به گزارش خبرگزاری مهر، کتاب تاریخ کامل ایران نوشته محمد رسولی تاریخدان و شاهنامه شناس که در اوایل سال رونمایی شد، با ویرایش جدید، توسط انتشارات سبزان به بازار نشر عرضه و در دسترس علاقمندان قرار گرفت.
رسولی نویسنده کتاب تاریخ کامل ایران، بر این باور بوده که شاهنامه سراسر تاریخ است و محتویات آن بیانگر وقایع راستین تاریخی. این کتاب نیز با همین رویکرد نگاشته شده و بخشهای نخستین آن بر مبنای شاهنامه، اما با مبانی علم تاریخ، تدوین شده است. این نخستین کتاب درباره تاریخ ایران به شمار میرود که با چنین دیدگاهی تألیف شده است.
همچنین نویسنده برای اثبات تاریخی بودن محتویات شاهنامه و رد باورهای پیشینیان که بخشهای مهمی از شاهنامه را افسانه میپنداشتند، از سایر علوم و دانشهای پیشرفته در ایران عهد کهن که در شاهنامه اشاره شده، در این کتاب آورده است. از جمله تعریف ملت، ناسیونالیسم ایرانی، دولت- کشور، علوم پزشکی در ایران پیش از باستان و دیگر موارد.
کتاب تاریخ کامل ایران دارای ویژگیهای خاص بوده و مطالب تاریخی آن، علاوه بر تازگی داشتن، با رویکرد ایران گرایانه و مبتنی بر منافع ملی نگارش شده که در عین بیطرفی، بیان راستین رویدادهای تاریخی در آن آمده است.
از دیگر ویژگیهای این کتاب آن است که در انتها، خلاصه کل کتاب به زبان بسیار ساده برای نوجوانان نوشته شده است.
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ طاهره طهرانی: «نعمت ییلدیریم» رئیس گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه آتاتورک، یکی از چهرههای برجسته در عرصه ترجمه و پژوهش شاهنامه است. او در سال ۱۹۶۳ در ارزروم به دنیا آمد و تحصیلات متوسطه خود را نیز در همین شهر به پایان رساند. پس از آن وارد دانشکده ادبیات دانشگاه آتاتورک شد و در سال ۱۹۸۸ موفق به اخذ مدرک کارشناسی و در سال ۱۹۹۲ مدرک کارشناسی ارشد در رشته زبان و ادبیات فارسی شد. در سال ۲۰۰۶ به درجه پروفسوری زبان و ادبیات فارسی نائل آمد. و در حال حاضر بهعنوان عضو هیئت علمی و مدیر گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه آتاتورک فعالیت دارد.
یکی از دستاوردهای مهم او ترجمه شاهنامه فردوسی به زبان استانبولی که توانسته است جایزه بیست و چهارمین دوره کتاب سال جمهوری اسلامی ایران را به خود اختصاص دهد. وی در کارنامه خود، ترجمه کلیات سعدی، دیوان رودکی و بسیاری از شاهکارهای ادب فارسی را به زبان ترکی دارد.
* بدون مقدمه، به سراغ ترجمه میرویم. چه شد که به سراغ شاهنامه فردوسی آمدید و چه چیزی در این کتاب برای شما جالب بود که تصمیم گرفتید آن را به زبان ترکی ترجمه کنید؟
بیشتر زندگی آکادمیک من با شاهنامه گذشت و ترجمه کتاب فرزانه طوس حدود ۱۰ سال طول کشید. از دوران دبیرستان عاشق زبانها بودم. زبان خارجی در مدارس ما بهطور معمول دو زبان بود، اما در برخی مدارس سه زبان تدریس میشد. زبانهای آلمانی، انگلیسی و فرانسه در برنامه درسی ما قرار داشتند. به زبان فرانسه علاقه زیادی داشتم و در این زمینه تحصیلات خوبی داشتم. در سالهای دبیرستان، علاقهام به زبان عربی نیز شکل گرفت. پس از آن، در کنکور، زبان عربی را به عنوان اولویت اول خود انتخاب کردم و خوشبختانه موفق شدم در این زمینه پیشرفت کنم. بعد از عربی، زبان فارسی نیز برای من جذاب شد و به آن علاقهمند شدم.
از آنجا که عاشق زبانها بودم، زبانهای فرانسه و عربی را به خوبی یاد گرفتم. زبان عربی را تقریباً چهار سال بهصورت خصوصی مطالعه کردم و به خوبی بر آن مسلط شدم. پس از آن، در کنکور متوجه شدم که زبان فارسی نیز واژهها و اصطلاحات زیادی دارد که از عربی گرفته شدهاند و این موضوع یادگیری فارسی را برای من آسانتر کرد. به این ترتیب، مسیر من به سوی زبان و ادبیات فارسی آغاز شد و پس از لیسانس و فوقلیسانس، به ادامهی تحصیل در این زمینه پرداختم.
اولین کتابم درباره زبان و ادبیات فارسی در کشورمان چاپ شد و خوشبختانه اکنون به چاپ یازدهم رسیده است. همیشه به دستور زبان علاقهی زیادی داشتم و این علاقه هنوز هم ادامه دارد. رساله دکترای من نیز درباره نحو بوستان و گلستان شیخ اجل سعدی بود. از آنجا، علاقه من به ایران قبل از اسلام شکل گرفت. سالها روی کتابی دربارهی فرهنگ و اساطیر ایران کار کردم که با نام «فرهنگ اساطیر ایران» منتشر شد. این کتاب بر اساس چند منبع مهم فارسی نوشته شده بود و در آن از منابعی مانند آثار استاد محمد جعفری یاحقی نیز استفاده کردم.
تقریباً شش سال پیش، زمانی که اولین جایزهام را برای ترجمه شاهنامه از آقای روحانی دریافت کردم، آقای اردوغان از این موضوع مطلع شد و مرا به کاخ ریاستجمهوری دعوت کرد و از این کار تقدیر کرد. این موضوع برای من افتخار بزرگی بود که هم از سوی رئیسجمهور ایران و هم از سوی رئیسجمهور ترکیه تقدیر شدم. همچنین اخیراً از آقای پزشکیان نیز تقدیرهایی دریافت کردم که برایم بسیار ارزشمند بود
در حین کار روی این کتاب، متوجه شدم که اساطیر ایران، بهویژه در دوره قبل از اسلام، در شاهنامه گردآوری شدهاند. شاهنامه در دوره عثمانیان به زبان ترکی ترجمه شده بود، اما این ترجمه کامل نبود و تنها بخشهایی از آن ترجمه شده بود. حدود شصت سال پیش، استاد پروفسور نجاتی للوا حدود بیست هزار بیت از شاهنامه را ترجمه کرده بود و این ترجمه توسط وزارت فرهنگ ما چاپ شده بود. اما استاد احتمالاً به نسخههای جدید شاهنامه دسترسی نداشت.
زمانی که یک ناشر در ترکیه به من پیشنهاد داد که شاهنامه را مجدداً ترجمه کنم، به او گفتم که ترجمه موجود کامل نیست و تنها بیست هزار بیت ترجمه شده است. او از من خواست که این کار را انجام دهم و من نیز با وجود اینکه میدانستم این کار بسیار دشوار است، پذیرفتم. ابتدا ترجمه استاد نجاتی للوا را از ابتدا تا انتها مطالعه کردم و سپس کار ترجمه کامل شاهنامه را آغاز کردم. این کار تقریباً ۱۰ سال طول کشید و در نهایت متن کامل شاهنامه به زبان ترکی ترجمه شد.
* این ترجمه ۱۰ سال طول کشید؟
بله، زیرا در آن زمان نسخههایی که در دست داشتم شامل ۱۳ نسخه چاپی معروف بود؛ از نسخه جلال خالقی مطلق گرفته تا نسخههای چاپ مسکو، ژول مول، محمدجعفر یاحقی، فریدون جنیدی و دیگران. این ۱۳ نسخه چاپی را تهیه کرده بودم و همچنین از نسخههای خطی و نسخههای فرانسوی نیز استفاده کردم. این روند ۱۰ سال به طول انجامید. ترجمهای که استاد نجاتی للوا انجام داده بود را نیز بررسی و تصحیح کردم و بخشهای اضافی، مثلاً در بخش داستان ۱۹ را به آن افزودم.
میتوانم بگویم که از ابتدا تا انتهای شاهنامه، متن چندین بار نوشته و تصحیح شد. علاوه بر این، کار مهم دیگری که انجام دادم، تهیه یک نسخه صوتی از شاهنامه بود. به این صورت که مثلاً بخشهای ۲۰ بیت، ۳۰ بیت یا ۵۰ بیت را ابتدا به زبان فارسی گوش میدادم، سپس ترجمه میکردم و بعد از ترجمه، متن را مقابله میکردم تا مطمئن شوم حتی یک کلمه هم از قلم نیفتاده باشد. این روند تا پایان ترجمه کامل شاهنامه ادامه داشت.
از بخش «به نام خداوند جان و خرد» آغاز کردم و تا آخرین بیت، یک بار دیگر کل متن را برای آخرین بار گوش دادم و نسخه نهایی ترجمه ترکی را آماده کردم. به این ترتیب، ترجمه کامل شاهنامه به پایان رسید. خوشبختانه این اثر با استقبال و علاقهی زیادی مواجه شد، نه تنها در کشور ما، بلکه در ایران نیز شناخته شد و جوایزی دریافت کرد. این موفقیتها برای من بسیار ارزشمند بود.
