای که امروز خارج از مرزهای سیاسی ایران قرار دارد، همواره به ایران و فرهنگ ایرانی وفادار بودند.

* این دو شاعر چه خدمتی می‌کنند و چه نقشی دارند؟

این موضوع بسیار جذاب و قابل تأمل است. ببینید، دو انسان بزرگوار و بسیار باهوش که زندگی‌هایشان لزوماً شبیه زندگی شاعران خراسانی نیست، زندگی‌های متفاوتی دارند. چرا متفاوت است؟ به این دلیل که شاید شروان‌شاهان تحت سیطره‌ی سلاجقه هستند و این‌گونه نیست که شاه سلجوقی را مدام در مرکز قدرت خود ببینند. آن‌ها علاقه‌مندند که با شاعران و فرهیختگان مناطق فرهنگی دیگر ارتباط داشته باشند. اما به هر حال، در یک منطقه‌ی فرهنگی جدید دارند زندگی می‌کنند.

ما همیشه دو منطقه فرهنگی بزرگ داریم: خراسان و عراق عجم یا منطقه‌ی فارس. این مناطق، شاعرخیز و دانشمندخیز هستند و به شدت قدرتمند هستند. مسئله‌ی بسیار مهم، همسویی قدرت و زبان در این دو منطقه است که بسیار جدی است. حالا شما پایتخت خود را در نظر بگیرید، جایی که شاه بزرگ می‌نشیند، لشکر می‌آید و وزیران حضور دارند. در این مناطق، اگر شاعران یا عالمانی در مدارس، حوزه‌های علمیه، یا در بحث‌های مختلف شعر، ادب، فرهنگ و حتی علوم دقیقه فعالیت کنند، این پدیده‌ها طبیعی جلوه می‌کنند.

اما زمانی که به قرن ششم می‌رویم، می‌بینیم که در این قرن، در منطقه‌ای در شمال غربی ایران، شاعرانی ظهور می‌کنند که سبک ویژه‌ای دارند. من درباره‌ی سبک آن‌ها زیاد فکر می‌کنم، این شاعران تأثیرگذارند در بلوغ زبان فارسی. به چه معنا؟ به این معنا که وقتی در قرن بعد، حدود ۵۰ سال بعد، کسانی مثل سعدی را داریم که می‌توانند با الفاظ روان و حتی بدون تصویرسازی ذهنی و تصویر مخیل، برای ما تجسم ایجاد کنند.

اما در منطقه آذربایجان، افرادی که دور از منطقه‌ی قدرت مرکزی هستند، چند کار مهم انجام می‌دهند؛ یکی این‌که تداخل فرهنگی ایجاد می‌کنند. شما ببینید، ارتباطی که نظامی و خاقانی با دنیای مسیحیت دارند، دنیایی با فرهنگ متفاوت است. نگاه آن‌ها به زن، دین، جامعه و نوع عشق‌ورزی متفاوت است. وقتی ما این تنوع را در دیدگاه‌ها می‌بینیم، می‌تواند برای زبان فارسی و منشور دارای طیف‌های مختلف معنایی، معناهای جدید ایجاد کند و حوزه‌ی معنایی واژگان را گسترش دهد. یعنی شما از واژه‌ها استفاده‌ی مؤثرتری می‌کنید و می‌توانید حوزه‌های معنایی را باز کنید.

نکته دوم این است که در مواجهه با مقوله تخیل، شما با جنبه‌ای متفاوت روبرو می‌شوید و این موضوع به‌خوبی در آثار نظامی و خاقانی مشهود است. شما می‌توانید تأثیر استعاره‌ها، مشبهٌ به ها، تجسم‌ها، تمثیل‌ها و حتی شیوه‌های گوناگون تصویرسازی عینی را در آثار آنها مشاهده کنید. این مایه می‌کند و مایه می‌سازد برای شاعران قرن‌های هفتم و هشتم و رد پای تخیل نظامی و خاقانی را در آثار دیگران می‌بینید. به عبارتی اگر نظامی و خاقانی نداشتیم، هم مدخل معنایی بسیاری از واژگان مان تنگ‌تر می‌شد، و هم بسیاری از صور خیال دارای عرصه نمایش و رنگهای متنوع نمی‌شدند.

*لطفا در این باره مثالی برای‌مان بزنید؟

مثلاً در آثار نظامی، با صحنه‌هایی از طبیعت روبرو هستید که با عمق و لطافت خاصی به تصویر کشیده شده‌اند. او حتی موضوعات بسیار ساده‌ای مانند شب شدن یا روز شدن و طلوع خورشید، یعنی دوتا کمینه محتوای به این سادگی را در نظر بگیرید، نظامی اینها را با تصاویری جدید و خلاقانه روایت می‌کند. برای نمونه، زمانی که می‌خواهد از شب بگوید، چنین می‌سراید؛

تا شب آنجا نشاط و بازی کرد،

عود سوزی و عطر سازی کرد

چون برافشاند شب به سنت شاه،

بر حریر سفید مشک سیاه

این تصویرسازی‌ها می‌تواند لباس‌های شاهانه را تداعی کند؛ جایی که حریر سفید نمادی از شکوه است و مشک سیاه به موی آراسته غالیه و مشک آلود شاه است و شاه را از شب قدرتمند تر و با شکوه تر نشان می‌دهد و به تزئینات ظریف اشاره دارد. در نمونه‌ای دیگر که می‌خواهد از شب یا روز سخن بگوید، چنین می‌آورد؛

شب چو منجوق برکشید بلند،

طاق خورشید را درید پرند

این تصویر، نمایانگر سپاهیان با علم‌ها و پرچم‌های افراشته است، تسلط سپاهیان بر میدان نبرد نمود پیدا می‌کند که با علم‌های بلندشان پرند و حریر سراپرده طاق خورشید را میدرند. این‌جوری می‌گوید شب شد یا روز شد! اینگونه تصاویر چندلایه نه‌تنها واقعیت را توصیف می‌کنند، بلکه معانی بیشتری را در خود نهفته دارند.

مثال دیگری از توصیف شب؛

شد به پیروزه گنبد از سر ناز،

روز کوتاه بود و قصه دراز

زلف شب چون نقاب مشکین بست،

شه ز نقّابیِ نقیبان رست

می‌خواهد بگوید شب شد! یا درباره صبح:

چون دم صبح گشت نافه گشای،

عود را سوخت خاک صندل سای

این تخیل زنده، مخاطب را به دنیای شاعرانه‌ای می‌برد، که هر پدیده ساده کنشی و روزمره به منبعی برای خلق صور خیال تبدیل شده است. این قابلیت تخیل در آثار نظامی و خاقانی، به ما نشان می‌دهد که چگونه می‌توانیم پیرامون خود را با صورتهای خیالی مشابهتی و مجاورتی توضیح بدهیم و جهانی پیچیده‌تر و زیباتر خلق کنیم. این ویژگی‌ها همواره قدرتی مضاعف به تخیل ما می‌بخشند.

چگونه می‌توان زمانی را که نظامی را داریم، دوباره برگردیم و استعاره‌های قدیمی و فراموش‌شده را به کار بگیریم؟ نظامی زایایی استعاره ایجاد می‌کند، استعاره‌های زاینده و پویا می‌سازد. در همین زبان فارسی، شاهد هستیم که چنین رویکردی به ماندگاری زبان منجر می‌شود، زبان فارسی احساس لزوم تغییر نمی‌کند. دلیل این امر در زایایی و خلاقیت استعاره‌سازی نهفته است. برای مثال، وقتی می‌گوید؛

چون شب از سرمه فلک پرورد

چشم ماه و ستاره روشن کرد

یعنی دائم با حوزه‌های مختلف مانند جنگ، پارچه‌ها، مواد آرایشی، حالت‌های بدن و طبیعت دارد بین مفاهیم پیوند میزند و از این کمینه محتواها، با ایجاد ارتباط تلاش می‌کنند محتواهای متنوع استخراج کند.

زبان فارسی، شکل دهنده جهان بینی نظامی و هویت ایرانی او است
مناظره فرهاد و خسرو، برگی از منظومه خسرو و شیرین

به همین دلیل است که می‌بینیم در زبان فارسی، با وجود گذشت دست‌کم هزار سال از دوران فارسی دری پخته‌ای که پس از قرن سوم هجری شکل گرفته است، نیازی به تغییر بنیادی در زبان احساس نمی‌شود، حتی برای بیان مفاهیم پیشرفته علوم مختلف نظیر فلسفه و جامعه‌شناسی. هرچند لغات و اصطلاحات جدیدی از زبان‌های دیگر وام می‌گیریم، اما زبان فارسی همچنان قابلیت انعطاف خود و بیان مفاهیم را حفظ می‌کند. این توانایی از طریق فربه کردن حوزه‌های معنایی واژگان، گروه‌ها و جملات به وجود می‌آید.

بی تردید نظامی و خاقانی در این زمینه اثری شگرف دارند. آنها نشان دادند چطور می‌شود مفاهیم کوچک را با تنوع بسیار و صحنه پردازی‌های متنوع و جذاب و بدیع بیان کنند. این کار ساده نیست؛ این قدرت بخشیدن به یک زبان و هویت ماست. ما همگی مدیون شاعرانی هستیم که در توسعه و غنای زبان فارسی نقش داشته‌اند، و نظامی و دیگر بزرگان نیز سهم مهم خود را ایفا کرده‌اند تا این میراث ارزشمند را به شکلی ماندگار پیش ببرند و با استفاده از استعاره‌ها و تشبیهات، زبان فارسی را به سطحی رساندند که بتواند مفاهیم پیچیده فلسفی، عرفانی و اجتماعی را بیان کند.