* چند جایزه دریافت کردید؟ فکر میکنم به دلیل فعالیتهایتان در ایران، چندین جایزه دریافت کردهاید، از جمله جایزهی رئیسجمهور ایران. آخرین جایزهای که دریافت کردید نیز برای ترجمهی شاهنامه بود.
جالب است بدانید که رئیسجمهور ما آقای اردوغان، نیز از بابت فعالیتهایم تقدیر کرد. تقریباً شش سال پیش، زمانی که اولین جایزهام را برای ترجمه شاهنامه از آقای روحانی رئیس جمهور وقت ایران دریافت کردم، او از این موضوع مطلع شد و خوشبختانه مرا به کاخ ریاستجمهوری دعوت کرد و از این کار تقدیر کرد. او گفت که با ترجمه این کتاب بزرگ، خدمت بزرگی به فرهنگ دو کشور کردهام. این موضوع برای من افتخار بزرگی بود که هم از سوی رئیسجمهور ایران و هم از سوی رئیسجمهور ترکیه تقدیر شدم. همچنین اخیراً از آقای پزشکیان نیز تقدیرهایی دریافت کردم که برایم بسیار ارزشمند بود.
اگر اجازه بدهید، میخواهم بخشی از شاهنامه را به زبان فارسی و ترجمه ترکی آن را بخوانم تا شما و بینندگان عزیز نیز بشنوید و ببینید که چقدر زیباست.
* این نکته جالبی است که آقای اردوغان نیز میتوانند شعر فارسی بخوانند. بخشی از شاهنامه را به زبان فارسی و سپس ترجمهی ترکی آن را بخوانید تا به سراغ سوال بعدی برویم.
بخش فارسی؛
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه بر نگذرد
خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزی ده رهنمای
خداوند کیوان و گردان سپهر
فروزنده ماه و ناهید و مهر
ترجمهی ترکی؛
آکلی و جانی یاراتان تانرینین آدیلا
دوشونونجه اریشیمز اوندان یوجه بیر وارلیک
ان گوزل ادلارین و ان یوجه ماکامین صاحیبی او
رزقی او وریر، دوغرو یولو گوستریر او
دونیایی دا بو دونن گویو یاراتان او
آیا گونشه ون چوبان ییلدیزینا ایشیک ورن او
بیلینمک این چین ادا و کانیتا ایحتیاجی اومایان او
گوک یوزونو یلیدیزلادا سوسلین او
این بخشی از دیباچهی شاهنامهی فردوسی بود و ترجمهی آن به زبان ترکی.
* آیا این ترجمه موزون است یا به نثر نوشته شده؟ یعنی نوع ترجمه کهن بوده یا فقط از کلمات کهن یا آرکائیک استفاده شده است؟
ترجمه من از شاهنامه به نثر نوشته شده است. پیش از این ترجمهای که استاد نجاتی للوا انجام داده بود، پس از تأسیس جمهوری ترکیه انجام شد و همانطور که گفتم، ناقص بود و من آن را تکمیل کردم. در دوره عثمانی نیز بخشهایی از شاهنامه ترجمه شده بود، اما هیچکدام از این ترجمهها کامل نبودند، به جز دو مورد.
ترجمه من به این دلیل به نثر انجام شده که اگر بخواهیم شاهنامه را مصرع به مصرع ترجمه کنیم، زیبایی و سیاق داستان از دست میرود. به همین دلیل، من هر پنج بیت را به صورت یک پاراگراف ترجمه کردم. این روش باعث شد که داستان به صورت کامل و پیوسته منتقل شود و از پارهپاره شدن آن جلوگیری کرد. این شیوه ترجمه بسیار خوب جواب داد و داستانها به شکلی روان و کامل بیان شدند.
وقتی که در گروه زبان و ادبیات فارسی موفق شدم و وارد این حوزه شدم، پدرم که راننده بود و از تبریز به ترابزون نفت میکشید، روزی به یکی از کتابفروشیهای تبریز رفت. چون من آن زمان عربی میخواندم، کتابفروش که از این موضوع خوشش آمده بود، دو کتاب بهعنوان هدیه به پدرم داد تا به من بدهد. یکی از آنها کلیات سعدی بود که هنوز هم دارم، و دیگری فرهنگ عمید بود. همان موقع این کتاب بر ذهن من تأثیر عمیقی گذاشت و تصمیم گرفتم روزی ترجمهای از آن ارائه کنم در مورد زبان ترجمه هم باید بگویم که من سعی کردم تا حد امکان از واژههای ترکی اصیل استفاده کنم و از به کار بردن کلمات عربی پرهیز کنم. به عنوان مثال، به جای استفاده از افعال مرکب عربی، از معادلهای ترکی آنها استفاده کردم. مثلاً به جای «تکذیب کردن»، از «یالانلاماق» و به جای «فکر کردن»، از «دوشونمهک» استفاده کردم.
این کار را به یاد فردوسی بزرگ انجام دادم که در زمان خود با نوشتن شاهنامه به زبان فارسی سره، زبان فارسی را از سلطه زبان عربی نجات داد. فردوسی در شاهنامه از واژههای فارسی اصیل استفاده کرد و من نیز سعی کردم در ترجمه خود به ترکی، از واژههای ترکی اصیل بهره ببرم تا ترجمهام تا حد امکان به روح زبان ترکی نزدیک باشد. این کار را به احترام فردوسی و برای حفظ اصالت زبان ترکی انجام دادم.
* به سراغ دیگر شاعران فارسیزبان برویم.
ابتدا از پدر شعر فارسی، رودکی سمرقندی شروع کنیم. بسیار خوشحالم که فرصتی برای صحبت درباره رودکی و ترجمه آثارش به زبان ترکی دارم. رودکی، به عنوان پدر شعر فارسی، جایگاه ویژهای در ادبیات فارسی دارد. خوشبختانه من نیز افتخار ترجمه اشعار رودکی به زبان ترکی را داشتهام. در واقع، ترجمه دیوان رودکی به ترکی یکی از اولین ترجمههایی است که از این شاعر بزرگ انجام شده است. تا آنجا که میدانم، پیش از این، ترجمه کامل و منظمی از دیوان رودکی به ترکی وجود نداشت و من این فرصت را داشتم که اولین ترجمهی کامل را انجام دهم.
یکی از اشعار معروف رودکی را برای شما میخوانم و سپس ترجمه ترکی آن را نیز ارائه میدهم؛
شعر فارسی رودکی؛
تا زمان بود از سر آدم فراز
کس نبود از راز دانش بینیاز
مردمانی بخرد اندر هر زمان
راز دانش را به هر گونه زبان
گرد کردند و گرامی داشتند
تا به سنگ اندر همه بنگاشتند
دانش اندر دل چراغ روشن است
از همه بد بر تن تو جوشن است
ترجمهی ترکی؛
گوکلر اینسان اوغلونون باشی اوزرینه یوکسللیدن بری
هیچ کیمسه بیلگینین گیزمینه کاییتسیز دئیل
آکیللی کیشیلر هر زامان بیلگینین گیزمینی هر دیلده درلدیلر و بیلگیه دئر وردیلر
بیلگی تاشلارا بیله ایشلدی بیلگی یورکلرده آیدینلیک ساچان بیر کاندیل هر شدین اوته تنیمده بیر حالکانسی
خوشبختانه میتوانم بگویم که این ابیات پندآموز و حکمتآمیز رودکی، پدر شعر فارسی، اکنون در گوش کودکان و نوجوانان ترکزبان کشورم نیز طنینانداز شده است. این ترجمه من از اشعار رودکی است.
* حالا اگر اجازه بدهید، به سراغ شاعران دیگر مانند سعدی برویم تا درباره او نیز صحبت کنیم. سعدی بدون شک نفوذ بسیار زیادی در قلمرو زبان فارسی و حتی فراتر از آن داشته است.
نفوذ سعدی در قلمرو زبان فارسی همواره بسیار مهم و چشمگیر بوده است. شاید شما بدانید، اما شاید برخی از مخاطبان ما ندانند که او همراه با مولوی، از شناختهشدهترین شاعران در سرزمین ما، آناتولی، چه پیش از دوره جمهوریت و چه پس از آن به شمار میرود. مولوی با مثنوی، دیوان غزلیات و دیگر آثارش جایگاه خاصی داشته و سعدی نیز با بوستان و گلستانش همواره حضور پررنگی در این منطقه داشته است. پس از ایران، شاید بتوان گفت که در کشور ما آثار سعدی به طرز گستردهای چاپ، ترجمه و خوانده شدهاند و این موضوع حتی به دوران عثمانی بازمیگردد.
در تمام مدارس عثمانی، بوستان و گلستان سعدی نهتنها به زبان فارسی تدریس میشد، بلکه ترجمههای زیر سطری آن نیز مورد استفاده بود. این کتابها بهعنوان منابع اخلاقی و ادبی بارها و بارها چاپ شدند و در آموزش مورد توجه قرار گرفت.
من حکایت کوچکی هم در این زمینه دارم. وقتی که در گروه زبان و ادبیات فارسی موفق شدم و وارد این حوزه شدم، پدرم که راننده بود و از تبریز به ترابزون نفت میکشید، روزی به یکی از کتابفروشیهای تبریز رفت. چون من آن زمان عربی میخواندم، کتابفروش که از این موضوع خوشش آمده بود، دو کتاب بهعنوان هدیه به پدرم داد تا به من بدهد. یکی از آنها کلیات سعدی بود که هنوز هم دارم و دیگری فرهنگ عمید بود. همان موقع این کتاب بر ذهن من تأثیر عمیقی گذاشت و تصمیم گرفتم روزی ترجمهای از آن ارائه کنم.
خوشبختانه این اتفاق افتاد و فکر میکنم حدود دو یا سه سال پیش اولین ترجمه دیوان شیخ اجل سعدی شیرازی به زبان ترکی انجام شد. البته بوستان و گلستان پیشتر بارها ترجمه و چاپ شده بودند، اما این اولین ترجمه کامل دیوان اشعار سعدی محسوب میشود. این موضوع برای من واقعاً مایه افتخار است.
اگر اجازه بدهید، میخواهم بخشی از اشعار سعدی را به زبان فارسی و سپس ترجمه ترکی آن را بخوانم تا زیبایی کلام سعدی را به نمایش بگذاریم.
البته اینجا لازم است به یک نکته بسیار مهم اشاره کنم. سفیران ایران در ترکیه، به ویژه در آنکارا و نیز دوستان و همراهان ایران در این مسیر در همه این تلاشها سهم بزرگی داشتهاند و از هر جهت حمایت کردند. این موضوع برای من نهتنها تشویق بزرگی محسوب شد بلکه مایه افتخار نیز بود. بسیار عالی بود و باید از آنها قدردانی کرد. اما بهطور خلاصه درباره ترجمه دیوان سعدی باید بگویم، اگر تمایل دارید، میتوان چند بیت از ترجمههای ترکی آن را ارائه داد. یا اگر دوست دارید، میتوان غزلی انتخاب کرد تا زمان بیشتری برای بحث بماند.
* هر انتخابی که شما ترجیح دهید، چه غزل باشد یا یک حکایت کوتاه.
سخن بیرون مگو از عشق سعدی
سخن عشق است و دیگر قال و قیل است
ترجمهی ترکی؛
سعدی سویلمه آصلی عاشک دیشیندا بیر سوز
سوز ددیئین عاشک، ددیکودو عاشک دیشیندا هرز سوز
*
نه هرکس حق تواند گفت گستاخ
سخن ملکیست سعدی را مسلم
ترجمه ترکی؛
گرچئی کورکوسوزجا سویلیمز کیمسه
سوز بیر اول که، حوکومداری دا ساعدی کسین
*
ای بلبل اگر نالی من با تو هماوازم
تو عشق گلی داری، من عشق گلندامی
ترجمه ترکی؛
دینلیجکسن بنی ای بولبول بنده دینلریم سنی
بیر گوله عاشیکسین سن بنده بیر گولتن
سعدی نهتنها استاد سخن بود بلکه مرجعیت اخلاق نیز داشت. این شخصیت بزرگ در دوران خود شاهد بسیاری از مصائب بود، از جمله فشارها و بحرانی که تهاجم مغول بر زندگی مردم در بخشهای مختلف جغرافیای اسلامی وارد کرد. سفرهای سعدی که حدود ۳۵ سال به طول انجامید، سفرهایی بودند که پس از بازگشت وی میراث ارزشمندی از تجربهها، مشاهدات و گفتگوها برای ما به ارمغان آورد.
بر آنچه میگذرد دل منه که دجله بسی
پس از خلیفه بخواهد گذشت در بغداد
گرت ز دست برآید چو نخل باش کریم
ورت ز دست نیاید چو سرو باش آزاد
ترجمه ترکی؛
گچیجی اولان شیلره آصلا گونول ورمه
دیجله حالیفدن سونرا دا باغدادتان آکیپ گیدجک
الیندن گلیورسا حورما اغاجی گیبی جومرت اول
یاپامیورسان سوگی اغاجی گیبی اوزگور اول
* اگر اجازه بدهید، به سراغ شاعران معاصر فارسیزبان، یعنی پروین اعتصامی و شهریار برویم. شما اشاره کردید که شعر «علی ای همای رحمت» را در جمع علویان خواندهاید و این شعر با استقبال بسیار خوبی مواجه شده است.
شهریار، این شاعر بزرگ ایران و ترک، بهویژه با توجه به اینکه از خطه تبریز است، تأثیر عمیقی بر ادبیات معاصر ما داشته است. این شعر نه تنها در میان فارسیزبانان بلکه در میان دیگر ملل ترکزبان نیز جایگاه خاصی پیدا کرده است.
من اولین بار این شعر را در جشنی که شهرداری ارزروم ترتیب داده بود خواندم. مکانی بسیار زیبا با جمعی صمیمی بود و مرا هم دعوت کرده بودند. به این فکر کردم که چه هدیهای مناسب برای این دوستان ارائه دهم. به ذهنم رسید که این شعر شهریار را به زبان خودشان ترجمه کنم و همان نسخه فارسی را نیز بخوانم.
* چه هدیهای بهتر از این!
وقتی این شعر را خواندم، بسیار مورد استقبال قرار گرفت، تا جایی که گفتند این اولین بار است که چنین شعری را میشنوند و بسیار لذت بردند. دفعه بعد که چند ماه قبل دوباره به آنجا رفتم، باز هم درخواست کردند که این شعر را بخوانم. البته در برنامههای تلویزیونی ایران نیز همیشه استقبال بسیار خوبی از این شعر و اشعار دیگر شهریار شده است. حالا اگر بخواهید، چند بیتی از آن شعر را برایتان میخوانم؛
علیای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایه هما را
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را
اجازه بدهید این بیت آخر را به ترکی هم بخوانم؛
گیت زاواللی دینجی؛ گیت عالینین کاپیسینی چال
چونکو عالی جمرتلیئیندن دولایی حوکومدارلیخ یوزویونو ده وریر
شعر بسیار زیبایی است، پر از معنا و عمق. شکوه و بزرگی این شاهکار استاد بزرگ، شهریار، را نمیتوان در کلمات گنجاند.
* برویم سراغ پروین اعتصامی. پروین اعتصامی مناسبتی هم با این ایام دارد، زیرا در بیست و پنجم اسفند به دنیا آمد و با اینکه عمر کوتاهی داشت، در پایان تعطیلات نوروز در سن سی وچهار یا پنج سالگی از دنیا رفت.
دیوان پروین اعتصامی خیلی مهم است. میتوانم بگویم که مولوی یا سعدی عصر ماست، شعرهایش آنقدر با سلیقخ است و خیلی معنی دارد.
* به نظر من شیوه روایت پروین به عنوان یک زن قصه گو در اشعارش خیلی لطیف است.
یکی از شعرهای پروین که به نام «آرزوها» شناخته میشود، در میان آثارش جایگاه ویژهای دارد. در این شعر بار دیگر توانایی او در ترکیب مفاهیم عمیق با لطافت ادبی به خوبی نمایان است؛
ای خوش از تن کوچ کردن، خانه در جان داشتن
روی مانند پری از خلق پنهان داشتن
همچو عیسی بی پر و بی بال بر گردون شدن
همچو ابراهیم در آتش گلستان داشتن
کشتی صبر اندرین دریا افکندن چو نوح
دیده و دل فارغ از آشوب طوفان داشتن
در هجوم ترک تازان و کمانداران عشق
سینهای آماده بهر تیرباران داشتن
روشنی دادن دل تاریک را با نور علم
در دل شب، پرتو خورشید رخشان داشتن
همچو پاکان، گنج در کنج قناعت یافتن
مورِ قانع بودن و ملک سلیمان داشتن
ترجمه ترکی؛
نه گوزل تندن گوج اتملک و جاندا ائوی اولماک
پری گیبی یوزونو اینسانلاردان ساکلی توتماک
کانالسیز تلکسیز عیسی گیبی گوکلره یوجلمک
آتشلر ایچریسینده ایبراهیم گیبی گول باغچه سی اولماک
صابیر گمیسینی نوح گیبی یوروتمک
گونلو و گوزو کاسیرگادان، طوفاندان اوزاک توتماک
یاغماچلارین و عاشک اوکجولارین هوجوملاریندان
گوئسونو اوک یاغمورلارینا حاضیر توتماک
کارانلیک گونوللره بیلگینین ایشیغی ایله آیدینلیک ساچماک
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ طاهره طهرانی: محمود فتوحی رودمعجنی، متولد خراسان است. رودمعجن، روستایی در ۴۸ کیلومتری تربت حیدریه. آنطور که خودش میگوید طی ۵۵ سال زندگی، دوره پیش از چراغ برق تا امروز را دیده که دوره دیجیتال و عصر ارتباطات است.
ایناستاد ادبیات، تحصیلات خود را در زادگاهش شروع کرد و در ۱۱ سالگی برای ادامه تحصیل به تربت حیدریه و بعدها به تهران رفت. کارشناسی را در دانشگاه تربیت معلم (خوارزمی) و کارشناسی ارشد و دکتری را در دانشگاه تهران خواند و بعدتر برای تدریس زبان فارسی به شهرهای زیادی سفر کرد. فتوحی کتابهای زیادی در زمینه ادبیات فارسی دارد که برخی از آنها بهعنوان منابع دانشگاهی در نظر گرفته میشوند. او همچنین برای چند دوره بهعنوان مدرس زبان فارسی به کشورهای مختلف مامور شده است.