* به جز عرصه زبان، در ساحت‌های دیگر چه اثری از شاعرانی مانند نظامی گرفته‌ایم؟

الان درباره واژگان، گروه‌بندی و جملات صحبت کردم، اما به شکلی کلی‌تر به موضوع تجسم، تمثیل و صحنه آرایی اشاره‌ای نشد. این عناصر می‌توانند در ذهن هر ایرانی، به یاری داستان‌ها و خاطرات شیرینی که از گذشته به همراه دارد، یک جهان تصویری خلق کنند. انگار نمایشنامه‌هایی که می‌شود خاطره مشترک من و شما، خاطره مشترک هر ایرانی. داستان‌هایی مثل «خسرو و شیرین»، «لیلی و مجنون» یا «هفت پیکر» حتی «اسکندرنامه»، بخش‌هایی از حافظه مشترک فرهنگی ما هستند.

وقتی اشعار عطار یا اشعار دیگر شاعران می‌خوانیم که مایه می‌گیرند از فرهنگ و زبان قرن ششم، متوجه می‌شویم این خاطرات جمعی چگونه به فضای فرهنگی و زبانی و هویتی ما کمک کرده به طوری که ما حتی اگر بخواهیم هم نمی‌توانیم از این خوبیها و زیباییها خلاص بشویم و در جای دیگر زندگی کنیم! یک ایرانی هرجای دنیا زندگی بکند، باز هم میراث این تصاویر در تشبیهات و زبان روزمره ما آشکار است.

برای نمونه، وقتی کسی از زیبایی می‌گوید، ممکن است به شیرین اشاره کند یا معشوق خود را با لیلی مقایسه کند. این نام‌ها فقط اسامی افراد نیستند، و این تصاویر برای ما حوزه‌های معنایی گسترده و بزرگی ساخته‌اند که ما از ادبیات کلاسیکمان به ارث برده‌ایم و جزو حافظه مشترک ماست، بخشی جدا ناشدنی از حافظه ما هستند و نقش نظامی در این زمینه بی‌شک غیرقابل انکار است.

* یک نکته هم پرورش تخیل است که منجر به تولید آثار هنری می‌شود. برای مثال، در صنعت کتاب سازی می‌بینیم که تصویرگری چگونه وارد کتاب‌ها شد. تا پیش از قرون چهارم و پنجم هجری، کتاب‌های تصویردار چندان رایج نبودند، اما بعدها این گرایش پدید آمد. نقش عنصر تخیل در اینجا برجسته است؛ چون هنرمند پیش از آنکه با کتاب تصویرداری مواجه شود، تصاویر داستان‌ها را در ذهن خود آفریده بود. شاهنامه فردوسی و مهم‌تر از آن آثار نظامی، به‌ویژه قصه‌هایی چون «خسرو و شیرین»، «لیلی و مجنون»، «هفت پیکر» یا حتی «اسکندرنامه»، آفریننده همین تخیل قوی بود که بعدها در نگارگری‌ها، مینیاتورها و سایر هنرهای مرتبط با کتاب بازتاب و جلوه پیدا کرد و نوعی پیوند میان ادبیات و هنرهای بصری برقرار ساخت. مجموعه این عوامل نشان می‌دهد که چطور ادبیات، پایه‌ای برای پرورش خیال شده و به شکوفایی بسیاری از هنرهای دیگر کمک کرده است.

ما باید دو نکته مهم را در این زمینه مدنظر قرار دهیم. اول اینکه تصویرگری پیش از نظامی هم وجود داشته است، به‌ویژه همان‌طور که اشاره کردید در شاهنامه یا حتی آثاری که تحت تأثیر هنرهای شرق دور قرار داشته‌اند. شاعران خراسان، یا شاعرانی از بخارا و سمرقند، با نگارگری چینی آشنا بوده‌اند. اما چرا نظامی به‌صورت خاص به جایگاهی رسیده که او را در این عرصه تأثیرگذار می‌دانیم؟

دلیل آن به کارکرد روایی تصویر در قصه‌های نظامی بازمی‌گردد. تصویر در آثار او نقش کاربردی دارد. به‌عنوان مثال، علت عاشق شدن خسرو و شیرین با دیدن تصویر آن دیگری آغاز می‌شود؛ یعنی تصویر، عامل عشق است. یا شخصیت شاپور که به‌عنوان نقاش حضور دارد؛ این موضوع نشان‌دهنده تأثیری است که او به عنوان یک چهره هنری در قصه ایجاد می‌کند. این یعنی هویت دادن به نقاش و نقش، همچنین توصیف معماری مکان‌هایی مانند کاخ که در آن نقاشی اتفاق افتاده، جایی که نظامی کاخ خورنق را تصویر می‌کند و در هفت گنبد در هر گنبد از آن، تصاویری از زنان را توصیف می‌کند. این هنرهای تجسمی در آثار نظامی نه‌تنها در پیش چشم ما ظاهر می‌شوند، بلکه کارکرد و کنش روایی پیدا می‌کنند. در مقایسه با شاهنامه، چنین رویکردی در آن مشاهده نمی‌شود.

شما در شاهنامه صرفاً به مشاهده صحنه‌ها می‌پردازید و انگار از زاویه دید سوم شخص داستان را دنبال می‌کنید؛ حالتی شبیه تماشای فیلم یا تلویزیون. ولی نظامی فراتر می‌رود و این تصاویر را تبدیل به ابزاری برای تأثیرگذاری می‌کند؛ به تلویزیون و تابلوی نقاشی کارکرد می‌دهد. او به روایت بصری عمق و معنا و کنش روایی می‌بخشد.

نظامی فضایی خلق می‌کند که با زیبایی‌شناسی درهم‌آمیخته است؛ جایی که خواننده با رنگ‌ها، خطوط، و حجم‌ها درگیر می‌شود. توصیف طبیعت، شب و روز، شخصیت‌ها، یا المانهایی مثل اسب‌ها و کاخ‌ها باعث می‌شود مخاطب کاملاً وارد این فضا می‌شود. به همین دلیل وقتی به او می‌گویند که لیلی و مجنون را بسراید، ناراحت می‌شود و می‌گوید من چه چیزی را باید توصیف کنم؟ اینجا بیابان است و فرصت توصیف کردن برایم محدود است. یعنی او دلش می‌خواهد فضایی در اختیار داشته باشد که بتواند به‌راحتی نقاشی ذهنی خود را ترسیم کند. این فرآیند تأثیر شگرفی می‌گذارد، چرا که دریافت‌های ذهنی ما را پس از تحلیل و درک کامل، به گونه‌ای تصویرسازی می‌کند که گویی یک تابلو نقاشی زیبا جلوی چشممان قرار می‌گیرد. این معنا تبدیل به یک دریافت بصری قوی می‌شود.

حتی درباره نظامی گفته‌اند که مثنوی‌های او یا داستان‌هایش، بیشتر شبیه نمایشنامه‌هایی برای خواندن هستند، نه برای اجرا. در واقع، با خواندن آن‌ها، خودتان صحنه‌ها را با خواندن تان اجرا می‌کنید. به راحتی می‌توانید این متون را مانند یک فیلم‌نامه یا نمایشنامه تصور کنید و همه جزئیات آن را دنبال نمائید. همان‌طور که گفتم، نظامی در عرصه تخیل اثری بی‌نظیر دارد. انگار نگاره‌های نظامی بخش‌هایی از وجود ما شده‌اند؛ همان چیزهایی که همگی در طول زندگی تجربه کرده‌ایم و دیده‌ایم. خاطرات مشترکمان در آثار او نهفته است و از مرور و بحث درباره آن‌ها می‌توانیم بارها لذت ببریم.



منیع: خبرگزاری مهر

چه کسی اولین بار قرآن را به فارسی ترجمه کرد؟


خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ طاهره طهرانی: چه کسی اولین بار متن کلام الله مجید را به فارسی ترجمه کرد؟ این پرسش ساده به نظر می‌رسد، اما دشواری برگرداندن یک متن به زبان دیگر _به ویژه که مقدس‌ترین متن در ادیان الهی باشد و به دور از تحریف_ با در نظر داشتن حساسیت این متن سختی کار را بیشتر می‌کند. سید محمد عمادی حائری در این باره به مهر پاسخ داد.

محمد عمادی حائری دکترای دین‌پژوهی و کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی دارد و عضو هیئت علمی بنیاد دائرة‌المعارف اسلامی (دانشنامه جهان اسلام) است، همچنین مؤلف کتاب‌های قرآن فارسی کهن: تاریخ، تحریرها، تحلیل؛ بازسازی متون کهن حدیث شیعه: روش، تحلیل، نمونه؛ از نسخه‌های استانبول: دستنویس‌هایی در فلسفه، کلام، عرفان؛ زبان دینی، ذهن بشری (در دست انتشار). با او درباره اولین ترجمه‌های قرآن به زبان فارسی به گفتگو نشستیم.

مشروح این مصاحبه را در ادامه می‌خوانید؛

* اولین ترجمه قرآن به زبان فارسی در چه قرنی صورت گرفت؟ آیا در آغاز ممنوعیتی برای ترجمه متون مقدس وجود داشت؟ یا با توجه به نهضت ترجمه در دنیای اسلام در عهد عباسی، دیگر مشکلی در این باره نبود؟

اولین گزارش‌هایی از ترجمه‌های قرآن به فارسی در دست داریم، نقل‌های پراکنده‌ای است که فقهای قدیم حنفی به آن استناد کرده‌اند و طبق آنها، سلمان فارسی با اجازه پیامبر (ص) سوره حمد را به فارسی ترجمه کرد. این نقل مورد توجه و استناد فقهای حنفی از قرن چهارم به بعد است. مثلاً شمس‌الائمه سرخسی این مطلب را در کتاب المبسوط خود آورده است؛ همچنین شاهفور اسفراینی در تاج التراجم آن را نقل می‌کند. نقل همین گزارش توسط فقهای حنفی به‌عنوان طرفداران ترجمه قرآن، یکی از شواهدی است که نشان می‌دهد دنیای اسلام هم در آغاز برای ترجمه قرآن دنبال جواز فقهی بود و پذیرش اصل ترجمه قرآن، در ابتدا آسان نبود و دشواری‌هایی داشت. یکی از قرائن دیگر این است که برای جواز نخستین ترجمه قرآن به فارسی، پادشاه سامانی از فقهای ماوراء‌النهر و خراسان بزرگ استفتا کرد.

* این روایت ترجمه سلمان واقعی است؟

به هر حال، خالی از رنگ و بوی افسانه نیست. شاید بهره‌ای از حقیقت داشته باشد و بعدها به آن شاخ و برگ داده باشند.

* چرا در میان فقها، حنفیان طرفدار ترجمه قرآن بودند؟

حتماً زمینه‌های اجتماعی در این باره مؤثر بوده است. ابوحنیفه نژادی ایرانی داشت و گرایش دینی غالب در خراسان و ماوراء‌النهر در آن دوره‌ها حنفی بود؛ برخلاف شافعی که عرب‌تبار بود و پیروان او نیز در خراسان و ماوراءالنهر در اقلیت بودند. به همین دلیل، حنفی‌ها بیش از دیگر فِرَق به ترجمه قرآن نیاز داشتند. می‌دانید که برخی از فقهای حنفی قرن اول حتی نماز خواندن به فارسی را هم جایز می‌دانستند. به نظر می‌رسد این موضوع در احساس نیاز ایرانیان مسلمان به درک مستقیم مفاهیم دینی از طریق زبان مادری‌شان ریشه دارد و همین نیاز هم باعث شد حنفیان در نهضت ترجمه قرآن به فارسی هم پیشگام باشند و هم سهم مهمی داشته باشند.

* به طور مشخص، اولین ترجمه‌ای که از قرآن در اختیار داریم چیست؟

اولین ترجمه کامل قرآن به زبان فارسی، ترجمه‌ای است که در کتاب مشهور به ترج مۀ تفسیر طبری درج شده است.

* کتابی که در حقیقت ترجمه جامع البیان محمد بن جریر طبری نیست؟

بله. اول بار مرحوم دکتر عباس زریاب نشان داد که این کتاب ترجمه جامع البیان نیست. مرحوم دکتر آذرنوش هم این نظر را بسط داد و نکته‌های جدیدی به آن افزود. البته تحقیقات بعدی و شواهد و قرائن نشان می‌دهد که این کتاب به هر حال پیوندهایی با جامع البیان محمد بن جریر طبری دارد. در واقع نوعی ترجمه و اقتباس همراه با افزوده‌ها و کاهش‌هاست. به هر حال، در زمان منصور بن نوح بن نصر سامانی این تفسیر به زبان فارسی ترجمه و تألیف می‌شود و در ضمن آن آیات قرآن نیز برای نخستین بار در نیمه‌های قرن چهارم به طور کامل به فارسی ترجمه می‌شود.

* در فاصله این سه چهار قرن هیچ ترجمه‌ای از قرآن نبوده است؟

دو نکته مهم در اینجا وجود دارد. نخست اینکه سنت دینی ایرانیان در پیش از اسلام هم عمدتاً شفاهی بود و نقل و شرح و تفسیر متون دینی غالباً به صورت شفاهی صورت می‌گرفت. همین زمینه موجب می‌شد که ایرانیان مسلمان از طریق مجلس‌گویی‌های شفاهی از محتوای قرآن بهره‌مند شوند. یعنی این طور نبوده است که ایرانیان فارسی‌زبان از محتوا و مضامین قرآن به‌کلی بی‌اطلاع باشند. شاهفور اسفراینی هم به همین نکته اشاره می‌کند؛ آنجا که در تاج التراجم می‌گوید علما بر منابر قرآن را به فارسی برای مردم ترجمه و شرح و تفسیر می‌کردند.

* یعنی حافظ قرآن بودند و قرآن را می‌خواندند و معنی می‌کردند؟

نمی‌توان گفت حافظ قرآن به مفهوم امروزی بودند. بلکه همین علمای ایرانی فارسی‌زبان، قرآن را برای عموم مردم به فارسی ترجمه و شرح و تفسیر می‌کردند.

* درباره قرآن قدس چه نظری دارید؟ برخی معتقدند که این ترجمه از قرن دوم یا حتی قرن اول است؟

بله؛ آقای دکتر رواقی ادعا کرده بودند که این ترجمه ممکن است از قرن دوم باشد و حتی در چاپ اول قرآن قدس عبارت «کهن‌ترین برگردان قرآن به فارسی» را، البته با علامت پرسش، بر روی آن چاپ کردند. قبل از چا پ قرآن قدس هم در مقاله‌ای د ر کیهان فرهنگی این ترجمه را قدیمی‌ترین ترجمه قرآن معرفی کردند.

این استنباط البته درست نیست و مبتنی بر پیش‌فرض‌های نادرستی است. در واقع گویش محلی این متن که پیوندهایی با فارسی میانه دارد، موجب آن استنباط نادرست شده است. الان بعید می‌دانم که آقای دکتر رواقی بر استنباط سابق خود باقی باشند. ژیلبر لازار در مقاله‌ای پس از چاپ قرآن قدس یادآور شد که بر اساس ویژگی‌های زبانی این متن، ازجمله میزان رسوخ واژه‌های عربی و کاربرد صورت‌های جدیدتر «می» و «در» به‌جای «همی» و «اندر»، این متن را نمی‌توان قدیم‌تر از قرن پنجم و ششم دانست.

در کتاب قرآن فارسی کهن نشان دادم که قرآن قدس درواقع روایتی است به گویش محلی از همان نخستین ترجمه قرآن به فارسی در ضمن ترجمه تفسیر طبری؛ یعنی مترجم نخستین ترجمه قرآن را به گویش محلی خودش برگردانیده است. جالب است که نسخه‌ای دیگر هم از قرآن قدس وجود دارد که حاوی ترجمه سوره مائده است و این را هم آقای دکتر رواقی با عنوان ترجمه سوره مائده چاپ کرده‌اند. این نسخه تفاوت‌های بسیار اندکی با نسخه مشهور به قرآن قدس دارد؛ یعنی در واقع دو نسخه از یک متن واحد هستند. من این دو نسخه را با نخستین ترجمه قرآن مقایسه کردم و به آن نتیجه رسیدم.

چه کسی اولین بار قرآن را به فارسی ترجمه کرد؟

علاوه بر قرآن قدس، مرحوم دکتر احمدعلی رجایی بخارایی نیز ترجمه‌ای آزاد از قرآن را متعلق به قرن اول دانسته است؛ همان ترجمه‌ای که ایشان با عنوان اصلی ترجمه‌ای آهنگین از دو جز قرآن مجید و عنوان فرعی پلی میان شعر هجایی و عروضی فارسی در قرن اول هجری در سال ۱۳۵۳ چاپ کرده‌اند. من در کتاب قرآن فارسی کهن، هم با دلایل زبان‌شناختی و هم با دلایل جامعه‌شناختی، این تاریخ‌گذاری را هم رد کرده‌ام. به نظر من، این ترجمه نیز حداکثر از قرن پنجم است و نمی‌تواند از این تاریخ قدیم‌تر باشد.

دلیل جامعه‌شناختی‌اش این است که وقتی در قرن چهارم اصل ترجمه قرآن، آن، هم به شکل کاملاً تحت‌اللفظی، محتاج استفتای فقهی از علما بوده است، طبعاً در قرن اول کسی جسارت آن را نداشته که قرآن به شکل آزاد و موزون ترجمه کند. البته ما ترجمه موزون و مسجّع از قرآن داریم؛ ترجمه عمر بن محمد بن نسفی که مرحوم دکتر جوینی در دو جلد چاپ کرده است. اما این ترجمه موزون از قرن ششم است و حدود یک قرن و نیم پس از نخستین ترجمه قرآن به فارسی است.

چه کسی اولین بار قرآن را به فارسی ترجمه کرد؟

* ما می‌توانیم این تعبیر را داشته باشیم که ترجمه‌های اولیه قرآن صرفاً برگردان‌هایی لفظ به لفظ است؟ یعنی مدل جملات شبیه نحو عربی است و فارسی نیست؟

بله، کاملاً همین طور است. ساختار جملات مطابق متن قرآن است و فقط واژه‌ها فارسی است. این ترس و وسواس مترجمان را نشان می‌دهد که نگران بودند مبادا چیزی از قرآن از دست برود یا تغییر کند. البته بعدها و به مرور، برخی مترجمان کم کم و با احتیاط بسیار خود را از قید آن ساختار رها می‌کنند. با این حال، سیطره نخستین ترجمه قرآن به فارسی افزون بر دو قرن بر تاریخ ترجمه قرآن سایه انداخته است. این کشف مهم دکتر آذرنوش در کتاب تاریخ ترجمه از عربی به فارسی است و من هم در کتاب قرآن فارسی کهن آن را بسط دادم و شواهد متعدد دیگری بر آن اقامه کردم. متن‌ها و نسخه‌های بازمانده متعدد این ادعا را اثبات می‌کنند. تا مدت‌ها، ترجمه‌های قرآن بعدی فقط واژه‌ها را عوض می‌کنند، وگرنه ساختار و نحو جملات تا اندازه زیادی مطابق با نخستین ترجمه قرآن به فارسی است. مثلاً در ضبط‌های اولیه واژه گم‌بودگی آمده است؛ در ضبط‌های بعدی به ترتیب می‌شود گم‌شدگی، گمراهی و نهایتاً ضلالت. یعنی واژه‌ها به‌روز می‌شوند.