در فرصتی که برای گپ و گفت با اینپژوهشگر زبان و ادبیات فارسی دست داد، به گفتگو درباره کتابهایش و همچنین تجربه آموزش زبان فارسی به مردم دیگر کشورها پرداختیم.
در ادامه مشروح اولینقسمت گفتگو با فتوحی را میخوانیم؛
* آقای فتوحی از کتابهای شما شروع کنیم. اولین کتابتان چه سالی منتشر شد؟
اولین کتاب من همسن دخترم است، سال ۱۳۷۷ بود اولین کتاب. با یکی از همکارانم جزوهای برای تدریس فارسی عمومی تدوین و چاپ کردیم، با استقبال همراه شد و تا الان ۱۱۴ نوبت چاپ شده. دو سال بعد کتاب دومم را با نام نقد خیال منتشر کردم که رساله دکتریام بود. پنج سال پس از دفاع با دستکاری اندکی منتشر شد و برگزیدۀ تشویقی کتاب سال شد.
* و بعد چه کتابی؟
یک کتابچۀ ۱۲۰ صفحهای با عنوان نظریه تاریخ ادبیات در سال ۱۳۸۲ بود منتشر شد. پنج سال بعد با یک بازنگری اساسی آن را در ۴۰۰ صفحه منتشر کردم، با عنوان نظریه تاریخ ادبیات با بررسی انتقادی تاریخ ادبیاتنگاری در ایران.
* این کتاب هم مثل آن کتاب فارسی عمومی استفاده دانشگاهی داشت؟
بله، این کتاب هم برای مخاطب دانشگاهی است؛ البته تخصصیتراست. بیشتر به کار متخصصان و پژوهشگران تاریخ ادبیات میآید.
* بلاغت تصویر کتاب مورد علاقه خود من است، داستان آن چه بود؟
بلاغت تصویر سال ۱۳۸۶ منتشر شد، این کتاب در واقع پاسخی بود به پرسشی که در بارۀ بلاغت شعر برایم پیش آمد. نظریههای بلاغی سنتی ما تا شعر قرن هفتم کارآیی دارد؛ برای برخی تمهیدات و شگردهای صناعی در ادبیات عرفانی هم کارآمد نیست. روزی در کلاس حین تدریس، دانشجویی مصرعی از سهراب سپهری را طرح کرد: «صورتش مثل یک تکه تعطیل عهد دبستان سپید است»، توضیحات من با روشهای بلاغت سنتی قانع کننده نبود. دانشجویان گفتند چهکار باید بکنیم؟ گفتم بلاغت جدیدی لازم است. تجربههای عرفانی سنایی و مولوی و تخیلات سبک هندی و اشعار معاصر، با الگوها و أصول بلاغت سنتی قابل تحلیل نیست. همانجا جرقهای در ذهنم زده شد و کار کتاب بلاغت تصویر آغاز شد.
با همه کاستیهایی که کتاب دارد اما با اقبال نسبی همراه بوده است. مدتی در آن بازنگری میکردم، اما از انتشار ویراست جدید منصرف شدم. مطالبش حدود بیست سال پیش نوشته شده و به همان زمان تعلق دارد.
* این کلاس کدام دانشگاه بود؟
دانشگاه تربیت مدرس، دوره دکتری بود. کلاس دانشجویان خارجی. اتفاقاً همان روزی بود که اتفاقات کوی دانشگاه رخ داد در سال ۱۳۷۸. همان روزها شروع کردم به این جستجوها و نتیجه شد کتاب بلاغت تصویر.
*پس کتاب بلاغت تصویر در واقع حاصل سوال یکی از دانشجوهای غیر ایرانی است که درباره بلاغت شعر سهراب پرسیده.
بله، البته آن دانشجو عرب زبان بود و بلاغت عربی را خوب میدانست.
* از تجربه تدریس به دانشجوهای غیر ایرانی بگویید. برداشتشان از زبان فارسی و مواجهشان با زبان فارسی چهطور بود؟
در ایران هم تدریس زبان فارسی به خارجیها داشتم، ولی اولین تجربهام در خارج از کشور در یوگسلاوی قدیم و صربستان جدید بود. تازه جنگهای بالکان پایان یافته بود و یوگسلاوی بزرگ به چند جمهوری کوچک تقسیم شدند، دو سالی در دانشگاه بلگراد فارسی تدریس میکردم. یک تجربه مشابه هم در دانشگاه ملی استرالیا داشتم و یک تجربه در کانادا.
انگیزههای فراگیری زبان برای خارجیان متفاوت است. هر انگیزهای با ذهنیتی نسبت به ایران همراه است. آن ذهنیت خیلی مهم است؛ و منِ معلمِ فارسی بایستی بر اساس ذهنیت افراد، برنامه تدریس زبان فارسی را تنظیم کنم. مثلاً در بعضی کشورها مثل کشورهای بالکان، گروههایی علاقهمند به ایران باستان هستند. ایران عهد هخامنشی و ساسانی خیلی برایشان مهم است. مثلاً در کرواسی به آثار باستانی ایران مثل تخت جمشید توجه خاصی داشتند، میگویند لباسهای یکی از نمایندگان ملل که پایه تخت داریوش را بر دوش حمل میکنند، لباس کرواسی به تن دارد. میگفتند سوابق تاریخیمان را آنجا میبینیم. یا بعضی لباسهای قشقاییها یا لرستانیها را شبیه لباسهای خودشان میدانستند.
* نشانههای آشنا پیدا میکردند.
بله دقیقاً. در سر دیگر طیف، کسانی هستند که مسائل امروز را دنبال میکنند. بعضیشان در بالکان ضد آمریکایی بودند و ایران برایشان الگوی ضد امریکایی بود؛ اینها یک جور ایران دیگر را میبینند. در میان مسلمانهای بوسنی و هرزگوین هم کسانی بودند که در پی شناخت مثنوی و مولانا و ادبیات عرفانی فارسی بودند. فرقههای بکتاشیه و سعدیه و امثال آنها هنوز در بوسنی هستند. در خانقاههای آنجا مثنوی را میخواندند، شرحهای مثنوی وجود داشته، هر جایی و هر گروهی ذهنیتی دارند.
* در استرالیا چهطور؟
در استرالیا هنر ایران و تاریخ ایران باستان برای فارسی آموزان جذاب بود؛ مثلاً کسانی به خوشنویسی ایران علاقه نشان میدادند، کارگاه آشنایی با خوشنویسی داشتیم برای گروهی دیگر سینمای ایران جذابیت داشت. گروهی هم فرزندان مهاجران فارسی زبان از ایران و افغانستان و تاجیکستان بودند. ما برای هر گروه یا ملتی باید آموزش زبان فارسی را بر متناسب با گرایش و نیازهای زبانآموزان تنظیم میکردیم؛ با این کار جاذبۀ زبان و فرهنگ ایرانی برایشان بیشتر میشد.
* سرفصلهایی که کار میکردید متناسب با خواست آنها بود؟
دقیقاً، ما طبعاً یک دوره کتاب درسی داشتیم که مبنای اصلی تدریس بود؛ بیرون از کلاس و کتاب فعالیتهای دیگری داشتیم؛ مثلاً کارگاههای آموزشی داشتیم، یا تمریناتی متناسب با نیازهای فراگیران تنظیم میکردیم. فیلم پخش میشد برنامههای جانبی مثل گفتگوهای دورهمی، آشپزی ایرانی، موسیقی زیاد بود. دانشجویان دوست داشتند به سبک ایرانی آشپزی کنند. جشنهای نوروز و سیزده بدر و یلدا و برنامه شبهای ایران میگذاشتیم. یک نمایشگاه خیلی بزرگ در کانبرا پایتخت استرالیا با نام راه ابریشم برگزار شد، با حضور کشورهای راه ابریشم و کشورهای غربی.
ایرانیها در آمادهسازی غرفه ایران خیلی تلاش کردند. بخش آموزش زبان دانشگاه ملی استرالیا (ANU) هم ما بودیم، دو نفر خطاط بودیم که اسم افراد را با خط نسخ و نستعلیق روی کاغذ باد مینوشتیم و هدیه میکردیم. باور میکنید که در دو شب نزدیک به ۶۰۰ نفر توی صف آمدند که اسم خودشان یا دوستانشان را به خط خوش و به یادگار بنویسیم؟
*اینقدر استقبال بود؟
بله. برایشان نوع قلم و مرکب و صدای نی روی کاغذ شگفت انگیز بود. ایران و زبان فارسی برای آموزش زبان جاذبههای متنوعی دارد؛ از جاذبههای توریستی بگیریم، تا اقتصادی و دیپلماتیک. یک شاگردی داشتیم خیلی قد بلند بود، بیشتر از دو مترو، ایشان الان استاد میکروبیولوژی در دانشگاه بلگراد است. آن زمان رویکردهای ضد آمریکایی داشت. میگفت اصلاً نمیخواهد زبان انگلیسی را یاد بگیرد. زبان یونانی و آلمانی میخواند و فارسی را هم میآموخت.