چه کسی اولین بار قرآن را به فارسی ترجمه کرد؟

* این واژه‌ها و خط سیر دگرگونی آنها خیلی مهم‌اند. درست است؟

بله، ترجمه‌های کهن قرآن گنجینه‌ای هستند از حیث واژه‌های کهن فارسی.

* از چه زمانی ترجمه‌ها کمی آزادتر و مستقل‌تر می‌شوند؟ چه کسانی این کار را می‌کنند؟

از همان قرن پنجم ترجمه‌هایی را داریم که هم کمی آزادتر عمل کرده‌اند. اولین نشانه‌های استقلال از آن ترجمه معیار را هم در آثار کسانی می‌بینیم که خودشان تفسیری مستقل به فارسی نوشته‌اند. اینها به عنوان یک عالم دینی معتبر، قدرت اجتهاد در ترجمه را نیز در خود می‌دیدند و می‌توانستند مدعی ترجمه‌های جدیدی باشند. مثلاً شاهفور اسفراینی، مؤلف تفسیر تاج التراجم، در مقدمه تفسیرش بحثی درباره بایدها و نبایدهای ترجمه قرآن دارد. با این حال در ترجمه او هم تأثیر آن ترجمه رسمی اولیه را می‌توان دید.

چه کسی اولین بار قرآن را به فارسی ترجمه کرد؟

پیش‌روتر و مبتکرتر از اسفراینی، ابونصر حدادی است. ترجمه‌های قرآنی او هم از نخستین ترجمه قرآن تا اندازه زیادی استقلال دارد و هم ساختار ترجمه آن فارسی‌تر است. ابونصر حدادی متوفی ۴۵۷ است و تقریباً معاصر اسفراینی است که در ۴۷۱ درگذشته است. ابونصر حدادی تفسیر مفصلی به فارسی دارد با نام معانی کتاب الله تعالی و تفسیره المنیر. بخشی از این کتاب را مرحوم دکتر جلال متینی در ۱۳۵۲ به چاپ رساند و چون نام کتاب و مؤلف در آن زمان معلوم نبود، ایشان آن را با عنوان تفسیری بر عُشری از قرآن مجید منتشر کرد. سال‌ها بعد من نسخه‌ای دیگر و بسیار نفیس از این کتاب را در ترکیه، موزه توپقاپی‌سرای، پیدا کردم و به صورت عکسی چاپ کردم. در آغاز این نسخه نام کتاب و مفسر آمده است و به این ترتیب گره سردرگم این تفسیر مهم فارسی گشوده شد.

ابونصر حدادی در عصر خودش یک عالم بسیار معتبر بوده است در غزنین، یعنی پایتخت غزنویان. این نسخه از تفسیر او هم در زمان سلطان ابراهیم غزنوی و به دستور او، به دست عثمان بن حسین ورّاق غزنوی در ۴۸۴ کتابت و تذهیب شده است. در واقع نسخه‌ای سلطنتی است و محصول کتابت‌خانه سلطنتی غزنین. هر صفحه این اثر، یک تابلوی بسیار نفیس از کتابت و تذهیب است.

چه کسی اولین بار قرآن را به فارسی ترجمه کرد؟

* این نسخه نفیس را چطور در ترکیه پیدا کردید؟

تصویر دو صفحه از این نسخه در یک کتاب آلبوم‌مانند چاپ مؤسسه ایرسیکا در استانبول چاپ شده بود. من بر اساس بررسی متن همین دو صفحه پی بردم که این نسخه دست‌نویس دیگری از همان کتاب تفسیری بر عُشر است. مقاله مفصلی نوشتم که به‌عنوان ضمیمه ۱۹ مجله آینه میراث منتشر شد. سپس پیشنهاد چاپِ عکسیِ این کتاب را به کتابخانه مجلس دادم، در زمانی که جناب آقای رسول جعفریان رئیس کتابخانه بود و مدیریت و دعوت و همراهی ایشان ما را هم سر ذوق می‌آورد. به پایمردی ایشان تصویر نسخه به دست آمد و با همکاری کتابخانه مجلس و موزه توپقاپی در سال ۱۳۹۰ به صورت چاپ نسخه‌برگردان منتشر شد.

چه کسی اولین بار قرآن را به فارسی ترجمه کرد؟

* پس از ابونصر حدادی و شاهفور اسفراینی از چه کسانی می‌توان نام برد که ترجمه‌هایی مستقل عرضه کرده باشند؟

اگر ملاکمان استقلال نسبی از نخستین ترجمه قرآن به فارسی باشد، بعد از حدادی و اسفراینی باید از ترجمه‌های قرآنی ابوبکر عتیق نیشابوری در تفسیر التفاسیر، معروف به تفسیر سورآبادی، نام ببریم. او نیز از قرن پنجم است؛ متوفی ۴۹۴.

* به ترجمه‌های قرآن در دوره معاصر بپردازیم. چه کسانی را در ترجمه قرآن در دوره معاصر پیشگام می‌دانید؟ اساساً چه مبدأیی برای ترجمه معاصر قرآن در نظر می‌گیرید؟

اگر بخواهیم به طور تقریبی بگوییم، می‌توانیم از سال ۱۳۲۳ شمسی شروع کنیم؛ یعنی زمانی که مرحوم مهدی الهی قمشه‌ای چاپ اول ترجمه خود را منتشر کرد و سدّ ترجمه‌های تحت‌اللفظی را شکست و قرآن را به فارسی روان و همه‌فهم ترجمه کرد. بعد از مرحوم الهی قمشه‌ای باید به ابوالقاسم پاینده اشاره کرد که ترجمه‌اش از قرآن در سال ۱۳۳۶ شمسی چاپ شد. در واقع سدّی را که الهی قمشه‌ای شکست، راه را برای کسانی همچون پاینده باز کرد. در همین سال ۱۳۳۶ ترجمه محمدکاظم معزی نیز منتشر شد، ولی ترجمه معزی علی‌رغم دقت بسیارش تحت‌اللفظی است و در دنباله همان سنت ترجمه‌های واژه به واژه قرار دارد و از آنها الگو گرفته است.

* الهی قمشه‌ای معمّم است و به عنوان کسی که در کسوت روحانی است می‌تواند آن سدّ را بشکند و ترجمه‌اش هم مقبول جامعه دینی واقع شود. آن دو تن دیگر هم روحانی بودند؟

معزی روحانی بود، اما پاینده نه. پاینده نویسنده و مترجم بود و قلم روان و دل‌نشینی داشت. من فکر نمی‌کنم روحانی بودن الهی قمشه‌ای تأثیری در این باره گذاشته باشد. ایشان یک روحانی مدرس دانشگاه و ساکن تهران بود و مثلاً یک مجتهد مشهور به فقاهت یا مرجع تقلید ساکن قم یا نجف نبود که جامعه دینی به این دلیل ترجمه‌اش را بپذیرد. آن دوره هم سال‌های آغازین پس از سقوط رضاشاه بود و هنوز جوّ رضاشاهی کمابیش بر جامعه حاکم بود. منظورم این است که دوره‌ای بود که کسانی همچون ابوالقاسم پاینده و بدیع‌الزمان فروزانفر هم می‌توانستند بدون بیم و واهمه در پی ترجمه قرآن باشند.

* اوایل دوره پهلوی دوم است.

بله، دقیقاً. در سال‌های بعد، سید علی‌نقی فیض‌الاسلام که روحانیِ ملّایِ نجف‌دیده‌ای بود ترجمه و خلاصه تفسیری از قرآن ارائه کرد که چاپ اول آن در سال ۱۳۴۸ در سه جلد منتشر شد. او هم تقریباً ترجمه‌اش تحت‌اللفظی است ولی نه از نوع ترجمه تحت‌اللفظی مُعزی. سبک فیض‌الاسلام در ترجمه و تفسیر خاص خود اوست؛ شبیه ترجمه‌اش از نهج‌البلاغه و صحیفه سجادیه. بسیار دقیق، اما با توضیحات فراوان در میانه متن ترجمه که مخاطب را می‌رماند. اما ترجمه مرحوم الهی قمشه‌ای عملاً راه تازه‌ای را در ترجمه قرآن به فارسی گشود. منظورم نوع ترجمه است؛ فارغ از اشکالات معنایی و سهل‌گیری در مطابقت با نص قرآنی که در ترجمه مرحوم الهی قمشه‌ای وجود دارد.

چه کسی اولین بار قرآن را به فارسی ترجمه کرد؟

* و بعد از اینها چه کسی؟

اگر راهی را که مرحوم الهی قمشه‌ای گشود دنبال کنیم، به ترتیب باید از ترجمه زین‌العابدین رهنما در چهار جلد نام ببریم که طی سال‌های ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۴ شمسی به چاپ رسید. زین‌العابدین رهنما نویسنده و مترجم و روزنامه‌نگار بود. او برای ترجمه‌اش از قرآن نظریه داشت و کلیات آن را در مقدمه ترجمه‌اش توضیح داده است. او هم سعی کرد در عین وفاداری به متن قرآن، ترجمه‌ای روان و هماهنگ با ساختار زبان فارسی عرضه کند.

در سال‌های بعد هم ترجمه‌های دیگری از قرآن صورت گرفت که می‌توان آنها را در ادامه همین سنت تعریف کرد. از مهمترین این ترجمه‌ها، می‌توان به ترجمه عبدالمحمد آیتی در سال ۱۳۶۷، ترجمه ابوالقاسم امامی در سال ۱۳۷۰ و ترجمه سید جلال‌الدین مجتبوی در سال ۱۳۷۲ اشاره کرد و سپس ترجمه‌های محمدمهدی فولادوند در سال ۱۳۷۳، بهاالدین خرمشاهی در سال ۱۳۷۴، سید علی موسوی گرمارودی در سال ۱۳۸۳، غلامعلی حداد عادل در سال ۱۳۹۰ و اخیراً محمدعلی کوشا در سال ۱۴۰۱.

* اینها بهترین ترجمه‌های معاصر هستند؟

اینجا مجال مقایسه میان این ترجمه‌ها و ترجیح یکی بر دیگری نیست. فقط خوب است به این نکته اشاره کنم که ترجمه دکتر امامی به دلایلی خاص دارای اهمیت است. فارغ از دقت خاص این ترجمه در مطابقت با متن قرآن، اینکه مترجم می‌کوشد با زبان نسبتاً آرکائیک و کهن‌گرا قدمت متن قرآن را به خواننده منتقل کند درخور توجه است. البته به همین دلیل ترجمه‌ای خاص است و ممکن است مخاطب عام نتواند به آسانی با آن خو بگیرد.



منیع: خبرگزاری مهر

کتاب «نقش نوروز در تقارب فرهنگ‌ها، به کتابخانه مجلس اضافه شد


به گزارش خبرنگار مهر، کتاب نقش نوروز در تقارب فرهنگ‌ها و ارتقای فرهنگ صلح(The Role of Nowrouz in the Rapprochement of Cultures and the Promotion of the Culture of Peace) شامل مجموعه مقالات و گفتارهایی که در همایشی با عنوان «نقش نوروز در تقریب فرهنگ‌ها و ترویج فرهنگ صلح» در سال ۲۰۱۰ میلادی در دفتر سازمان یونسکو در پاریس ارائه شده است. این کتاب هم‌اکنون در مجموعه منابع لاتین کتابخانه مجلس نگهداری می‌شود.

این کتاب در ۹۵ صفحه و شامل خلاصه ۱۱ سخنرانی صورت گرفته در این همایش است. از جمله سخنرانان این همایش سیدمحمد حسینی وزیر وقت فرهنگ و ارشاد اسلامی، هانس اورویل نماینده پارلمانی یونسکو، کاترینا استنو، سیسیل دوئلی، محمد زهیر عزیز نماینده افغانستان در یونسکو، محیی الکاتب سفیر عراق و نماینده یونسکو، سی مامین یاتیموف از تاجیکستان و پروفسور متین اکیچی از ترکیه هستند. سخنرانان این همایش در مورد ابعاد متعدد جشن نوروز به عنوان جشنی باستانی به بحث و گفتگو پرداخته‌اند.

ثبت نوروز به عنوان نخستین میراث معنوی ایران زمین در فهرست میراث جهانی ناملموس که ۳۰ سپتامبر ۲۰۰۹ اتفاق افتاد و نیز تصویب نوروز به عنوان «مناسبتی جهانی» در تقویم سازمان ملل خاطره‌ای فراموش ناشدنی برای ایرانیان است.

مجمع عمومی سازمان ملل سرانجام در چهارم اسفند ۸۸ قطعنامه «روز جهانی نوروز» را در چارچوب ماده ۴۹ دستور کار خود و تحت عنوان «فرهنگ صلح» به تصویب رساند و برای نخستین‌بار در تاریخ این سازمان، نوروز ایرانی همزمان با یکم فروردین ماه برابر با ۲۱ مارس به عنوان یک مناسبت بین‌المللی به رسمیت شناخته شد.

این قطعنامه که با همکاری مشترک کشورهای ایران، آذربایجان، افغانستان، تاجیکستان، ترکیه، ترکمنستان، قزاقستان و قرقیزستان آماده شده بود، مورد حمایت عمومی کشورهای عضو سازمان قرار گرفته و به اتفاق آرا به تصویب رسید.

سه کشور هند، آلبانی و مقدونیه نیز در روز رأی‌گیری به کشورهای تهیه‌کننده این قطعنامه پیوستند. در نشست مجمع عمومی سازمان ملل نیز تأکید شد، نوروز همچون زبان مشترک میلیون‌ها انسان در آسیا، شبه قاره هند، آسیای مرکزی، خاورمیانه، قفقاز، بالکان، حوزه دریای سیاه و بسیاری از نقاط دیگر جهان در آمده است. امروز بیش از ۳۰۰ میلیون نفر نوروز را در سراسر جهان گرامی می‌دارند.

بزرگداشت نوروز، بزرگداشت ریشه‌ها، تاریخ و ارزش‌های تمدن‌های درخشان بشری است که در طول قرن‌ها ارزش‌های انسانی را منتقل ساخته‌اند و در واقع تجسم یکی از اهداف متعالی سازمان ملل یعنی تقویت صلح جهانی از طریق احترام به فرهنگ‌های ملی، میراث فرهنگی جهانی و تنوع فرهنگی است.

نوروز بر یگانه‌پرستی و احترام و عشق به انسان‌ها بنا شده و از این روست که جشن نوروز گستره عظیمی از جغرافیا و ملت‌ها را در برگرفته است. از این روز نمایندگی دایم ایران در یونسکو میزگردی با عنوان «نقش نوروز در تقارب فرهنگ‌ها» بهار امسال در پاریس برگزار کرد.

متن پیام وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی به این میزگرد و نیز متن سخنرانی سفیران و اعضای هیئت‌های نمایندگی کشورهای همسایه و حوزه آسیای مرکزی و قفقاز در یونسکو که در این کتاب گردآوری شده است.

کتاب «نقش نوروز در تقارب فرهنگ‌ها و ارتقای فرهنگ صلح» به زبان انگلیسی و با شمارگان ۱۰۰۰ نسخه توسط پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات منتشر شده است و هم اکنون این کتاب به شماره ثبت ۴۲۶۳۷۹ در مجموعه منابع لاتین کتابخانه مجلس نگهداری می‌شود و در دسترس علاقمندان قرار دارد.



منیع: خبرگزاری مهر

روایت «ییلدیریم» از ترجمه شاهنامه فردوسی به زبان ترکی


خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ طاهره طهرانی: «نعمت ییلدیریم» رئیس گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه آتاتورک، یکی از چهره‌های برجسته در عرصه ترجمه و پژوهش شاهنامه است. او در سال ۱۹۶۳ در ارزروم به دنیا آمد و تحصیلات متوسطه خود را نیز در همین شهر به پایان رساند. پس از آن وارد دانشکده ادبیات دانشگاه آتاتورک شد و در سال ۱۹۸۸ موفق به اخذ مدرک کارشناسی و در سال ۱۹۹۲ مدرک کارشناسی ارشد در رشته زبان و ادبیات فارسی شد. در سال ۲۰۰۶ به درجه پروفسوری زبان و ادبیات فارسی نائل آمد. و در حال حاضر به‌عنوان عضو هیئت علمی و مدیر گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه آتاتورک فعالیت دارد.

یکی از دستاوردهای مهم او ترجمه شاهنامه فردوسی به زبان استانبولی که توانسته است جایزه بیست و چهارمین دوره کتاب سال جمهوری اسلامی ایران را به خود اختصاص دهد. وی در کارنامه خود، ترجمه کلیات سعدی، دیوان رودکی و بسیاری از شاهکارهای ادب فارسی را به زبان ترکی دارد.

* بدون مقدمه، به سراغ ترجمه می‌رویم. چه شد که به سراغ شاهنامه فردوسی آمدید و چه چیزی در این کتاب برای شما جالب بود که تصمیم گرفتید آن را به زبان ترکی ترجمه کنید؟

بیشتر زندگی آکادمیک من با شاهنامه گذشت و ترجمه کتاب فرزانه طوس حدود ۱۰ سال طول کشید. از دوران دبیرستان عاشق زبان‌ها بودم. زبان خارجی در مدارس ما به‌طور معمول دو زبان بود، اما در برخی مدارس سه زبان تدریس می‌شد. زبان‌های آلمانی، انگلیسی و فرانسه در برنامه درسی ما قرار داشتند. به زبان فرانسه علاقه زیادی داشتم و در این زمینه تحصیلات خوبی داشتم. در سال‌های دبیرستان، علاقه‌ام به زبان عربی نیز شکل گرفت. پس از آن، در کنکور، زبان عربی را به عنوان اولویت اول خود انتخاب کردم و خوشبختانه موفق شدم در این زمینه پیشرفت کنم. بعد از عربی، زبان فارسی نیز برای من جذاب شد و به آن علاقه‌مند شدم.