* فصل مشترک این همکاری به خاطر ضد آمریکایی بودن ایشان است.
صرفاً ضد امریکایی بودن نبود؛ خانواده ایشان هم تعلق خاطری به ایران تاریخی داشتند. در کنارش به موسیقی ایرانی هم علاقمند بود و الان سنتورنواز ماهری است. خیلی راحت فارسی مینویسد و صحبت میکند و با دانشگاههای ایران طرحهای مشترک دارند.
یا مثلاً پلیس جوانی که فارسی را خیلی جدی دنبال میکرد و علاقه شدیدی به ایران داشت. او هم در جستجوی نژاد آریایی بود؛ گاهی میرفتم خانهاش، یک اتاق داشت که روی تمام در و دیوارش را پر کرده بود از طرح آجرهای معماریهای ایرانی. میگفت اینها رمزها و نشانههای آریایی است.
*جالب است. در مورد بالکان به لحاظ فرهنگی باز یک نخ تسبیح ما را به هم وصل میکند ولی مثلاً در استرالیا که مهاجرپذیر است، بیشتر جنبههای مدرن امروز ایران مهم است.
بله، تعدادی از شاگردان ما ایرانیان و یا افغانستانیهای مهاجر نسل دو و سه بودند. تعدادی هم به جهت آشناییهای فامیلی و خانوادگی و دوستان ایرانی خود، سراغ زبان و فرهنگ ایران میآمدند؛ مثلاً دختری بود که تا اسم ایران را میشنید گریه میکرد! یک بار از او پرسید: چنین احساسی عجیب است! گفت: من یک بیماری داشتم و از زندگی قطع امید کرده بودم، یک پزشک متخصص ایرانی من را نجات داد. زندگی دوبارهام را مدیون فرزند ایران هستم. میخواهم فارسی یاد بگیرم و ایران را خوب بشناسم. بروم ایران را ببینم. یا کسی را داشتیم که عمویش در ایران دیپلمات بوده. خلاصه این که آدمها با انگیزهها و دیدگاههای مختلف و تجارب متفاوت سراغ زبان فارسی و فرهنگ ایرانی میآیند.
* ترکیب کلاس جالبی داشتید پس!
خب اداره کردن کلاسی با این تنوعها کار سختی بود؛ یک وقتی رفتم کلاس پایۀ ۱، دیدم تعدادی دارند فارسی صحبت میکنند؛ دانشجویان نسل دوم مهاجران ایرانی و افغانی عمدتاً فارسی روان حرف میزنند اما خواندن و نوشتن بلد نیستند؛ یک کلاس ۱۱ نفره داشتم، سه نفرشان ایرانی بودند، یک افغانستانی، یک عربتبار و شش نفر دیگر چینی و ایتالیایی و روس…. کار بسیار سختی بود. دانشجوی چینی حتی یک کلمه فارسی نشنیده بود؛ دانشجوی عربتبار خط و حروف را خوب میشناخت، ایرانیها هم فارسی امروزی را بسیار راحت صحبت میکردند. مجبور بودم کلاس را در سه گروه با سه برنامۀ جداگانه اداره کنم.
* کدام سختتر بود؟ تدریس فارسی به یک غیر فارسیزبان یا تدریس فارسی به کسانی که به قول شما نسل دو و سه بودند و یا پیشزمینهای از فارسی داشتند؟
خب معلوم است، آموزش زبان به کسی که هیچ سابقهای ندارد سختتر است. یادم هست در دانشگاه بلگراد با تأخیر کارم را شروع کردم. اوایل نوامبر_ نیمه آبان _ شروع کردم تا ژانویه؛ شاگردان حروف الفبای فارسی را نسبتاً یاد گرفتند و میتوانستند حروف را تشخیص بدهند. رفتند تعطیلات ژانویه، وقتی برگشتند همه الفبا را فراموش کرده بودند. کار با این طیف از زبان آموزان سخت است. از آن طرف دانشجویی داشتم که در گفتگو و درک مطلب قوی بود، قشنگ فارسی صحبت میکرد، موسیقی ایرانی گوش میداد به راحتی فیلم فارسی میدید، فقط نمیتوانست بخواند و بنویسد. مثل یک روستایی فارسی زبان که سواد ندارد؛ همین شاگرد در خانواده راحت صحبت میکند. این دو طیف، دو روش متفاوت برای آموزش میخواهد. معمولاً در آموزش با دومی مشکلی ندارید، یعنی با کسی که فارسی بلد است سرعت آموزش خیلی بالاست.
* به لحاظ زمانی برای هر کدام تقریباً چند دوره لازم بود؟ یک ترم؟ دو ترم؟
بستگی داشت؛ دانشجویی که میآمد نوشتن خط فارسی را یاد بگیرد خب حدوداً سه چهار ماهه خط را یاد میگرفت و به راحتی میخواند، اما دانشجویی که هیچ ذهنیتی نسبت به خط فارسی نداشت و روز اول خط فارسی را میخواست از چپ مثل خطوط لاتین بخواند، بیشتر طول میکشید.متصل نوشتن حروف فارسی و حروف همصدا نیز خودش ماجراها داشت.
*اینها بعداً کلاس خوشنویسی میآمدند؟ یا اول خوشنویسی میآمدند و بعد فارسی؟
نه کلاسهای خوشنویسی برای آشنایی با هنر خوشنویسی بود. مرکب و لیقه و لوازم خوشنویسی از ایران سفارش داده بودیم. یادم هست در کارگاه خوشنویسی، داشتم توضیح میدادم و شرکت کنندگان با دوات و قلم ور میرفتند حواسشان نبود دست و لباسشان سیاه شده بود. دیدم آقایی ردیف جلو نشسته و با خط زیبایی دارد مینویسد: “فروغ صبح دانایی کتاب است”. پرسیدم: where are you from؟ گفت: ایران، مشهد. همشهری در آمد. گفت که در یک تابلوسازی کار میکرده و آنجا خط یاد گرفته. درِ گوشم گفت البته متولد کابلم. یکی هم میگفت من عاشق صدای قلم نی هستم. خاطرهای از خطاطی دارم در یوگسلاوی که در مجله بخارا هم نوشتم. آقایی بود که نه خواندن فارسی بلد بود و نه نوشتن. اما شکسته نستعلیق را از روی تابلوها بسیار زیبا تقلید میکرد. الگو را دقیق تماشا و به تدریج نقاشی میکرد. دو سالی که با هم ارتباط داشتیم، کمکم حروف فارسی را یاد گرفت.
* خوشنویسی نزدیکترین همسایگی را با ادبیات دارد، خیلی عجیب است کسی نتواند بخواند ولی بنویسید.
بله. میگفت – به صربی خیلی شیرین سخن بود – وقتی خط شکسته را میبینم قلبم شروع به تپش میکند، سرم دوار میرود. میتوانم از خط با حافظهام عکس بگیرم. حالت روحی ویژهای داشت یک نوع تجربۀ خاص. پرسیدم نسبت به خوشنویسی انگلیسی هم این حس را داری؟ میگفت نه ندارم.
* بعد از بلاغت تصویر چه کتابی نوشتید؟
پیش از کتاب بلاغت تصویر دو کتاب درباره ادبیات صربستان نوشتم: یکی حماسههای صربی است. داستانهای حماسی را با شاگردان میخواندیم و به فارسی ترجمه میکردیم. یکی هم تاریخ ادبیات صربستان. هر دو کتاب در سال ۱۳۸۳ با سرمایه سفارت صربستان در تهران منتشر شد.
همزمان با کتاب بلاغت تصویر کتابی نوشتم به نام آئین نگارش مقاله علمی پژوهشی. قصه این کتاب جالب است؛ آن زمان خانم من دانشجو بود، داشت تحصیلات تکمیلی میخواند. یک درس روش تحقیق داشتند، از من میپرسید این موضوع چیه؟ اون یکی چطور؟ این را چطور باید بنویسیم؟ همان زمان یک درس روش تحقیق داشتم، جزوهای که برای دانشجویان تنظیم کرده بودم به همسرم نشان میدادم و میگفتم: ما این مطلب را اینطور بحث میکنیم و آن دیگری را این طور. میگفت نه استاد ما چیز دیگری گفته! خلاصه هر چه به منابع معتبر ارجاع میدادم قبول نمیکرد. تا این که جزوه را مرتب کردم و دادم به ناشر.
حقیقتش این بود که بخشی از آن کتاب را به عنوان شیوه نامه مجله آماده کرده بودم چون سردبیر بودم و باید برای نویسندگان مقالات دستور العملی در روش ارجاع، تنظیم مطالب، انواع مقاله و ساختار هرکدام فراهم میکردم. کتاب به زودی مورد اقبال قرار گرفت. یک نسخه هم فرستادم برای استاد همسرم. ایشان از کتاب خوشش آمده بود. تا الان ۲۶ بار چاپ شده. سال ۲۰۱۶ یکی از استادان ادبیات تاجیکستان این کتاب را به خط و گویش تاجیکی برگردانده است.
*از کتابهای دیگرتان هم صحبت کنیم!
کتاب سبک شناسی در سال ۱۳۹۰ منتشر شد. یک مجموعه برای آشنایی با روشها و نظریههای جهانی سبکشناسی است و بخش دوم آن سبک شناسی عملی است. برندۀ جایزۀ کتاب فصل و برگزیدۀ تشویقی جایزۀ جلال آل احمد شد.
کتاب صد سال عشق مجازی یک پژوهش در شعر فارسی قرن دهم یا مکتب وقوع فارسی است. سال ۱۳۹۵ منتشر شد و نشان دهخدا و جایزۀ جشنوارۀ بین المللی فجر را دریافت کرد. کتاب درآمدی بر ادبیات شناسی را سال ۱۴۰۰ منتشر کردم راهنمای أصول آموزش و پژوهش در ادبیات فارسی است.
کتاب دیگری که برایش ارزش ویژه قائلم نامش صور خیال متعالیه است. خوانش تطبیقی شعر صائب تبریز و حکمت متعالیه ملاصدرا. در این کتاب همسویی شعر فارسی و حکمت ایرانی در مسألۀ وجودگرایی را نشان داده ام. بر خلاف روایت رایج که شعر عصر صفوی را تهی از اندیشه و حکمت قلمداد کرده است، این کتاب نشان میدهد که شعر فارسی در این دوره نیز همچنان بار حکمت ایرانی را بر دوش میکشد.
آخرین کتابم ایرانیان و رؤیای قرآن پارسی است که چند ماه پیش به بازار آمد. بنیاد این کتاب بر یک گزارش تاریخی در بارۀ تلاشهای ایرانیان برای دستیابی به یک ابرمتن شبه مقدس نهاده شده است. و زادمان و زیستمان و سرشت صوری و معنایی سه ابرمتن فارسی (شاهنامه، مثنوی، دیوان حافظ) را بررسیده و کوشیده امکان و امتناع ظهور متن مقدس در زبان فارسی را واکاوی کند.
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ جواد شیخ الاسلامی: سعید یوسفنیا متولد ۱۳۴۴ تهران است و از ۱۲ سالگی با شعر مأنوس بوده است. کتاب «خلاصه باران» مجموعهای از غزلها و شعرهای نیمایی، «خورشید شبگرد» گزیدهای از اشعار نو، غزل و ترانه، «دوباره از خاک» مجموعهشعری شامل غزل، مثنوی، نیمایی، سپید و ترانه، مجموعهغزل «ناگهان جهان» منتشرشده در انتشارات شاعران پارسیزبان و کتاب «شعلههای شرقی» شامل شعرهای نیمایی و غزل، از کتابهای اوست. از یوسفنیا همچنین مجموعه مقالاتی با عنوان «یک نکته از هزاران»، منتشر شده که شامل مقالات ادبیعرفانی است و انتشارات سروش چاپش کرده است. گزیده اشعار بیدل، عطار، سنایی و شیخ فخرالدین عراقی از دیگر آثار سعید یوسفنیا است.
به بهانه انتشار کتاب «چارانههای رهایی» سراغ این شاعر رفتیم تا درباره نگاهش به شعر، کتاب چارانههای رهایی، علاقهاش به شعر عطار و بیدل و تأثیری که این شاعران بر رباعی او گذاشتهاند صحبت کنیم.
مشروح این گفتگو را در ادامه میخوانیم؛
* آقای یوسفنیا پیش از این رباعی چاپ نکردهاید. درست است؟
نه. این اولین مجموعه رباعی من است که البته تجربه شگفتانگیزی برای من بود. میدانید که رباعی آخرین قالب برای شاعر است. این هم فقط نظر من نیست؛ نظر خیلی از دوستان مثل آقای امیری اسفندقه و جناب یوسفعلی میرشکاک است که شاعر در آخرین مراحل و مرتبت شعریاش به قالب رباعی رو میآورد. چون رباعی قالبی است که محمل حکمت و معرفت است و اگر واقعاً حرفی برای گفتن نباشد، قالب رباعی اصلاً جواب نمیدهد. منظورم از حرف هم حرفی در حوزه معرفت و حکمت است. میدانید بزرگترین شاعران ما در قالب رباعی شیخ فریدالدین عطار نیشابوری و بیدل دهلوی هستند؛ صرف نظر از خیام که شهرت جهانی هم دارد.
* درباره رباعیهای عطار خیلی کم صحبت میشود. عطار چند رباعی دارد و رباعیهایش به پای دیگر آثار او مثل منطقالطیر میرسد؟
عطار در «مختارنامه» اش نزدیک به چهار هزار رباعی دارد که من گزیده رباعیات عطار را هم در انتشارات قدیانی منتشر کردم. ۴۵۰ تا رباعی که به نام «گزیده رباعیات عطار» منتشر شده است. گزیده رباعیات بیدل را هم درآوردم که در انتشارات پرنیان خیال منتشر شده که اسمش طاووس جلوهزار است و برگرفته از یکی از شعرهای بیدل است؛ «حیرت دمیدهام گل داغم بهانهای است / طاووس جلوهزار تو آیینهخانهای است».
* چرا رباعی برای شما مهم شد؟ چه چیزی در رباعی است که آن را برای شما جذاب میکند؟
از دو جهت میتوانیم درباره رباعی صحبت کنیم. یکی از جهت قالب و یکی از جهت شعر بودن. یعنی صرف نظر از قالب، بحث ما این است که شعر فارسی چیست و چرا ماندگار شده و چه سیری را باید ادامه بدهد؟ من خودم شخصاً فکر میکنم الگوی من در شعر عطار و بیدل بودند. این دو شاعر باعث شدند که ذوق و شوق من فوران کند. به خصوص در رباعی که وقتی شما رباعیات عطار را میخوانید به وجد میآیید. مثلاً این رباعی که میگوید «گر دریایی ز شور بنشانندت / ورتیزتکیچو مور بنشانندت / بنشین که ز خاستن نخیزد چیزی / بنشین ورنه به زور بنشانندت». رباعیات عطار فوقالعاده است و آنقدر زبان عطار در رباعی مدرن و امروزی است که شما اصلاً فاصله زمانی را احساس نمیکنید.
* بیدل در رباعی چه زبانی دارد؟ به خصوص که میدانیم بیدل در غزل از شاعران سختخوان است.
بیدل هم رباعیات مدرنی دارد. رباعیات بیدل شگفتانگیز است. «زان پیش که دل قابل فرهنگ نبود / از پیچ و خم تعلقم ننگ نبود / آگاهیام از هر دو جهان وحشت داد / تا بال نداشتم قفس تنگ نبود». البته بگویم که بیدل هم یکی از ارادتمندان عطار است. بیدل خیلی عطار را دوست داشته است. مثلاً جایی که میگوید «به جیب تحقق ندزدیده سر / ز شعر سنایی گریبان مدر / اگر معرفت با عمل یار نیست / کس از علم عطار عطار نیست / اگر مولوی درس عطار خواند / مپندار در وهم و پندار ماند / کلامش گواه همین است و بس / دلیل یقین هم یقین است و بس». میخواهم بگویم که این سیر و این تفکر توحیدی، تفکر معرفت و عرفانی، امروز یک مقدار در شعر معاصر ما جایش خالی است. یعنی شعر اعتراض و شعر اجتماعی و طنزهای مختلف و… یک مقدار ما را از خط سیر اصلی شعر فارسی دور کرده است. خط سیری که از حکیم سنایی شروع شد. سنایی پرچمدار شعر عارفانه و قلندرانه است و به قول دکتر شفیعی کدکنی دورانسازی کرده. بعد به عطار رسید و عطار این راه را ادامه داد و بعد مولانا ادامه داد و بعد این تفکر در بین برخی از شاعران توحیدی و مسلمان و اهل شعر ادامه یافت و راه خودش را پیمود.
* فضای زبانی و مضمونی رباعیهای کتاب شما برایم عجیب و جالب بود. حالا میفهمم که رباعیهای این کتاب از رباعیها عطار و بیدل رنگ گرفته است. یعنی اثرپذیری شما از بیدل و عطار کاملاً عیان است. موافق هستید؟
کاملاً. امیدوارم که شاگرد خوب نه، شاگرد متوسطی در محضر این بزرگان باشم. به قول خود بیدل «پس از کلام تو بیدلدگر کلامی نباشد». و حرف حق را درباره خودش زده است. درباره عطار هم چه بگویم؟ منطقالطیرش دریای ناپیداکرانهای است که وقتی وارد این دریا میشوی نفس کم میآوری. تازه به اعماق اگر بروی شاید دیگر به سطح برنگردی.
* از ویژگیهای رباعیهای کتاب شما این است که تکیه رباعی فقط به مصرع آخر نیست. این ویژگی را مرهون بیدل و عطار هستید؟
به نکته خیلی خیلی خوبی اشاره کردید. اصلاً یکی از ضعفهای رباعی امروز این است که سه مصرع اول را جدی نمیگیرند و انگار فقط باید دنبال قافیهای باشند تا بتوانند مصرع چهارم را که همان ابتدا سروده بودند تکمیل کنند. یعنی خیلیها رباعی را از آخر به اول میسرایند. اول بیت آخر را مینویسند، بعد دنبال یک بیت میگردند که رباعی را تکمیل کنند. رباعی اینطور نیست. رباعی یک پیکره است؛ یک پیکره که باید همه اجزای آن با هم تناسب داشته باشد و حتماً حتماً هر مصراع آن ضربهای را که شما فرمودید داشته باشد. هر مصرع در عین اینکه مقدمهای برای شنیدن مصرع آخر است، خودش هم باید بتواند به عنوان مصرع آخر در یک رباعی دیگری استفاده شود. یعنی اینقدر باید این چهار مصرع چفت و بست داشته باشند و قوی باشند که هرکدام سازنده یک رباعی دیگر باشند. تقریباً همه رباعیهای بیدل این شکل هستند. رباعیهای عطار هم همینطور. شما نمیتوانی یک مصرع را از رباعی این شاعران کنار بگذاری. عطار میگوید «در حضرت توحید پس و پیش مدان». این مصرع اول است ولی میتواند در یک رباعی دیگر به عنوان مصرع آخر استفاده شود.