از آنجا که عاشق زبان‌ها بودم، زبان‌های فرانسه و عربی را به خوبی یاد گرفتم. زبان عربی را تقریباً چهار سال به‌صورت خصوصی مطالعه کردم و به خوبی بر آن مسلط شدم. پس از آن، در کنکور متوجه شدم که زبان فارسی نیز واژه‌ها و اصطلاحات زیادی دارد که از عربی گرفته شده‌اند و این موضوع یادگیری فارسی را برای من آسان‌تر کرد. به این ترتیب، مسیر من به سوی زبان و ادبیات فارسی آغاز شد و پس از لیسانس و فوق‌لیسانس، به ادامه‌ی تحصیل در این زمینه پرداختم.

اولین کتابم درباره زبان و ادبیات فارسی در کشورمان چاپ شد و خوشبختانه اکنون به چاپ یازدهم رسیده است. همیشه به دستور زبان علاقه‌ی زیادی داشتم و این علاقه هنوز هم ادامه دارد. رساله دکترای من نیز درباره نحو بوستان و گلستان شیخ اجل سعدی بود. از آنجا، علاقه من به ایران قبل از اسلام شکل گرفت. سال‌ها روی کتابی درباره‌ی فرهنگ و اساطیر ایران کار کردم که با نام «فرهنگ اساطیر ایران» منتشر شد. این کتاب بر اساس چند منبع مهم فارسی نوشته شده بود و در آن از منابعی مانند آثار استاد محمد جعفری یاحقی نیز استفاده کردم.

تقریباً شش سال پیش، زمانی که اولین جایزه‌ام را برای ترجمه شاهنامه از آقای روحانی دریافت کردم، آقای اردوغان از این موضوع مطلع شد و مرا به کاخ ریاست‌جمهوری دعوت کرد و از این کار تقدیر کرد. این موضوع برای من افتخار بزرگی بود که هم از سوی رئیس‌جمهور ایران و هم از سوی رئیس‌جمهور ترکیه تقدیر شدم. همچنین اخیراً از آقای پزشکیان نیز تقدیرهایی دریافت کردم که برایم بسیار ارزشمند بود

در حین کار روی این کتاب، متوجه شدم که اساطیر ایران، به‌ویژه در دوره قبل از اسلام، در شاهنامه گردآوری شده‌اند. شاهنامه در دوره عثمانیان به زبان ترکی ترجمه شده بود، اما این ترجمه کامل نبود و تنها بخش‌هایی از آن ترجمه شده بود. حدود شصت سال پیش، استاد پروفسور نجاتی للوا حدود بیست هزار بیت از شاهنامه را ترجمه کرده بود و این ترجمه توسط وزارت فرهنگ ما چاپ شده بود. اما استاد احتمالاً به نسخه‌های جدید شاهنامه دسترسی نداشت.

زمانی که یک ناشر در ترکیه به من پیشنهاد داد که شاهنامه را مجدداً ترجمه کنم، به او گفتم که ترجمه موجود کامل نیست و تنها بیست هزار بیت ترجمه شده است. او از من خواست که این کار را انجام دهم و من نیز با وجود اینکه می‌دانستم این کار بسیار دشوار است، پذیرفتم. ابتدا ترجمه استاد نجاتی للوا را از ابتدا تا انتها مطالعه کردم و سپس کار ترجمه کامل شاهنامه را آغاز کردم. این کار تقریباً ۱۰ سال طول کشید و در نهایت متن کامل شاهنامه به زبان ترکی ترجمه شد.

* این ترجمه ۱۰ سال طول کشید؟

بله، زیرا در آن زمان نسخه‌هایی که در دست داشتم شامل ۱۳ نسخه چاپی معروف بود؛ از نسخه جلال خالقی مطلق گرفته تا نسخه‌های چاپ مسکو، ژول مول، محمدجعفر یاحقی، فریدون جنیدی و دیگران. این ۱۳ نسخه چاپی را تهیه کرده بودم و همچنین از نسخه‌های خطی و نسخه‌های فرانسوی نیز استفاده کردم. این روند ۱۰ سال به طول انجامید. ترجمه‌ای که استاد نجاتی للوا انجام داده بود را نیز بررسی و تصحیح کردم و بخش‌های اضافی، مثلاً در بخش داستان ۱۹ را به آن افزودم.

می‌توانم بگویم که از ابتدا تا انتهای شاهنامه، متن چندین بار نوشته و تصحیح شد. علاوه بر این، کار مهم دیگری که انجام دادم، تهیه یک نسخه صوتی از شاهنامه بود. به این صورت که مثلاً بخش‌های ۲۰ بیت، ۳۰ بیت یا ۵۰ بیت را ابتدا به زبان فارسی گوش می‌دادم، سپس ترجمه می‌کردم و بعد از ترجمه، متن را مقابله می‌کردم تا مطمئن شوم حتی یک کلمه هم از قلم نیفتاده باشد. این روند تا پایان ترجمه کامل شاهنامه ادامه داشت.

از بخش «به نام خداوند جان و خرد» آغاز کردم و تا آخرین بیت، یک بار دیگر کل متن را برای آخرین بار گوش دادم و نسخه نهایی ترجمه ترکی را آماده کردم. به این ترتیب، ترجمه کامل شاهنامه به پایان رسید. خوشبختانه این اثر با استقبال و علاقه‌ی زیادی مواجه شد، نه تنها در کشور ما، بلکه در ایران نیز شناخته شد و جوایزی دریافت کرد. این موفقیت‌ها برای من بسیار ارزشمند بود.

* چند جایزه دریافت کردید؟ فکر می‌کنم به دلیل فعالیت‌هایتان در ایران، چندین جایزه دریافت کرده‌اید، از جمله جایزه‌ی رئیس‌جمهور ایران. آخرین جایزه‌ای که دریافت کردید نیز برای ترجمه‌ی شاهنامه بود.

جالب است بدانید که رئیس‌جمهور ما آقای اردوغان، نیز از بابت فعالیت‌هایم تقدیر کرد. تقریباً شش سال پیش، زمانی که اولین جایزه‌ام را برای ترجمه شاهنامه از آقای روحانی رئیس جمهور وقت ایران دریافت کردم، او از این موضوع مطلع شد و خوشبختانه مرا به کاخ ریاست‌جمهوری دعوت کرد و از این کار تقدیر کرد. او گفت که با ترجمه این کتاب بزرگ، خدمت بزرگی به فرهنگ دو کشور کرده‌ام. این موضوع برای من افتخار بزرگی بود که هم از سوی رئیس‌جمهور ایران و هم از سوی رئیس‌جمهور ترکیه تقدیر شدم. همچنین اخیراً از آقای پزشکیان نیز تقدیرهایی دریافت کردم که برایم بسیار ارزشمند بود.

اگر اجازه بدهید، می‌خواهم بخشی از شاهنامه را به زبان فارسی و ترجمه ترکی آن را بخوانم تا شما و بینندگان عزیز نیز بشنوید و ببینید که چقدر زیباست.

* این نکته جالبی است که آقای اردوغان نیز می‌توانند شعر فارسی بخوانند. بخشی از شاهنامه را به زبان فارسی و سپس ترجمه‌ی ترکی آن را بخوانید تا به سراغ سوال بعدی برویم.

بخش فارسی؛

به نام خداوند جان و خرد

کزین برتر اندیشه بر نگذرد

خداوند نام و خداوند جای

خداوند روزی ده رهنمای

خداوند کیوان و گردان سپهر

فروزنده ماه و ناهید و مهر

ترجمه‌ی ترکی؛

آکلی و جانی یاراتان تانرینین آدیلا

دوشونونجه اریشیمز اوندان یوجه بیر وارلیک

ان گوزل ادلارین و ان یوجه ماکامین صاحیبی او

رزقی او وریر، دوغرو یولو گوستریر او

دونیایی دا بو دونن گویو یاراتان او

آیا گونشه ون چوبان ییلدیزینا ایشیک ورن او

بیلینمک این چین ادا و کانیتا ایحتیاجی اومایان او

گوک یوزونو یلیدیزلادا سوسلین او

این بخشی از دیباچه‌ی شاهنامه‌ی فردوسی بود و ترجمه‌ی آن به زبان ترکی.

* آیا این ترجمه موزون است یا به نثر نوشته شده؟ یعنی نوع ترجمه کهن بوده یا فقط از کلمات کهن یا آرکائیک استفاده شده است؟

ترجمه من از شاهنامه به نثر نوشته شده است. پیش از این ترجمه‌ای که استاد نجاتی للوا انجام داده بود، پس از تأسیس جمهوری ترکیه انجام شد و همان‌طور که گفتم، ناقص بود و من آن را تکمیل کردم. در دوره عثمانی نیز بخش‌هایی از شاهنامه ترجمه شده بود، اما هیچ‌کدام از این ترجمه‌ها کامل نبودند، به جز دو مورد.

ترجمه من به این دلیل به نثر انجام شده که اگر بخواهیم شاهنامه را مصرع به مصرع ترجمه کنیم، زیبایی و سیاق داستان از دست می‌رود. به همین دلیل، من هر پنج بیت را به صورت یک پاراگراف ترجمه کردم. این روش باعث شد که داستان به صورت کامل و پیوسته منتقل شود و از پاره‌پاره شدن آن جلوگیری کرد. این شیوه ترجمه بسیار خوب جواب داد و داستان‌ها به شکلی روان و کامل بیان شدند.