* خودتان فکر میکنید در رباعیهای کتاب به این نکات عمل کردید؟ یعنی مخاطب با خواندن کتاب «چارانههای رهایی» به همین قضاوت میرسد که در شعر شما همه چیز سر جای خودش است؟
نه. اینطور نیست. نظر من این است که شعر و رباعی باید اینطور باشد. ولی معتقدم که همه رباعیات من به این ایدهال و آرمان نرسیدهاند. ضمن اینکه من واقعاً سعی و تلاشی هم نکردم. یعنی من اگر میخواستم سراغ رباعی بروم، زودتر میرفتم. الآن ۶۰ سال سنم است. چرا در سن سی سالگی سراغ رباعی نرفتم؟ در حقیقت من نرفتم به سراغ رباعی، بلکه رباعی به سراغ من آمد. یکدفعه احساس کردم که در یک روز پنج شش تا رباعی در وجودم غلیان میکند میخواهند که تبدیل به یک شعر کامل بشوند. بعد از اینکه رباعیها سروده میشد، نگاه میکردم و چکشکاری میکردم تا به نسخه بهتری تبدیل شوند. درباره این کتاب هم بگویم که من خیلی از رباعیها را حذف کردم. در کتاب چارانههای رهایی ۲۰۵ رباعی چاپ شده ولی ۲۰۰ رباعی هم چاپ نشده است. من اینها را از بین رباعیات انتخاب کردم. با اینهمه معتقدم این رباعیها هنوز یکدست نیستند. نباید هم باشند. شاید این حمل بر خودستایی باشد ولی شاعر میگوید «شعر اگر اعجاز باشد بی بلند و پست نیست / در ید بیضا همه انگشتها یکدست نیست». یا به قول اقبال لاهوری «کرم شبتاب است شاعر در شبستان وجود / در پر و بالش فروغی گاه هست و گاه نیست».
شعر برای لذت بردن نیست. شعر تنبیه است، شعر آگاهی است، شعر بیداری است. و سخت است که آدم بخواهد کسی را بیدار کند. ضمن اینکه واقعاً مخاطب این رباعیات خود من هستم. یعنی من اینطور نگاه میکنم که مخاطب این شعر خود من هستم و دارد به من میگوید که مراقب باش و چشمت را باز کن. ضمناً اگر بخواهیم فقط و فقط تعداد خواننده را مدنظر قرار دهیم، بیدل دهلوی اگر امروز بود اصلاً نباید شعر میگفت بعضی وقتها میدرخشد و بعضی وقتها نه. این رباعیها یکدست نیستند و اگر قرار باشد خود من یک بار دیگر از این رباعیات تعدادی را انتخاب کنم، شاید مثلاً پنجاه یا شصت تا از آنها را به عنوان رباعی کامل و ناب انتخاب میکردم. بنابراین به هیچ عنوان ادعایی در این زمینه ندارم. میدانم که رباعی قالب خیلی سختی است. «زه کردن این کمان بسی دشوار است». رباعی خیلی خیلی کار سختی است. چون کوتاه است و ضمناً همه مصرعها باید با هم ارتباط معنایی و افقی و عمودی داشته باشند. و این که قافیهها بالاجبار در کنار هم قرار نگرفته باشند. یعنی قافیه بخش مهمی از خود شعر باشد، نه بخش مجزایی که بخواهد شعر را کامل کند.
* خیلی از رباعیهای کتاب حالت عرفانی، فلسفی و معرفتی پیدا کرده است که ممکن است خوشامد همه مخاطبان نباشد. از اینکه شعرهای این کتاب مخاطب زیادی پیدا نکند، نگران نیستید؟
میدانید کمیت و تعداد مخاطب ارزشی ندارد. کیفیت مخاطب است که ارزش دارد. اگر غیر از این بود حکیم سنایی غزنوی نمیگفت «جگرها خون شد و پالود تا باشد کز این معنی / خبر یابد مگر یک دل شود در آسمان پرّان». یعنی گاهی یک مخاطب کافی است. یک مخاطب جانآگاه و دلآگاه که بتواند یک ارتباط معنوی و روحانی و عمیق و دقیق با شعر برقرار کند، کافی است. اسم کتاب هم «چارانههای رهایی» است؛ بنابراین مخاطب این کتاب باید از قید و بندهای زندگی رها شود. ما که نمیخواهیم شعر فستفودی به دست مردم بدهیم. اصلاً شعر برای لذت بردن نیست.
* واقعاً شعر برای لذت بردن نیست؟
نه. شعر برای لذت بردن نیست. شعر تنبیه است، شعر آگاهی است، شعر بیداری است. و سخت است که آدم بخواهد کسی را بیدار کند. ضمن اینکه واقعاً مخاطب این رباعیات خود من هستم. یعنی من اینطور نگاه میکنم که مخاطب این شعر خود من هستم و دارد به من میگوید که مراقب باش و چشمت را باز کن. ضمناً اگر بخواهیم فقط و فقط تعداد خواننده را مدنظر قرار دهیم، بیدل دهلوی اگر امروز بود اصلاً نباید شعر میگفت. بیدل میگوید «سیر فکرم آسان نیست، کوهم و کتل دارم». یا میگوید «سر فرو نمیآرد شعر من به هر زانو». کلاً جهان جهان پیچیدهای است. ما در جهان راز زندگی میکنیم و شعر باید این اسرار و این رازها را منعکس کند. اینطور نیست که ما شعر را بخوانیم و بفهمیم و کنار بگذاریم. با خواندن شعر، تازه شعر شروع میشود. تازه ما میفهمیم که… به قول بیدل «در این غفلتسرا عرفان ما هم تازگی دارد / سراپا مغز دانش گشتن و چیزی نفهمیدن». بنابراین بحث فهم نیست، بحث ارتباط است. الیوت یک جمله زیبایی دارد میگوید «یک شعر واقعی پیش از آن که فهمیده شود، ارتباط برقرار میکند».
* پس شما از مخاطبتان میخواهید وقتی رباعیهایی این کتاب را میخواند، روی هر شعر توقف کند. درست است؟
ارتباط روحانی برقرار کند. حتماً در پی فهم و درک این شعرها نباشد؛ بلکه احساس آن شعرها باید تأثیر خودش را بگذارد. به قول سیدحسن حسینی شعر باید اینطور باشد که مخاطب وقتی آن را میخواند نفهمد، بلکه در آرزوی فهماش باشد.
* اینطور که فهمیدم شما در رباعی کاملاً به معنا توجه دارید. به خاطر همین در زبان گاهی، مثل خود بیدل، زبانتان دستانداز دارد.
بحث اصلی شعر بودن است. ما که فنجان چای را دستمان میگیریم، زیبایی فنجان و شکل و رنگش ما را ترغیب میکند که چای را بنوشیم ولی در نهایت چیزی که مینوشیم چای است؛ محتوای آن ظرف است. بنابراین وقتی که بحث تفکر و اندیشه حکیمانه و عارفانه وسط میآید، قالب بی رنگ میشود. فروغ فرخزاد مگر رباعی دارد؟ شعرهای نیمایی فروغ را میخوانید و میبینید شگفتانگیز است. یک غزل هم بیشتر ننوشته است.
رباعی محمل کشفهای آنی است. در یک اتاق تاریک یک لحظه لامپ روشن میشود و خاموش میشود. هرچیزی که در آن لحظه دیدی، دیدی. اگر ندیدی، از کفات رفته است. به قول سیدحسن حسینی که خدا رحمتش کند، میگفت غزل رگبار است. رگبار میبندد؛ یکی به کتفات میخورد، یکی به دستت، یکی به شکمات، شاید یکی هم به مغزت بخورد. اما رباعی تیر خلاص است قالب جای بحث دارد. بعضی قالبها هم برای کاری ساخته شدهاند. مثلاً شما نمیتوانید از قابلمه به عنوان بشقاب استفاده کنید. قابلمه با بشقاب فرق دارد. یا مثلاً با قاشق چایخوری برنج میخورید؟ هرکدام برای کاری ساخته شدهاند. مثنوی برای داستانسرائی است تا من بتوانم به راحتی یک قصهای را منظوم کنم. برای همین است که تمام منظومههای شعر فارسی در قالب مثنوی است. از پنج گنج نظامی بگیرید تا مثنوعی معنوی تا شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی تا خمسه امیرخسرو دهلوی تا مثنویهای عطار و منطق الطیر. پس این قالب ساخته شده برای چی؟ برای داستانسرایی.