وقتی که در گروه زبان و ادبیات فارسی موفق شدم و وارد این حوزه شدم، پدرم که راننده بود و از تبریز به ترابزون نفت می‌کشید، روزی به یکی از کتاب‌فروشی‌های تبریز رفت. چون من آن زمان عربی می‌خواندم، کتاب‌فروش که از این موضوع خوشش آمده بود، دو کتاب به‌عنوان هدیه به پدرم داد تا به من بدهد. یکی از آن‌ها کلیات سعدی بود که هنوز هم دارم، و دیگری فرهنگ عمید بود. همان موقع این کتاب بر ذهن من تأثیر عمیقی گذاشت و تصمیم گرفتم روزی ترجمه‌ای از آن ارائه کنم در مورد زبان ترجمه هم باید بگویم که من سعی کردم تا حد امکان از واژه‌های ترکی اصیل استفاده کنم و از به کار بردن کلمات عربی پرهیز کنم. به عنوان مثال، به جای استفاده از افعال مرکب عربی، از معادل‌های ترکی آن‌ها استفاده کردم. مثلاً به جای «تکذیب کردن»، از «یالانلاماق» و به جای «فکر کردن»، از «دوشونمه‌ک» استفاده کردم.

این کار را به یاد فردوسی بزرگ انجام دادم که در زمان خود با نوشتن شاهنامه به زبان فارسی سره، زبان فارسی را از سلطه زبان عربی نجات داد. فردوسی در شاهنامه از واژه‌های فارسی اصیل استفاده کرد و من نیز سعی کردم در ترجمه خود به ترکی، از واژه‌های ترکی اصیل بهره ببرم تا ترجمه‌ام تا حد امکان به روح زبان ترکی نزدیک باشد. این کار را به احترام فردوسی و برای حفظ اصالت زبان ترکی انجام دادم.

* به سراغ دیگر شاعران فارسی‌زبان برویم.

ابتدا از پدر شعر فارسی، رودکی سمرقندی شروع کنیم. بسیار خوشحالم که فرصتی برای صحبت درباره رودکی و ترجمه آثارش به زبان ترکی دارم. رودکی، به عنوان پدر شعر فارسی، جایگاه ویژه‌ای در ادبیات فارسی دارد. خوشبختانه من نیز افتخار ترجمه اشعار رودکی به زبان ترکی را داشته‌ام. در واقع، ترجمه دیوان رودکی به ترکی یکی از اولین ترجمه‌هایی است که از این شاعر بزرگ انجام شده است. تا آنجا که می‌دانم، پیش از این، ترجمه کامل و منظمی از دیوان رودکی به ترکی وجود نداشت و من این فرصت را داشتم که اولین ترجمه‌ی کامل را انجام دهم.

یکی از اشعار معروف رودکی را برای شما می‌خوانم و سپس ترجمه ترکی آن را نیز ارائه می‌دهم؛

شعر فارسی رودکی؛

تا زمان بود از سر آدم فراز

کس نبود از راز دانش بی‌نیاز

مردمانی بخرد اندر هر زمان

راز دانش را به هر گونه زبان

گرد کردند و گرامی داشتند

تا به سنگ اندر همه بنگاشتند

دانش اندر دل چراغ روشن است

از همه بد بر تن تو جوشن است

ترجمه‌ی ترکی؛

گوکلر این‌سان اوغلونون باشی اوزرینه یوکسللیدن بری

هیچ کیمسه بیلگینین گیزمینه کاییتسیز دئیل

آکیللی کیشیلر هر زامان بیلگینین گیزمینی هر دیلده درلدیلر و بیلگیه دئر وردیلر

بیلگی تاشلارا بیله ایشلدی بیلگی یورکلرده آیدینلیک ساچان بیر کاندیل هر شدین اوته تنیمده بیر حالکانسی

خوشبختانه می‌توانم بگویم که این ابیات پندآموز و حکمت‌آمیز رودکی، پدر شعر فارسی، اکنون در گوش کودکان و نوجوانان ترک‌زبان کشورم نیز طنین‌انداز شده است. این ترجمه من از اشعار رودکی است.

* حالا اگر اجازه بدهید، به سراغ شاعران دیگر مانند سعدی برویم تا درباره او نیز صحبت کنیم. سعدی بدون شک نفوذ بسیار زیادی در قلمرو زبان فارسی و حتی فراتر از آن داشته است.

نفوذ سعدی در قلمرو زبان فارسی همواره بسیار مهم و چشمگیر بوده است. شاید شما بدانید، اما شاید برخی از مخاطبان ما ندانند که او همراه با مولوی، از شناخته‌شده‌ترین شاعران در سرزمین ما، آناتولی، چه پیش از دوره جمهوریت و چه پس از آن به شمار می‌رود. مولوی با مثنوی، دیوان غزلیات و دیگر آثارش جایگاه خاصی داشته و سعدی نیز با بوستان و گلستانش همواره حضور پررنگی در این منطقه داشته است. پس از ایران، شاید بتوان گفت که در کشور ما آثار سعدی به طرز گسترده‌ای چاپ، ترجمه و خوانده شده‌اند و این موضوع حتی به دوران عثمانی بازمی‌گردد.

در تمام مدارس عثمانی، بوستان و گلستان سعدی نه‌تنها به زبان فارسی تدریس می‌شد، بلکه ترجمه‌های زیر سطری آن نیز مورد استفاده بود. این کتاب‌ها به‌عنوان منابع اخلاقی و ادبی بارها و بارها چاپ شدند و در آموزش مورد توجه قرار گرفت.

من حکایت کوچکی هم در این زمینه دارم. وقتی که در گروه زبان و ادبیات فارسی موفق شدم و وارد این حوزه شدم، پدرم که راننده بود و از تبریز به ترابزون نفت می‌کشید، روزی به یکی از کتابفروشی‌های تبریز رفت. چون من آن زمان عربی می‌خواندم، کتابفروش که از این موضوع خوشش آمده بود، دو کتاب به‌عنوان هدیه به پدرم داد تا به من بدهد. یکی از آن‌ها کلیات سعدی بود که هنوز هم دارم و دیگری فرهنگ عمید بود. همان موقع این کتاب بر ذهن من تأثیر عمیقی گذاشت و تصمیم گرفتم روزی ترجمه‌ای از آن ارائه کنم.

خوشبختانه این اتفاق افتاد و فکر می‌کنم حدود دو یا سه سال پیش اولین ترجمه دیوان شیخ اجل سعدی شیرازی به زبان ترکی انجام شد. البته بوستان و گلستان پیشتر بارها ترجمه و چاپ شده بودند، اما این اولین ترجمه کامل دیوان اشعار سعدی محسوب می‌شود. این موضوع برای من واقعاً مایه افتخار است.

اگر اجازه بدهید، می‌خواهم بخشی از اشعار سعدی را به زبان فارسی و سپس ترجمه ترکی آن را بخوانم تا زیبایی کلام سعدی را به نمایش بگذاریم.

البته اینجا لازم است به یک نکته بسیار مهم اشاره کنم. سفیران ایران در ترکیه، به ویژه در آنکارا و نیز دوستان و همراهان ایران در این مسیر در همه این تلاش‌ها سهم بزرگی داشته‌اند و از هر جهت حمایت کردند. این موضوع برای من نه‌تنها تشویق بزرگی محسوب شد بلکه مایه افتخار نیز بود. بسیار عالی بود و باید از آن‌ها قدردانی کرد. اما به‌طور خلاصه درباره ترجمه دیوان سعدی باید بگویم، اگر تمایل دارید، می‌توان چند بیت از ترجمه‌های ترکی آن را ارائه داد. یا اگر دوست دارید، می‌توان غزلی انتخاب کرد تا زمان بیشتری برای بحث بماند.

* هر انتخابی که شما ترجیح دهید، چه غزل باشد یا یک حکایت کوتاه.

سخن بیرون مگو از عشق سعدی

سخن عشق است و دیگر قال و قیل است

ترجمه‌ی ترکی؛

سعدی سویلمه آصلی عاشک دیشیندا بیر سوز

سوز ددیئین عاشک، ددیکودو عاشک دیشیندا هرز سوز

*

نه هرکس حق تواند گفت گستاخ

سخن ملکیست سعدی را مسلم

ترجمه ترکی؛

گرچئی کورکوسوزجا سویلیمز کیمسه

سوز بیر اول که، حوکومداری دا ساعدی کسین

*

ای بلبل اگر نالی من با تو هماوازم

تو عشق گلی داری، من عشق گلندامی

ترجمه ترکی؛

دینلیجکسن بنی ای بولبول بنده دینلریم سنی

بیر گوله عاشیکسین سن بنده بیر گولتن

سعدی نه‌تنها استاد سخن بود بلکه مرجعیت اخلاق نیز داشت. این شخصیت بزرگ در دوران خود شاهد بسیاری از مصائب بود، از جمله فشارها و بحرانی که تهاجم مغول بر زندگی مردم در بخش‌های مختلف جغرافیای اسلامی وارد کرد. سفرهای سعدی که حدود ۳۵ سال به طول انجامید، سفرهایی بودند که پس از بازگشت وی میراث ارزشمندی از تجربه‌ها، مشاهدات و گفتگوها برای ما به ارمغان آورد.

بر آنچه می‌گذرد دل منه که دجله بسی

پس از خلیفه بخواهد گذشت در بغداد

گرت ز دست برآید چو نخل باش کریم

ورت ز دست نیاید چو سرو باش آزاد

ترجمه ترکی؛

گچیجی اولان شیلره آصلا گونول ورمه

دیجله حالیفدن سونرا دا باغدادتان آکیپ گیدجک

الیندن گلیورسا حورما اغاجی گیبی جومرت اول

یاپامیورسان سوگی اغاجی گیبی اوزگور اول

* اگر اجازه بدهید، به سراغ شاعران معاصر فارسی‌زبان، یعنی پروین اعتصامی و شهریار برویم. شما اشاره کردید که شعر «علی ای همای رحمت» را در جمع علویان خوانده‌اید و این شعر با استقبال بسیار خوبی مواجه شده است.

شهریار، این شاعر بزرگ ایران و ترک، به‌ویژه با توجه به اینکه از خطه تبریز است، تأثیر عمیقی بر ادبیات معاصر ما داشته است. این شعر نه تنها در میان فارسی‌زبانان بلکه در میان دیگر ملل ترک‌زبان نیز جایگاه خاصی پیدا کرده است.

من اولین بار این شعر را در جشنی که شهرداری ارزروم ترتیب داده بود خواندم. مکانی بسیار زیبا با جمعی صمیمی بود و مرا هم دعوت کرده بودند. به این فکر کردم که چه هدیه‌ای مناسب برای این دوستان ارائه دهم. به ذهنم رسید که این شعر شهریار را به زبان خودشان ترجمه کنم و همان نسخه فارسی را نیز بخوانم.

* چه هدیه‌ای بهتر از این!

وقتی این شعر را خواندم، بسیار مورد استقبال قرار گرفت، تا جایی که گفتند این اولین بار است که چنین شعری را می‌شنوند و بسیار لذت بردند. دفعه بعد که چند ماه قبل دوباره به آنجا رفتم، باز هم درخواست کردند که این شعر را بخوانم. البته در برنامه‌های تلویزیونی ایران نیز همیشه استقبال بسیار خوبی از این شعر و اشعار دیگر شهریار شده است. حالا اگر بخواهید، چند بیتی از آن شعر را برای‌تان می‌خوانم؛

علی‌ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را

که به ماسوا فکندی همه سایه هما را

دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین

به علی شناختم من به خدا قسم خدا را

به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند

چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را

اجازه بدهید این بیت آخر را به ترکی هم بخوانم؛

گیت زاواللی دینجی؛ گیت عالینین کاپیسینی چال

چونکو عالی جمرتلیئیندن دولایی حوکومدارلیخ یوزویونو ده وریر

شعر بسیار زیبایی است، پر از معنا و عمق. شکوه و بزرگی این شاهکار استاد بزرگ، شهریار، را نمی‌توان در کلمات گنجاند.

* برویم سراغ پروین اعتصامی. پروین اعتصامی مناسبتی هم با این ایام دارد، زیرا در بیست و پنجم اسفند به دنیا آمد و با اینکه عمر کوتاهی داشت، در پایان تعطیلات نوروز در سن سی وچهار یا پنج سالگی از دنیا رفت.

دیوان پروین اعتصامی خیلی مهم است. می‌توانم بگویم که مولوی یا سعدی عصر ماست، شعرهایش آنقدر با سلیقخ است و خیلی معنی دارد.

* به نظر من شیوه روایت پروین به عنوان یک زن قصه گو در اشعارش خیلی لطیف است.

یکی از شعرهای پروین که به نام «آرزوها» شناخته می‌شود، در میان آثارش جایگاه ویژه‌ای دارد. در این شعر بار دیگر توانایی او در ترکیب مفاهیم عمیق با لطافت ادبی به خوبی نمایان است؛

ای خوش از تن کوچ کردن، خانه در جان داشتن

روی مانند پری از خلق پنهان داشتن

همچو عیسی بی پر و بی بال بر گردون شدن

همچو ابراهیم در آتش گلستان داشتن

کشتی صبر اندرین دریا افکندن چو نوح

دیده و دل فارغ از آشوب طوفان داشتن

در هجوم ترک تازان و کمانداران عشق

سینه‌ای آماده بهر تیرباران داشتن

روشنی دادن دل تاریک را با نور علم

در دل شب، پرتو خورشید رخشان داشتن

همچو پاکان، گنج در کنج قناعت یافتن

مورِ قانع بودن و ملک سلیمان داشتن

ترجمه ترکی؛

نه گوزل تندن گوج اتملک و جاندا ائوی اولماک

پری گیبی یوزونو اینسانلاردان ساکلی توتماک

کانالسیز تلکسیز عیسی گیبی گوکلره یوجلمک

آتشلر ایچریسینده ایبراهیم گیبی گول باغچه سی اولماک

صابیر گمیسینی نوح گیبی یوروتمک

گونلو و گوزو کاسیرگادان، طوفاندان اوزاک توتماک

یاغماچلارین و عاشک اوکجولارین هوجوملاریندان

گوئسونو اوک یاغمورلارینا حاضیر توتماک

کارانلیک گونوللره بیلگینین ایشیغی ایله آیدینلیک ساچماک

گئجنین یاریسیند گونشین ایشیلدیسینا صاحیب اولماک

آری اینسانلار گیبی حازینه یی یتینگتلیک کوشسینده توتماک

یتینگن کارینجا اوجماک و سولیمان مولکونه صاحیب اولماک



منیع: خبرگزاری مهر

حمایت ارشاد از ترجمه کتاب‌های فارسی به زبان‌های دیگر


به گزارش خبرگزاری مهر، ایوب دهقانکار مشاور علمی، فرهنگی، و مدیریتی معاونت امور فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی با جمعی از فارسی‌آموزان از کشور ترکیه دیدار کرد.

دهقانکار در ابتدای این دیدار به اهمیت آموزش زبان در کشورهای مختلف اشاره کرده کرد و گفت: مبحث آموزش زبان بسیار عمیق و یکی از بارزترین مصادیق در مقوله دیپلماسی فرهنگی کشورها است. وی با بیان اینکه هر ملتی را می‌خواهید بشناسید، زبان و ادبیات آن کشور را بیاموزید و مطالعه کنید، تاکید کرد: نماینده اصلی هر کشور همان چیزی است که در زبان و ادبیاتش تجلی پیدا کرده است. آشنایی با یک زبان جدید یعنی آشنایی با دنیای جدید و به گفته نوآم چامسکی: «زبان آئینه تجلی افکار است.» یعنی افکار، جهان‌بینی، تفکر و نگاه هر قوم و ملتی در زبان و ادبیاتش متجلی می‌شود.

زبان و ادبیات فاخر فارسی بهترین معرف فرهنگ و باورهای ماست

وی افزود: زبان و ادبیات فاخر فارسی بهترین معرف فرهنگ و باورهای ماست. اگر می‌خواهید فرهنگ ایران را بشناسید و بدانید ایرانی‌ها چه ملتی هستند باید زبان فارسی را بیاموزید وادبیات ما را مطالعه کنید. اشعار مولانا، حافظ، سعدی و سایر بزرگان ما یا اشعار فارسی که بخشی از آنها جهانی شده مانند «بنی آدم اعضای یکدیگرند» که بر سر در سازمان ملل نقش بسته و باعث افتخار ماست، نشان‌دهنده فرهنگ، جهان‌بینی، دین، اعتقاد و مذهب ماست. شما وقتی زبان و ادبیات ایران را می‌خوانید، همزمان با همه اینها آشنا می‌شوید.

مشاور علمی، فرهنگی و مدیریتی معاون فرهنگی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در ادامه گفت: انتظار داریم فارسی‌آموزانی که زبان و ادبیات فارسی می‌خوانند، سفیران فرهنگی ما باشند. مشکلی که امروزه وجود دارد ایران‌هراسی است. متأسفانه فضاسازی رسانه‌های خارجی به گونه‌ای است که مردم دنیا را از ایران، اسلام، و ایرانی‌ها می‌ترسانند، درحالیکه شما که زبان و ادبیات فارسی می‌خوانید قطعاً متوجه شده‌اید که یکی از صلح‌طلب‌ترین و نوع‌دوست‌ترین کشورها در جهان، ایران است و ایرانیان برای مردمان سایر کشورها آرزوی خیر و سلامتی دارند.

زبان فارسی از مهم‌ترین میراث‌های فرهنگی ایران و جهان

دهقانکار گفت: زبان فارسی از مهم‌ترین میراث‌های فرهنگی ایران و جهان است که باید حفظ شود. در ایران نهادهای مختلفی داریم که به این حوزه مرتبط هستند ازجمله آنها بنیاد سعدی است که پل ارتباطی بین ما و فارسی‌آموزان خارج از کشور است و یکی از وظایف ما هم به‌عنوان معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی حمایت از فعالیت‌های حوزه زبان فارسی است مانند طرح حمایت از انتشار ترجمه کتاب‌های فارسی به زبان‌های دیگر.

وی افزود: با اشاره به اقداماتی که سفیران زبان‌آموز می‌توانند انجام دهند، گفت: شما می‌توانید کتاب‌های ایرانی را ترجمه کنید و ما تمام یا بخشی از هزینه انتشار آن در کشور خودتان را پرداخت می‌کنیم. برای انتخاب کتاب هم راه‌های مختلفی وجود دارد مانند مطالعه نامزدها و برگزیدگان جوایز ادبی ایران ازجمله جایزه جلال آل احمد که بزرگ‌ترین جایزه ادبی ایران است و شما می‌توانید از بین نامزدها و برگزیدگان این جایزه کتاب مورد نظرتان را برای ترجمه انتخاب کنید.

مشاور علمی، فرهنگی و مدیریتی معاون فرهنگی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در پایان، از فارسی‌آموزان دعوت کرد به نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران بیایند تا با ادبیات و تازه‌های نشر ایران بیشتر آشنا شوند و یادآور شد: ما هرساله در نمایشگاه کتاب ترکیه و فلوشیپ استانبول شرکت می‌کنیم؛ زیرا این کار سبب تداوم ارتباطات فرهنگی در حوزه کتاب و نشر بین دو کشور می‌شود.



منیع: خبرگزاری مهر