* با این توصیف، قالب رباعی برای چه ساخته شده است؟
رباعی محمل کشفهای آنی است. در یک اتاق تاریک یک لحظه لامپ روشن میشود و خاموش میشود. هرچیزی که در آن لحظه دیدی، دیدی. اگر ندیدی، از کفات رفته است. به قول سیدحسن حسینی که خدا رحمتش کند، میگفت غزل رگبار است. رگبار میبندد؛ یکی به کتفات میخورد، یکی به دستت، یکی به شکمات، شاید یکی هم به مغزت بخورد. اما رباعی تیر خلاص است. رباعی یک گلوله شلیک میکند و آن گلوله هم در شقیقه است.
* از وقتی کتاب چاپ شده، چه بازخوردهایی داشته است؟
کتاب نه رونمایی شده، ن و نه کسی دربارهاش صحبت کرده است. شاعران خیلی به کار همدیگر اهمیت نمیدهند. دوران نقد گذشته است. دوران معرفی گذشته است. ما دیگر نه نقد شعر داریم، نه در مجلات صفحهای مختص شعر داریم، و معمولاً خود شاعران هم از نقد فرار میکنند و میترسند. نه اجازهاش را میدهند و نه تمایل دارند که دیگران شعرشان را نقد بکنند. شعر در دنیای ما یک مقدار مهجور است. در صورتی که زبان فارسی، زبان شعر است. ما وقتی با هم گفتگو میکنیم ناخودآگاه از زبان شعر استفاده میکنیم. وقتی که گوینده در رادیو میگوید «دوستان عزیز با ما همراه باشید»، دارد شعر میگوید؛ چون راهی وجود ندارد که با تو همراه باشد. شما در وجه استعاری داری حرف میزنی. شما با استعاره میگویی به من گوش کنید. در نتیجه جمله «با ما همراه باشید» شعر است. خلاصه اینکه شعر ناپیداکرانه است و باید بیشتر به آن توجه کنیم.
خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: جلال متینی (زاده ۱۳۰۷) مورخ و محقق متخصص در زمینه تاریخ و فرهنگ ایران بهویژه شاهنامهپژوهی چند روز پیش در ۹۶ سالگی در آمریکا درگذشت.
متینی سال ۱۳۰۷ در تهران و از پدر و مادری کاشانی و اهل فرهنگ به دنیا آمد، دبستان را خواند و دبیرستان را در مدرسه دارالفنون رشته ادبی خواندو سال ۱۳۲۵ وارد دانشگاه تهران شد و لیسانس حقوق گرفت، بعد برای تدریس روانشناسی خواند و سرانجام ادبیات را تا مقطع دکتری در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران گذراند و از محضر اساتیدی مانند بهار و بهمنیار و فروزانفر و پورداود و همایی و قریب و معین و خطیبی و صفا بهره برد.
متینی، استاد تاریخ، پژوهشگر و رئیس پیشین دانشگاه فردوسی مشهد بود که از ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۶ ریاست این دانشگاه را نیز به عهده داشت. او علاوه بر مدیریت دانشگاه، معاونت آموزشی و پژوهشی ۱۳۵۲ و همچنین ریاست دانشکده ادبیات ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۳ در دانشگاه فردوسی مشهد را نیز عهدهدار بود. متینی پس از انقلاب به آمریکا مهاجرت کرد و سالها پس از مرگ بهار، آنجا با پروانه بهار ازدواج کرد و به تدریس تاریخ و فرهنگ ایران در دانشگاه برکلی کالیفرنیا مشغول شد.
کتابهای تصحیح شده
این پژوهشگر در کارنامه خود تصحیح چند متن مهم کهن را دارد: یکی کتاب بزرگ و مفصلهدایةالمتعلمینفیالطب است، نوشته ابوبکر ربیع بن احمد اخوینی بخارایی. این کتاب که در سال ۱۳۴۴ برنده جایزه سلطنتی شده بود، بر اساس مکتب طبی محمد بن زکریای رازی در قرن چهارم به زبان فارسی استوار نوشته شده و گنجینهای برای مطالعات تاریخ پزشکی و زبان فارسی و رسمالخط و تلفظ قدیم است.
دومین کتاب تفسیر قرآن مجید معروف به تفسیر کمبریج است، نویسنده آن ناشناخته بوده و به تاکید متینی و تأیید علی اشرف صادقی در نیمه اول قرن پنجم در خراسان نوشته شده است. (بنیاد فرهنگ، ۱۳۴۹). این تفسیر کهن که از ذخایر زبان فارسی است را بنیاد فرهنگ در سال ۱۳۴۹ منتشر کرده است. اصل کتاب چهار جلد بوده که جلدهای سوم و چهارم آن باقی مانده است؛ از سورۀ مریم تا پایان مصحف شریف. متینی مقدمهای ۱۲۰ صفحهای بر این تفسیر نوشته حاوی ویژگیهای سبکی و دستوری و لغوی و رسمالخطی کتاب، با ۸۰ صفحه فهرست دقیق و مفید از لغات و ترکیبات.
کتاب بعدی تفسیر بر عشری از قرآن مجید است؛ این تفسیر که شروع و پایانش افتاده و موجود نیست، توسط او در انگلستان پیدا شد و تصحیحش در ۱۳۵۲ با مقدمهای مفصل و فهرستهای دقیق چاپ شد. متینی که در تحقیقات علمی به ویژه در متون کهن بسیار سختگیر و دقیق بود، زمان تألیف تفسیر عشری را بر مبنای قرائن سبکشناسی، در فاصلۀ نیمۀ قرن چهارم تا پایان نیمۀ قرن پنجم حدس زده بود.
پند پیران کتابی است که نامش را متینی گذاشته است، و گمان میکند در نیمه قرن پنجم نوشته شده باشد. مولفش نامشخص است ولی نثری زیبا دارد و از منابع قدیم حکایات زهد و تصوف در زبان فارسی است.
او در سفری که سال ۱۳۴۹ به تاشکند داشت با کتابی آشنا شد به نامتحفةالغرائب، که به نوعی عجایب نامه یا دانشنامه است و منسوب به محمد بن ایوب الحاسب الطبری _ از نویسندگان و دانشمندان قرن پنجم _ کهنترین کتاب فارسی در این موضوع هم هست. این کتاب از منابع کهن و غنی برای شناخت فولکلور و فرهنگ عامه و از کتب مرجع برای فهم نکات تاریک و باریک متون ادبی است. متینی این کتاب را در سال ۱۳۵۰ معرفی کرده بود، سرانجام تصحیح تحفة الغرائب سال ۱۳۷۱ توسط انتشارات معین منتشر شد. در سال ۱۳۹۱ در انتشارات کتابخانه مجلس و توسط رسول جعفریان با اصلاح و تکمیل در اختیار علاقمندان قرار گرفت.
کتاب بعدیکوشنامه است، کتابی با حدود ۱۰ هزار بیت، از منظومههای کهن حماسی که حدود یک سده پس از شاهنامه سروده شده و ناظمش ایرانشان بن ابیالخیر است. این تصحیح قرار بود کار مشترکی بین متینی و یوسفی باشد که بعد از انقلاب و پرداختن یوسفی به سعدی و انصراف دانشگاه فردوسی از نشر آن، سرانجام در سال ۱۳۷۷ توسط انتشارات علمی منتشر شد. متینی مقالاتی هم درباره کوشنامه نوشته، بعدها ساقی گازرانی با دستیابی به اسناد دیگر، پژوهشهایی درباره کوش نامه انجام داد که توسط نشر مرکز به چاپ رسید.
فعالیتهای مطبوعاتی و مقالات
متینی در سال ۱۳۳۵ نشریه فرزندان ایران _ نشریۀ سازمان جوانان شیر و خورشید _ را منتشر کرده بود که مدیرش حسین خطیبی بود. او بعد از مهاجرت و با تعطیلی مجلاتی چون یغما و راهنمای کتاب و سخن، دو مجلۀ ایراننامه و ایرانشناسی (مجلۀ تحقیقات ایرانشناسی) را منتشر کرد. در سرمقالۀ شمارۀ اول ایراننامه نوشت که «امروز وظیفۀ هر ایرانی است که مشعل زبان و ادب فارسی و فرهنگ ایران را در خارج از مرزهای ایران فروزان نگاه دارد». در پاییز ۱۳۶۱ شمارۀ اول ایراننامه منتشر شد. همراهان او در انتشار این دو مجله بزرگانی چون محمدجعفر محجوب، پیتر چلکوفسکی، راجر سیوری، ذبیحالله صفا، احسان یارشاطر، جلال خالقیمطلق، حسین نصر، حسن جوادی، محمدعلی جمالزاده، حشمت مؤید، محمود امیدسالار و پال اسپراکمن بودند.
از متینی مقالات زیادی نیز در کارنامه علمی اش به یادگار باقی مانده است، پیش از انقلاب مقالاتش غالباً در مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد و بعد از انقلاب در ایراننامه و ایرانشناسی منتشر شده است. جز این در مجلات یغما، نامه آستان قدس، آینده، نامه فرهنگستان و نامه بهارستان، در یادنامهها و جشننامهها و مجموعههای ادواری مانند هفتادسالگی فرخ، جشننامه صفا، به یاد محمد قزوینی ونیز مقالاتی از او به چاپ رسیده است.